اصل سوم: امامت

همان طور که سابقاً اشاره شد عمده چیزى که شیعه امامیه را از سایر فرق مسلمین ممتاز مى کند همین مسأله امامت است; در حقیقت تفاوت اصلى و اساسى همین است و بقیه تفاوتهایى که میان این دسته و سایر دسته هاست جنبه فرعى و عرضى دارد، و درست مانند تفاوتهایى است که مثلا بین مذاهب اربعه اهل سنّت (حنفى، شافعى، مالکى، حنبلى) وجود دارد.
و نیز اشاره شد که «امامت» از نظر شیعه یک منصب الهى همچون «نبوّت» است که خداوند به هر کس بخواهد مى بخشد و به وسیله پیامبر خود او را براى این مقام تعیین مى فرماید.
امامیه معتقدند خداوند متعال به پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) دستور داد على(علیه السلام) را براى جانشینى خود به مردم صریحاً معرفى نماید، از طرفى پیغمبر هم مى دانست که قبول این معنا ممکن است براى عدّه اى از مردم سنگین باشد; زیرا همه مردم از نظر ایمان و اعتقاد به مقام عصمت و پاکى او از هر گونه هوا و هوس، یکسان نیستند،ممکن است بعضى از افراد این انتخاب را مولود محبّت شخصى پیغمبر(صلى الله علیه وآله)و جنبه خویشاوندى و دامادى على(علیه السلام) نسبت به آن حضرت، تصور کنند.
ولى با این حال خداوند این موضوع را مانع از این ندانست که پیغمبرش از ابلاغ این حقیقت خوددارى نماید و لذا صریحاً در آیه زیر دستور ابلاغ فرمان ولایت على(علیه السلام) را صادر فرمود: «(یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَّبِّکَ وَإِنْ لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ); اى پیامبر آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است به طور کامل (به مردم) ابلاغ کن; و اگر چنین نکنى، رسالت او را انجام نداده اى. خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم حفظ مى کند».(1)
با این تأکید شدید چاره اى جز ابلاغ این رسالت نبود، و لذا پیغمبر(صلى الله علیه وآله) هنگام بازگشت از حجة الوداع در سرزمین غدیر خم خطبه اى خواند و در ضمن آن با صداى رسا که همه مى شنیدند فرمود: «ألَسْتُ أوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أنْفُسِهِمْ؟ فقالوا: اللّهُمَّ نَعَمْ، فقال: مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَهذا عَلِیٌ مَوْلاَهُ...; آیا به شما از خودتان اولى نیستم (ولى و سرپرست و صاحب اختیار شما نمى باشم) عرض کردند: آرى، فرمود: هر کس من مولا و سرپرست او هستم، على مولا و سرپرست اوست».(2)
سپس براى تأکید این موضوع در موارد مختلف گاهى صریحاً، گاهى به اشاره این مطلب را تعقیب فرمود، و وظیفه خود را در پیشگاه خدا انجام داد.
ولى جمعى از بزرگان مسلمین، بعد از رحلت پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) آن همه احادیث را به نام رعایت مصالح اسلام! طبق سلیقه و اجتهاد خود توجیه و تأویل نموده، کسانى را مقدم و بعضى را مؤخر داشتند و مى گفتند: هر وضع و حادثه اى اقتضایى دارد!(3)
ولى در مقابل این جریانات على(علیه السلام) و جماعتى از بزرگان اصحاب و یاران پیغمبر(صلى الله علیه وآله) از بیعت به خلیفه اى که از طرف آنها انتخاب شده بود خوددارى نمودند، اما بعد از مدتى چون ملاحظه کردند این خوددارى از بیعت و مسالمت ممکن است در آن شرایط خاص ضرر عظیمى براى عالم اسلام به بار آورد و چه بسا اساس و ریشه درخت اسلام را که تازه جان گرفته بود قطع کند، لذا تن به بیعت دادند، و جاى تعجب هم نبود، زیرا:
از طرفى اسلام به قدرى در نظر على(علیه السلام) عزیز و محترم بود که جان و عزیزترین عزیزانش را درآن فدا مى کرد، تاریخ اسلام هرگز شرح فداکاریها و جانبازیهاى بى نظیر على(علیه السلام) را فراموش نخواهد کرد، او بود که در موارد بسیارى جان خود را به خطر انداخت تا اسلام را از خطر نجات بخشد.
از طرف دیگر او مى دید کسى که بر مسند خلافت تکیه کرده از کوشش براى تقویت و عظمت و گسترش اسلام در جهان مضایقه نمى کند، و این آخرین آرزو و هدف على(علیه السلام)از خلافت و حکومت بود، روى این جهات تسلیم شد و تن به بیعت داد.
ولى البتّه او در تمام این حالات مقام امامت و منصب الهى خود را داشت، زیرا این مقام، مقامى نبود که قابل زوال و واگذارى باشد، اگر چه او براى حفظ مصالح مسلمین «زعامت و ریاست عامه» را به دیگرى واگذار نمود.
اما هنگامى که نوبت به «معاویه» رسید، در برابر او سکوت نکرد زیرا مى دانست مسالمت و همکارى با معاویه و قبول زمامدارى او حتى در یک پست کوچک فرماندارى، تا چه رسد به زعامت مسلمین، زیانهاى عظیم و جبران ناپذیر و فاجعه دردناکى براى جهان اسلام به وجود خواهد آورد، لذا چاره اى جز مبارزه شدید با او نداشت.(4)
خلاصه اینکه «امامیه» مى گویند: ما شیعه و پیرو على(علیه السلام) هستیم، با هر کس صلح کرد صلح مى کنیم و با هر کس جنگ نمود، جنگ مى نماییم، با دوستان او دوست و با دشمنان او دشمن هستیم و در این عقیده از فرمان پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) پیروى مى کنیم آنجا که فرمود: «اللّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ; خدایا هر کس على را دوست بدارد، دوست بدار و هر کس او را دشمن بدارد دشمن بدار!». و در حقیقت محبّت و دوستى ما نسبت به على و فرزندان گرامیش، محبت و دوستى پیغمبر و اطاعت فرمان اوست.
باز از اصل مطلب دور نشویم، برگردیم به اصل سخن درباره امامت; امامیه عقیده دارد: خداوند هیچ گاه روى زمین را از حجّت خود (پیغمبر یا امام) خالى نمى گذارد، خواه او ظاهر و آشکار باشد یا مخفى و پنهان.
و لذا پیغمبر(صلى الله علیه وآله) صریحاً على(علیه السلام) را به جانشینى خود انتخاب فرمود(5)، على نیز فرزندش امام حسن را وصى خود معرفى نمود، او هم برادرش امام حسین را به عنوان جانشینى تعیین نمود و به همین ترتیب تا امام دوازدهم که مهدى منتظر است.
این موضوع تازگى ندارد و همه پیغمبران خدا از حضرت آدم تا خاتم این برنامه را اجرا کرده اند و براى خود جانشین تعیین نموده اند.(6)
عدّه زیادى از بزرگان دین کتابهاى فراوانى در این زمینه نگاشته و درباره اثبات «وصیت» پیغمبر(صلى الله علیه وآله)نسبت به على(علیه السلام) و ائمه هدى نسبت به یکدیگر به قدر کافى بحث کرده اند که ما در ذیل تنها به ذکر نام کسانى که در اوایل اسلام و قبل از قرن چهارم هجرى کتاب در این زمینه نوشته اند اشاره مى کنیم:
1. کتاب الوصیة تألیف هشام بن حکم معروف.
2. کتاب الوصیة تألیف حسین بن سعید.
3. کتاب الوصیة تألیف حکم بن مسکین.
4. کتاب الوصیة تألیف على بن مغیره.
5. کتاب الوصیة تألیف على بن حسین بن فضل.
6. کتاب الوصیة تألیف محمد بن على بن فضل.
7. کتاب الوصیة تألیف ابراهیم بن محمد بن سعید بن هلال.
8. کتاب الوصیة تألیف احمد بن محمد بن خالد برقى، صاحب کتاب محاسن.
9. کتاب الوصیة تألیف مورخ بزرگوار عبدالعزیز بن یحیى الجلودى.
اکثر این بزرگان در قرن اوّل و دوم مى زیسته اند.
در قرن سوم نیز جمع زیادى از بزرگان، کتابهایى در این زمینه تألیف کردند از جمله:
10. کتاب الوصیة تألیف على بن رئاب.
11. کتاب الوصیة تألیف یحیى بن المستفاد.
12. کتاب الوصیة تألیف محمّد بن احمد صابونى.
13. کتاب الوصیة تألیف محمّد بن حسن بن فروخ.
14. کتاب الوصیة تألیف مورخ عالیقدر على بن حسین مسعودى، صاحب تاریخ «مروج الذهب».
15. کتاب الوصیة تألیف شیخ الطائفه محمد بن الحسن الطوسى.
16. کتاب الوصایا تألیف محمد بن على الشلمغانى معروف
17. کتاب الوصیة تألیف موسى بن حسن بن عامر.
امّا کتابهایى که پس از قرن چهارم در این باره تألیف یافته از شماره بیرون است.
مسعودى مورخ شهیر اسلامى در کتاب خود «اثبات الوصیه»(7) مى نویسد: هر پیغمبر دوازده وصى داشته است و سپس نام آنها را با مختصرى از شرح زندگى آنها ذکر کرده، و بعد درباره ائمه اثنى عشر به طور مشروح تر بحث مى نماید. این کتاب در ایران چاپ شده اما متأسّفانه چاپ خوبى نیست.(8)
اینها نمونه کتابهایى است که دانشمندان بزرگ شیعه در پیرامون امامت و دلایل عقلى و نقلى آن نگاشته اند، ولى همان طور که اشاره کردیم منظور ما اثبات این موضوع به وسیله ادّله عقلیه و نقلیه نیست، تنها مى خواهیم اصول معتقدات شیعه را بدون ذکر ادّله توضیح دهیم تا معلوم شود ماچه مى گوییم؟ و ارزش نسبتهاى ناروایى که به ما مى دهند تا چه اندازه است؟!
همان طور که ملاحظه شد مسأله امامت که شیعه به آن معتقد است مسأله عجیب و باورنکردنى و بدون دلیل و مدرک نیست که کسى آن را بر ما خرده بگیرد.
* * *
1 . سوره مائده، آیه 67.
2 . به کتاب «کنزالعمّال»، ج 2، ص 153 و 154 و 213 و کتاب «مستدرک»، ج 3، ص 122-129 مراجعه شود.
حدیث غدیر از احادیث متواتر است. راویان حدیث، از صحابه و تابعین و محدثان اسلامى، آن را در هر قرنى به صورت متواتر نقل کرده اند. 110 نفر از صحابه، 89 تن از تابعین، و 3500 نفر از علما و محدثان اسلامى آن را نقل کرده اند و در 360 کتاب معروف اسلامى آمده است که شرح آنها در این مختصر نمى گنجد.
و نیز ر.ک: مناقب ابن مغازلى، ص 16-23 ; سنن ترمذى، ج 5، ص 632; حلیة الاولیاء، ج 4، ص 22، ج 5، ص 27-364; تاریخ الاسلام، ج 2، ص 629; اسنى المطالب، ص 5 ; مجمع الزوائد، ج 9، ص 103-108 ; الغدیر ما فیض القدیر، ج 6، ص 218; تهذیب التهذیب، ج 7، ص 337 .
3 . شاید بعضى نتوانند به این سادگى این سخن را بپذیرند که مسلمانان با آن همه علاقه اى که به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) داشتند به کلى آن همه احادیث را کنار بزنند، مگر اینها نبودند که در راه اسلام و پیشرفت این آیین آن همه فداکارى نمودند چطور مى توان باور کرد که بعد از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) گفته هاى او را این چنین نادیده بگیرند؟ اتفاقاً این ایراد را بعضى از دانشمندان اهل سنّت در کتابهاى خود بر ما گرفته اند.
ولى باید توجه داشت که اگر ما درست وضع آن زمان، و آن محیط، و طرز تفکر مردم آن عصر را در نظر بگیریم زیاد تعجب نخواهیم کرد; زیرا در این گونه مسائل «عوام مردم» حالشان معلوم است، آنها معمولا پیرو سران قومند و از خود نظرى ندارند، و اگر هم نظرهاى مخالفى داشته باشند در برابر دستگاه تبلیغاتى «سران قوم» و هم در برابر قدرت و سلطه آنها به زودى عقب نشینى خواهند نمود. و اما سران قوم، آنچه از مطالعه تاریخ اسلام به دست مى آید این است که همه صحابه و یاران پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از آن دریچه اى که ما به پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نگاه مى کنیم نگاه نمى کردند. ما او را فرستاده خدا مى دانیم که هر چه مى گوید وحى آسمانى است و سر سوزن سخنى برخلاف نمى گوید و آنچه او گفته تا همیشه محترم و غیر قابل تغییر و ضامن صلاح و سعادت مسلمانان است. ولى در میان صحابه کسانى بودند که در برابر دستورها و سخنان پیغمبر(صلى الله علیه وآله) از خود اظهار عقیده مى کردند، یعنى عملا خود را «مجتهد» مى دانستند و پیامبر را هم مجتهد دیگر و لذا عقیده داشتند با تغییر مقتضیات مانعى ندارد پاره اى از احکام اسلام را تغییر داد! مثلا خلیفه دوم که «مبتکر» بیشتر حوادثى است که پس از پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) رخ داد در آن گفته معروف خود که همه دانشمندان آن را نقل کرده اند مى گوید: «دو متعه است که در زمان پیغمبر خدا حلال بود و «من!» آن را تحریم مى کنم و هر کس هم مخالفت ورزد او را مجازات خواهم نمود، متعه حج متعه زنان». نظیر این سخن در بعضى موارد دیگر نیز از خلیفه نقل شده. به این ترتیب جاى تعجب نیست که آنها دستورهاى پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را راجع به مسأله ولایت به نام حفظ مصالح اسلام و مسلمین نادیده بگیرند.
امروز گرچه هیچ یک از دانشمندان اسلام و حتى از افراد عادى حاضر نیستند با سخنان پیغمبر این چنین معامله کنند اما متأسّفانه کار از کار گذشته، سنتى گذارده شده و نسلهایى در دامان این «سنّت» متولد شده و پرورش یافته اند و دیگر تغییر آن کار ساده اى نیست.
4 . روح این سخن را در کلام خود على(علیه السلام) در نهج البلاغه مى توان یافت آنجا که مى فرماید:
پروردگارا! تو مى دانى آنچه ما (در این مبارزه) انجام داده ایم به خاطر حکومت و سلطنت و جلب منافع مادى نبود، بلکه به خاطر این بود که حقایق و نشانه هاى آیین تو را به حال او بازگردانیم و در روى زمین اصلاح کنیم، تا بندگان ستمدیده تو در پناه امنیّت زندگى کنند و قوانین تعطیل شده تو اجرا گردد (شرح نهج البلاغه محمّد عبده، ج 2، ص 18).
5 . مجمع الزوائد، ج 8، ص 253 و 6659، ج 1، ص 113; تاریخ دمشق، ج 3، ص 5 ; الریاض النضرة، ج 2،ص 178; کنزالعمال، ح 1192 .
6 . اثبات الوصیة، ص 5-70، چاپ المطبعة الحیدریة نجف; تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 46 و 343 .
7 . برخى از معاصران اثبات الوصیة را تألیف مسعودى صاحب مروج الذهب نمى دانند. ر.ک: مقدمه ترجمه اثبات الوصیّة به قلم این جانب.
8 . اخیراً در نجف اشرف به صورت آبرومندترى تجدید چاپ شده است.