4 - فرهنگ و تمدن انسانی و جهانی اسلام[29]
تمدن اسلام که بدینگونه وارث فرهنگ قدیم شرق و غرب شد نه تقلید کننده صرف از فرهنگهای سابق بود، نه ادامه دهنده محض: ترکیب کننده بود وتکمیل سازنده. دوره کمال آن که با غلبه مغول به پایان آمد دوره سازندگی بود - ساختن یک فرهنگ جهانی و انسانی - و در قلمرو چنین تمدن قاهری همه عناصر مختلف البته راه داشت: عبری، یونانی، هندی، ایرانی، ترکی، وحتی چینی. اگر مواد این ترکیب در نظر گرفته شود عنصر هندی و ایرانی هم بهر حال از حیث کمیت ظاهرا از عنصر عبری و یونانی کمتر نیست، اما اهمیت در ترکیب ساختمان است و صورت اسلامی آن که ارزش جهانی دارد و انسانی.
بعلاوه، آنچه این تمدن را جهانی کرده است در واقع نیروی شوق و اراده کسانی است که خود از هر قوم و ملتی که بوده اند بهر حال منادی اسلام بوده اند و تعلیم آن. بدینگونه، مایه اصلی این معجون که تمدن و فرهنگ اسلامی خوانده می شود، در واقع اسلام بود که انسانی بود و الهی - نه شرقی و نه غربی. جامعه اسلامی هم که وارث این تمدن عظیم بود، جامعه یی بود متجانس که مرکز آن قرآن بود، نه شام و نه عراق. با وجودمعارضاتی که طی اعصار بین فرمانروایان مختلف آن روی می داد در سراسر[30] آن یک قانون اساسی وجود داشت: قرآن که در قلمرو آن نه مرزی موجودبود نه نژادی، نه شرقی در کار بود نه غربی. در مصر یک خراسانی حکومت می کرد و در هند یک ترک. غزالی در بغداد کتاب در ردفلسفه می نوشت و ابن رشد در اندلس به آن جواب می داد. تا وقتی جامعه اسلامی در داخل بسبب تسامح و وحدت از همکاری تمام عناصردارالاسلام بهره داشت و در خارج با دنیای غیر اسلامی مرتبط بود، باقدرت و بنیه قوی - از حیث جسم و روح - می توانست هر چیز تازه ومطبوع را جذب و هضم کند. انحطاط از وقتی آغاز شد که از خارج رابطه اش با دنیا قطع شد و در داخل مواجه شد با تمایلات تجزیه طلبی وتعصب گرایی.
باری فرهنگ اسلامی مثل هر فرهنگ عظیم دیگر که تعلق به یک امپراطوری وسیع جهانی دارد التقاطی است و دنیاگیر. رشد و گسترش این فرهنگ عظیم البته در بغداد عباسیان پدید آمد اما سنگ اساسی آن را فتوح اسلام نهاد - در حجاز و در شام. درست است که قسمت عمده آن نیز، خاصه در اوایل عهد عباسیان، به ایران مدیونست(23)و سنتهای ساسانیان، لیکن روح آن بهر حال اسلامی است و به هیچ قوم و نژادی بستگی ندارد. در حوزه وسیع دنیای اسلام اقوام مختلف عرب، ایرانی، ترک، هندی، چینی، مغولی، افریقایی و حتی اقوام ذمی بهم آمیختند. هریک از این اقوام نیز البته عیبهائی داشت و مزایائی. چنانکه آمیختن آنهابه یکدیگر سبب شد که مزایای بعضی اقوام نقصها و عیبهای بعضی دیگر را جبران کند و تعاون عام - در سایه تسامح اسلامی و در اثرتاکیدی که اسلام در بزرگداشت علم کرده بود - هم التقای فرهنگهای مختلف را سبب شد هم التقاط آنها را.
بدینگونه، اسلام که یک امپراطوری عظیم جهانی بود با سماحت و تساهلی که از مختصات اساسی آن بشمار می آمد مواریث و آداب بی[31] زیان اقوام مختلف را تحمل کرد، همه را بهم درآمیخت و از آن چیزتازه یی ساخت. فرهنگ تازه یی که حدود و ثغور نمی شناخت و تنگ نظریهایی که دنیای بورژوازی و سرمایه داری را تقسیم به ملتها، به مرزها، و نژادها کرد در آن مجهول بود. مسلمان، از هر نژاد که بود - عرب یا ترک، سندی یا افریقائی - در هر جایی از قلمرو اسلام قدم می نهاد خود را در وطن خویش و دیار خویش می یافت. یک شیخ ترمذی یا بلخی در قونیه و دمشق مورد تکریم و احترام عامه می شد ویک سیاح اندلسی در دیار هند عنوان قاضی می یافت. همه جا، در مسجد، در مدرسه، در خانقاه، در بیمارستان از هر قوم مسلمان نشانی بود و یادگاری اما بین مسلمانان نه اختلاف جنسیت مطرح بود نه اختلاف تابعیت. همه جا یک دین بود و یک فرهنگ: فرهنگ اسلامی که فی المثل زبانش عربی بود، فکرش ایرانی، خیالش هندی بود و بازویش ترکی، اما دل وجانش اسلامی بود و انسانی. پرتو آن در سراسر قلمرو اسلام وجود داشت:
مدینه، دمشق، بغداد، ری، نشابور، قاهره، قرطبه، غرناطه، قونیه، قسطنطنیه، کابل، لاهور، و دهلی. زادگاه آن هم همه جا بود و هیچ جا.
در هر جا از آن نشانی بود، و در هیچ جا رنگ خاصی بر آن قاهر نبود.
اسلامی بود، نه شرقی و نه غربی. با اینهمه، رشد و نمو آن در طی مدت سه چهار قرن متوالی(24)چنان سریع بود که فقط به یک معجزه شگرف می مانست.
23. درباره اهمیت نقش ایرانیان در تمدن اسلامی، مخصوصا رجوع شودبه داوریهای سرویلیم مویر، دوزی، و گلدزیهر درین باب. براون، تاریخ ادبی ایران، جلد اول، ترجمه علی پاشا صالح، 1333/407 - 36424. به خاطر اهمیت علمی و ادبی این دوران است که آن را محققان یک نوع عصر رنسانس در اسلام خوانده اند. مقایسه شود با:. 1922 MEZ, A. , Renaissance DES Islams,