داستان مسيح(ع) و مريم(س) در قرآن كريم

قرآن به گونه‌اي متفاوت از عهد جديد، داستان مسيح‌عليه السلام و مريم‌عليها السلام را بازگو مي‌كند. اين كتاب، داستان را با ياد همسر عمران (مادر مريم‌عليها السلام) آغاز كرده و از وضعيت بارداري او و نذرش(277) سخن به ميان آورده و مي‌گويد:
«إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ ما في‏ بَطْني‏ مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّكَ أَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ فَلَمَّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُها أُنْثى‏ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى‏ وَ إِنِّي سَمَّيْتُها مَرْيَمَ وَ إِنِّي أُعيذُها بِكَ وَ ذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ»؛(278)
«به ياد آوريد هنگامي را كه همسر عمران گفت: خداوندا! آنچه را در رحم دارم، براي تو نذر كردم كه آزاد براي خدمت خانه توباشد. از من بپذير كه تو شنوا و دانايي. ولي هنگامي كه او را به دنيا آورد، او را دختر يافت،گفت: خداوندا! من او را دختر آوردم ولي خدا به آنچه او به دنيا آورده بود، آگاه‌تر بود و پسر همانند دختر نيست. من او را مريم نام گذاردم و او و فرزندانش را از شيطان رانده شده، در پناه تو قرار مي‌دهم.»
خداوند، اين نذر را پذيرفت. مادر مريم‌عليها السلام، پس از به دنيا آمدن فرزند، او را به معبد برد و براي خدمت به كاهنان آنجا سپرد. درباره سرپرستي او بين كاهنان، اختلاف ايجاد شد و تصميم به قرعه گرفتند. قرعه فال به نام زكرياي پيامبرصلي الله عليه وآله افتاد. زكرياعليه السلام او را بزرگ كرد و پس از بلوغ، مكان خلوتي را براي عبادت مريم‌عليها السلام برگزيد كه هيچ كس جز خود او نمي‌توانست به آن مكان رفت و آمد كند. قرآن كريم در اين زمينه مي‌فرمايد:
«فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً وَ كَفَّلَها زَكَرِيَّا كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ»؛(279)
«خداوند او (مريم) را به طرز نيكويي پذيرفت و به طرز شايسته‌اي او را رويانيد و كفالت او را به زكريا سپرد. هر زمان زكريا وارد محراب او مي‌شد، غذاي مخصوصي در آنجا مي‌ديد. از او مي‌پرسيد: اي مريم! اين را از كجا آورده‌اي؟ مي‌گفت: اين از سوي خداست. خداوند به هر كس بخواهد، بي‌حساب روزي مي‌دهد.»
پس از آن، خداوند به وسيله فرشته به مريم‌عليها السلام مژده داد كه عيسي مسيح‌عليه السلام از او به دنيا خواهد آمد. فرشته به شكل انسان، در حالي كه مريم‌عليها السلام در پرده بود، بر او نازل گشت و گفت كه فرزند او عيسي‌عليه السلام، پيامبر بني‌اسراييل خواهد بود و مريم‌عليها السلام از نفخ فرشته الهي باردار شد. قرآن كريم چنين مي‌گويد:
«وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا قالَتْ أَنَّى يَكُونُ لي‏ غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْني‏ بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِنَّا وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا»؛(280)
«و در اين كتاب، مريم را ياد كن! آن هنگام كه از خانواده‌اش جدا شد و در ناحيه شرقي بيت المقدسقرار گرفت و ميان خود و آنان حجابي افكند. در اين هنگام، ما روح خود را به سوي او فرستاديم و او در شكل انساني بي‌عيب و نقص، بر مريم ظاهر شد. مريم گفت: من از شر تو به خداي رحمان پناه مي‌برم، اگر پرهيزگاري! گفت: من فرستاده پروردگار تو هستم تا پسر پاكيزه‌اي به تو ببخشم. گفت: چگونه ممكن است فرزندي براي من باشد! در حالي كه تاكنون انساني با من تماس نداشته و زن آلوده‌اي هم نبوده ام! گفت: مطلب همين است. پروردگارت فرموده: اين كار بر من آسان است و او را براي مردم نشانه‌اي قرار دهيم و رحمتي باشد از سوي ما و اين امري پايان يافته و حتمياست.»
و آن‌گاه كه زمان ولادت عيسي‌عليه السلام رسيد، درد زايمان، مريم‌عليها السلام را به سوي تنه درخت خرما آورد و همانجا عيسي مسيح‌عليه السلام پا به دنيا گذاشت:
«فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى‏ جِذْعِ النَّخْلَةِ قالَتْ يا لَيْتَني‏ مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاَّ تَحْزَني‏ قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا فَكُلي‏ وَ اشْرَبي‏ وَ قَرِّي عَيْناً فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولي‏ إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا»؛(281)
«سرانجام مريمبه او باردار شد و او را به نقطه دور دستي برد و خلوت گزيددرد زايمان او را به كنار تنه درخت خرمايي كشاند. گفت: اي كاش پيش از اين مرده بودم و به كلي فراموش مي‌شدم! ناگهان از طرف پايين پايش او را صدا زد كه غمگين مباش! پروردگارت زير پاي تو چشمه آبي گواراقرار داده است و اين تنه نخل را به طرف خود تكان ده كه رطب تازه‌اي بر تو فرو مي‌ريزد. بخور و بنوش و چشمت را روشن دار! و هر گاه كسي از انسان‌ها را ديدي، با اشارهبگو: من براي خداوند رحمان روزه‌اي نذر كرده‌ام. بنابراين، امروز با هيچ انساني سخن نمي‌گويم.»
قرآن از چگونگي رويارويي مريم‌عليها السلام با قومش پس از به دنيا آمدن مسيح‌عليه السلام ياد كرده، و بيان مي‌كند هنگامي كه آنان، مريم‌عليها السلام را با كودكي در آغوش ديدند، بر او خرده گرفته، زبان به سرزنش گشودند. مريم به كودك، اشاره نمود و به آنان فهماند كه با او سخن بگويند. آنان از اين مسيله تعجب كردند و كودك با كلامي دل‌انگيز، آغاز به سخن كرد، كتاب خداوند روايت‌گر اين داستان است:
«فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني‏ نَبِيًّا وَ جَعَلَني‏ مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصاني‏ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا»؛(282)
«مريم در حالي كه او را در آغوش گرفته بود، نزد قومش آورد. گفتند: اي مريم! كار بسيار عجيب و بدي انجام دادي! اي خواهر هارون! نه پدرت مرد بدي بود و نه مادرت زن بدكاره‌اي! مريم به او اشاره كرد. گفتند: چگونه با كودكي كه در گهواره است، سخن بگوييم! ناگهان عيسي‌عليه السلام زبان به سخن گشود و گفت: من بنده خدايم. او كتاب آسماني به من داده و مرا پيامبر قرار داده است و مرا هر جا كه باشم، وجودي پر بركت قرار داده و تا زماني كه زنده‌ام، مرا به نماز و زكات توصيه كرده است و مرا نسبت به مادرم نيكوكار قرار داده و جبار و شقي قرار نداده است. و سلام خدابر من روزي كه متولد شدم و در آن روز كه مي‌ميرم و آن روز كه زنده برانگيخته خواهم شد!»
عيسي‌عليه السلام در همانجا در كنار مادرش رشد كرد و جوان شد. زندگي آن‌دو، رنگ و بوي عادي داشت. مانند ديگر انسان‌ها مي‌خوردند و مي‌نوشيدند و از آسيب‌هاي طبيعي زندگي بشر دور نبودند تا آن‌كه مسيح‌عليه السلام، پيامبر بني‌اسراييل شد و آن‌ها را به خدا پرستي دعوت نمود. او آن‌ها را به شريعتي مطابق با شريعت موسي‌عليه السلام فرا مي‌خواند و تنها در پاره‌اي موارد از نسخ برخي احكام تورات كه براي سخت گرفتن بر يهود نازل شده بود، سخن مي‌گفت. وي همچنين براي اثبات پيامبري خويش معجزه‌هاي فراواني انجام مي‌داد كه قرآن كريم هم به آن‌ها اشاره كرده است:
«وَ رَسُولاً إِلى‏ بَني‏ إِسْرائيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ في‏ بُيُوتِكُمْ إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ وَ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطيعُونِ إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ»؛(283)
«و فرستاده‌اي به سوي بني‌اسراييل، كه مي‌گفت: من نشانه‌اي از طرف پروردگار شما برايتان آورده‌ام؛ من از گل، چيزي به شكل پرنده مي‌سازم، سپس در آن مي‌دمم و به فرمان خدا پرنده‌اي مي‌گردد و به اذن خدا، كور مادرزاد و مبتلايان به برص (پيسي) را بهبودي مي‌بخشم و مردگان را به اذن خدا زنده مي‌كنم و از آنچه مي‌خوريد و در خانه‌هاي خود ذخيره مي‌كنيد، به شما خبر مي‌دهم. مسلما در اين‌ها نشانه‌اي براي شماست، اگر ايمان داشته باشيد. و آنچه را پيش از من از تورات بوده، تصديق مي‌كنم وآمده‌ام تا پاره‌اي از چيزهايي را كه بر شما حرام شده، حلال كنم و نشانه‌اي از طرف پروردگار شما برايتان آورده‌ام. پس از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد! خداوند، پروردگار من و پروردگار شماست. او را بپرستيد! اين است راه راست.»
مسيح‌عليه السلام در خلال انجام رسالت خويش، به پيامبري رسول اكرم‌صلي الله عليه وآله مژده مي‌داد؛ همان‌گونه كه قرآن آن را روايت كرده است:
«وَ إِذْ قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَني‏ إِسْرائيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتي‏ مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبينٌ»؛(284)
«و به ياد آوريدهنگامي را كه عيسي پسر مريم گفت: اي بني‌اسراييل! من فرستاده خدا به سوي شما هستم، در حالي كه تصديق كننده كتابي كه قبل از من فرستاده شده، تورات، مي‌باشم و بشارت دهنده به رسولي كه بعد از من مي‌آيد و نام او احمد است. اما هنگامي كه او (محمد) با معجزات و دلايل آشكار به سراغشان آمده، گفتند: اين سحري آشكار است.»
عيسي‌عليه السلام پياپي، بني‌اسراييل را به سوي خداوند فرا مي‌خواند تا آن‌كه از ايمان آوردن آن‌ها نا اميد گشت. از اين رو، از ميان پيروان خود، شماري را به نام «حواريان» برگزيد تا ياري كنندگان او در راه خدا باشند:
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ كَما قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصاري إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ»؛(285)
«اي كساني كه ايمان آورده‌ايد! ياوران خدا باشيد؛ همان‌گونه كه عيسي پسر مريم به حواريون گفت: چه كساني در راه خدا ياوران من هستند؟ حواريون گفتند: ما ياوران خداييم.»
قرآن كريم به بيان داستان نزول طعامي آسماني براي عيسي‌عليه السلام و شاگردانش مي‌پردازد. عيسي‌عليه السلام در پي درخواست شاگردان كه مي‌خواستند از اين راه به اطمينان قلبي دست يابند، نزول مايده را از خداوند مي‌طلبد:
«إِذْ قالَ الْحَوارِيُّونَ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ قالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ قالُوا نُريدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْها وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا وَ نَكُونَ عَلَيْها مِنَ الشَّاهِدينَ قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عيداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آيَةً مِنْكَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقينَ قالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمينَ»؛(286)
«زماني كه حواريون گفتند: اي عيسي بن مريم! آيا پروردگارت مي‌تواند مايده اي از آسمان بر ما نازل كند؟ او گفت: از خدا بپرهيزيد، اگر با ايمان هستيد! گفتند: مي‌خواهيم از آن بخوريم و دل‌هاي ما مطمين گردد و بدانيم به ما راست گفته‌اي و بر آن، گواه باشيم. عيسي بن مريم عرض كرد: خداوندا! پروردگارا! از آسمان مايده اي بر ما بفرست تا براي اول و آخر ما عيدي باشد و نشانه‌اي از تو، به ما روزي كن كه تو بهترين روزي دهندگاني! خداوند دعاي او را مستجاب كرد و فرمود: من آن را بر شما نازل مي‌كنم، ولي هر كس از شما بعد از آن كافر شود، او را مجازاتي مي‌كنم كه احدي از جهانيان را چنان مجازات نكرده باشم.»
آن‌گاه كه دانشمندان و كاهنان يهود بر ضد او برانگيخته شدند و تصميم به كشتن وي گرفتند، خداوند او را به آسمان برد و يهود، كس ديگري را به گمان آن‌كه عيسي‌عليه السلام است، بر صليب آويختند:
«وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي‏ شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقيناً بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللَّهُ عَزيزاً حَكيماً»؛(287)
«و گفتارشان كه «ما مسيح عيسي پسر مريم را كشتيم.» در حالي كه نه او را كشتند و نه بر دار آويختند ولكن امر بر آن‌ها مشتبه شد. و كساني كه در مورد قتل او اختلاف كردند، از آن در شك هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان پيروي مي‌كنند. قطعا او را نكشتند، بلكه خداوند او را به سوي خود بالا برد و خداوند توانا و حكيم است.»