خاتمه
آنچه در اين صفحات نگاشتم، سفرنامه من از مسيحيت به اسلام بود؛ سفري كه در آن به حقايق بسياري دست يافتم. دوست داشتم به مسيله اخلاق و عرفان از ديدگاه مسيحيت و اسلام نيز بپردازم؛ اما با توجه به اهميت آن، اين كار، رساله اي جدا ميطلبد.
چيزي كه مرا به نگاشتن اين كتاب واداشت، احساس مسيوليتم در برابر هم كيشانم بود؛ شايد اين نوشتار، صداي حقي باشد كه گوشهاي قلوب آنان را بنوازد و از خواب غفلت بيدارشان كند. مشكل مهم بشريت، دوري آنان از هدف اساسي آفرينش و غوطه خوردن در زندگي دنيوي و اشتغال به گردآوري زوايد مادي است. با كمال تاسف، دين و برنامههاي روحاني آن، در زندگي انسان امروز جنبه حاشيهاي و دكوري يافته است.
همچنين اين نوشتار، پيام من به برادران مسيحي است. از آنان ميخواهم كه تنها در زبان، پيرو مسيحعليه السلام نباشند و بنگرند كه آنچه امروزه جزء آموزههاي مسيحيت شمرده ميشود، با تعاليم اصلي آن بزرگوار تا چه اندازه فاصله دارد. او روزگاري به توحيد دعوت ميكرد، اما امروزه با عقايدي همچون تثليث و نبوت رو به رو هستيم و شريعت و ناموس را كه مسيحعليه السلام آن همه بر آن پاي ميفشرد، به كناري نهاده و پيرو تعاليم پولس، تنها ايمان به مسيحعليه السلام را براي نجات كافي دانستهايم.
به مسيحيان آزاده ميگويم كه تنها به شنيدههاي كليسا، قانع نشود و پژوهش در باب آموزههاي ديني را از ياد نبرند. خواسته يا ناخواسته اين آموزه ها از اهميت فراواني برخوردارند و دورنماي سعادت، در دنيا و آخرت به آنها بستگي دارد. بنابراين، بسيار بايد كوشيد و با تفكري آزاد به انتخاب راه درست، دست زد. ترديد ندارم كه پيدا نمودن راه حق و پيروي از آن، مشكلات فراواني نيز فرا روي انسان قرار ميدهد؛ اما در اين سختيها، لذتي وجود دارد كه در كمتر جايي ميتوان يافت؛ زيرا همه آنها براي خدا و در برابر ديدگان هميشه بيدار اوست.
دوست دارم تا حسن ختام اين كتاب، آوايي باشد كه در آن از مرد با ايماني ياد شده كه قوم خود را به حق ميخواند:
«وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدينَةِ رَجُلٌ يَسْعى قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلينَ اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ وَ ما لِيَ لا أَعْبُدُ الَّذي فَطَرَني وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لا تُغْنِ عَنِّي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً وَ لا يُنْقِذُونِ إِنِّي إِذاً لَفي ضَلالٍ مُبينٍ إِنِّي آمَنْتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ قيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ يا لَيْتَ قَوْمي يَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لي رَبِّي وَ جَعَلَني مِنَ الْمُكْرَمينَ»؛(320)
«و مردي با ايمان از دورترين نقطه شهر با شتاب فرا رسيد. گفت: اي قوم من! از فرستادگان خدا پيروي كنيد! از كساني پيروي كنيد كه از شما مزدي نميخواهند و خود هدايت يافتهاند. من چرا كسي را پرستش نكنم كه مرا آفريده و همگي به سوي او باز گشت داده ميشويد! آيا غير از او معبوداني را انتخاب كنم كه اگر خداوند رحمان بخواهد زياني به من برساند، شفاعت آنها كمترين فايدهاي براي من ندارد و مرا از مجازات او نجات نخواهند داد! اگر چنين كنم، من در گمراهي آشكاري خواهم بود. به همين دليلمن به پروردگارتان ايمان آوردم. پس به سخنان من گوش فرا دهيد! سرانجام او را شهيد كردند وبه او گفته شد: وارد بهشت شو! گفت: اي كاش قوم من ميدانستند كه پروردگارم مرا آمرزيده و از گرامي داشتگان قرار داده است!»
و اخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين.