عقايد اصول اساسى
((احكام خرد و روش هاى نيكوكارى ، همه ، يكى پشت سر ديگرى ، با نظم و ترتيب از طريق پيكهاى ايزدى براى ما فرستاده شده . آورنده اين پيام براى مردم روزگارى از هندوستان بود و ((بودا)) نام داشت ، روز ديگر ((زرتشت )) بود كه از سرزمين ايران برخاسته بود. زمانى هم ((عيسى )) بود كه روشنائى خدا را به باختر زمين ارمغان آورد؛ واپسين پيامبر آخرالزمان من هستم يعنى ((مانى )) كه از مرز و بوم بابل مى آيم .))
((مانى . كتاب شاپورگان ))
((اى منادى بزرگ ! تو روان مرا از خواب بيدار كردى .))
((از نوشته هاى تورفان ))
آئين مانى سه جنبه دارد: نخست اينكه آئين وى جهانى است ، بحدى كه مانى معتقد بود كه آئين وى تنها آيينى است كه خواهد توانست همه جهانيان را زير بيرق خود گرد آورد. در نظر مانى ، آيينى كه وى پيامبرش بود، شكل نوى از وحى هايى است كه بر پيامبران نازل شده و مانى پيامبرى است كه به نوبه خود پيوند ميان خدا و آدميان را تاءمين مى كند.
مانى مى گويد كه وى آخرين حلقه زنجير وحى ها و پيامبر آخرالزمان است . در كتاب شرعيات مانى كه به زبان چينى ترجمه شده ، مانى خود را پيامبر هزاره حوت مى داند كه آخرين هزاره عمر جهانيان است .
مانى خود را ((پاراكلت )) يا ((فارقليط)) مى خواند و معتقد بود كه دانش وى دانش كامل است .. تعاليم مانى حاوى همه تعاليم گذشته است ، ولى از همه آن تعاليم در راه شناسائى جهان دورتر مى رود. آموزش هاى مانى مانند آموزش هاى پيشين بر اثر وجود مرزهاى جغرافيايى محدود نمانده است . مانى مى گفت كه اخگر اميدى كه در گفته هاى وى موجود است ، خاور و باختر را روشن خواهد كرد و پيام وى در همه جا و با هر زبانى شنيده خواهد شد...
جنبه دوم دين مانى جنبه جهانى و جنبه تبليغى آن است . مانوى گرى خود را تنها دين راستين همه جهانيان فرض مى كرد، و تبليغ و ترويج آن را وظيفه دائمى هر مانوى مى دانست . مانوى پيوسته در سير و سِفْرِ بود و خود را خدمتگزار دين خدا و پيشواى دعوت به زندگى و دعوت به رهائى مى دانست . از اين رو شاگردان مانى با پيروى از استاد، همه پيك و پيامبر بودند. هر مرد مانوى سخنران و خطيب خستگى ناپذيرى بود كه بايد هميشه و همه جا مردم را به بيدارى و رهائى دعوت كند...
آرمان مانويان سير و گشت و گذار و تصرف جهان است . در كتاب ((جامع مانويك )) به زبان چينى آمده است : ((كسانى كه بدون احراز ضرورت در گوشه يى تنها مى نشينند، گروه بيماران اند.)) مانى بالعكس از گروه برگزيدگانى كه نمى خواهند هميشه در يك محل مقيم باشند و مى خواهند دائما در حال راه پيمائى باشند، تجليل مى كند. مى گويد اين دسته كه جز ايمان استوار خود، جنگ افزارى ندارند، بايد همه جا بروند تا جانوران درنده و دشمنان كينه توز خود را وادار كنند كه به كنامهاى خود پناه برند و از سر راه آنان دور شوند.
جامعه راستى يعنى ((جامعه مانوى )) را مانى بر روى هفت ((كتاب )) بنياد كرده است . و همو گفته است كه متن كتاب هاى وى قطعى است . هيچ دبير و نسخه بردار نبايد هيچگونه تغييرى در آن بدهد. مانى در اين كتاب ها در كمال وضوح و روشنى دانش جهانى كامل و عارى از هر گونه ابهامش را به وديعت سپرد. از مجموع اين نوع نوشته ها تصور مى شود كه دين مانى يك دين تركيبى بوده است . خود مانى گفته است كه : ((نوشته ها و عقايد خردگرايانه و مكاشفات و رمزها و سرودهاى جامعه هاى مقدم بر من ، همه در آيين خردى كه من پيامبرش هستم گرد آمده ، آن چنان كه چشمه ها و جويبارها به سوى رودى سرازير مى شوند كه همه آب ها را بر مى گيرد. كتاب من همه نوشته هاى كهن را حاوى است .)) مانى از بودا ((تناسخ ))، از زرتشت ((دوگرائى )) و از ترسايان ((ظهور فارقليط)) و نقش عظيم مسيح را به وام گرفته . با اين همه ، نظام انديشه مانى ، تلقين اديان مختلف نيست . آنچه مانى مى خواست ، دست يافتن به حقيقتى بود كه مجرد و كلى باشد، تا جايى كه بتوان آن حقيقت را به اشكال گوناگون بيان كرد و با اوضاع محيطها و تعاليم دور از يكديگر تطبيق داد؛ به نحوى كه وحيى را كه بر وى نازل شده ، بتوان به قالب هاى مختلف ريخت بى آنكه ماهيت اصلى آن خدشه دار شود. به اين ترتيب ، عناصر هندى و ايرانى و ترسايى در دين مانى به منزله اجزاء تركيب كننده دين وى مى باشند و سيماى جامعه يى را پيدا مى كند كه پيامبر آن ، با تعمق و ژرف بينى انديشه ها، خود را با آن پوشانده است .
((پوئش )) عقيده دارد كه براى تعريف مانوى گرى واژه ((گنوس )) از هر واژه ديگر مناسبتر است . مانى دوران جوانى خود را در ميان گروه گنوسى هاى مغتلسه (تن شويان ) گذرانده ، خود وى اذعان داشته كه با عقايد دو تن از گنوسى هاى بزرگ آشنا بوده و به مكاشفه گنوسى نيكوته دسترسى داشته است . انديشه هاى مانى با جنبه عرفانى (گنوسى ) ارتباط داشته و وى را بايد از گنوسيان شمرد... مانوى گرى مانند همه فرقه هاى عرفانى (گنوسى ) زاييده دلهره يى است كه وضع انسان در جهان ، در بردارد. انسان انديشمند در مى يابد كه وضعى كه آدمى در آن قرار گرفته ، عجيب و تحمل ناپذير و بى شك بد است . انسان درك مى كند كه روح انسان اسير جسم است و جسم اسير جهان است كه همه پديده هاى آن با بدى آميخته شده است ؛ بدى اى كه آدمى را پيوسته تهديد مى كند و آلوده اش مى سازد. با اين همه ، انسان دنبال رهايى است . ولى اگر انسان مى تواند اين نياز را يعنى نياز رهائى را درك و مى خواهد روزگارى كه خودش به خودش تعلق داشت و از اصل خود دور نيفتاده بود، دوباره بيابد و آزاد بشود و به حد كمال پاكى برسد، بايد نتيجه گرفت كه آدمى بالاتر از محيطى است كه در آن زندگى مى كند و با اندام خود و زمان خود و جهان خود بيگانه است ... حال كه انسان خود را شناخته و دريافت كه در اين جهان بيگانه است ، ناچار در مى يابد كه خدا نيز در اين جهان بيگانه است .
آرى خدا، خدايى كه سراسر نيكى و راستى است ، مسلما اين جهان پر از رنج و دروغ را نساخته و نخواسته است و مسئول وضع اين جهان و موجودات مادى آن نيست . مانى با اين مقدمات ناچار است بگويد كه : بساط آفرينش را كه ما مى بينيم ، موجود ديگرى كه پست تر از خداى بزرگوار است و شايد هم دشمن و معارض خدا است ، بوجود آورده است . مانى مانند همه نوسيها به مرحله وجود ((دُوبُنْ)) مى رسيد: يك ((بنْ)) خداى بزرگ است كه سراسر نيكى است و ((بنْ)) ديگر كه قادر قاهر و آفريننده و سازنده بساط زندگى است . و باز مانند همه گنوسى ها، مانى به اين نتيجه مى رسد كه شناختن خود و خدا متضمن رهائى است . شناخت خدا عبارت از باز شناخت خود است . يعنى جستن و يافتن و بدست آوردن ((مَنِ)) واقعى كه نتيجه آميخته شدن با جعل كه نتيجه آميخته شدن جسم با ماده است ، مى باشد.
در آئين مانى شناخت خود عبارت است از تصاحب بخشى از نورى كه در نهاد آدمى است ، نورى كه ريشه آسمانى دارد و با اينكه اكنون به حال زارى افتاده ، پيوند خود را با جهان بالا نبريده است . مانى معتقد است كه خدا و روان هر دو از يك اصل هستند و روح يا روان بخشى از خدا است . يعنى جزيى از خدا به زين آمده و با جسم و ماده و كالبد تيره بدن و پليدى هايش آلوده شده . با اين حال ، خدا بخش هاى الهى را كه اكنون اسير است و رنج مى برد، فراموش نكرده است و روزى خواهد رسيد كه خدا بخش نور را به خود خواهد خواند و انسان به مرحله اتحاد خواهد رسيد. به اين ترتيب ، رهائى انسان در واقع رهائى خدا است . يعنى خدا روزى رهانده و رهاينده خواهد شد، و انسان در اين نقش شريك خواهد بود. آن بخش از انسان كه بايد نجات يابد، ((روان آدمى )) است و رهاينده ((هوش و خرد)) آدمى است . اين بخش از آدمى بخش برين آدمى است كه شناسائى از آن حاصل مى شود و مظهر آن فرستاده هاى ((روح القدس ))اند و به سخن ديگر، ((خرد)) آدمى ، خدا با جنبه هاى فعال و روشنگر و رهاينده اش است .(7)
خلاصه : مانى پيش آهنگ صلح و آشتى بود و بكار بردن جنگ افزار و جنگاورى را جايز نمى دانست ...(8)
عقايد مانى رنگى از ياءس و بدبينى داشت . وى جهان را وادى اشك و خون و بشر را مرغى آشيان گم كرده مى دانست كه به اسارت و سرگردانى و بى خانمانى محكوم است . مانى بساط آفرينش را شايسته دوام و بقا نمى دانست و منتظر روزى بود كه كبوترى كه از بلنديهاى آسمان به زمين آمده ، دوباره به جايگاه اصلى برگردد و نى اى كه از نيستان بريده شده ، دوباره به نيزار بپيوندد. اين عقايد، همه كوششهاى انسان را بيهوده مى ساخت و متضمن محكوميت بى برگشت سازمان ها و طبقه حاكم يعنى فرمانروايان و روحانيون بود. در نظر ((مانى ))، فرمانروايان مبعوثان اهريمن اند كه بر حسب سرشت خود محكوم به تبهكارى هستند، و دوزخيانى هستند كه هر كدام بر گوشه اى از دوزخ فرمان مى رانند. آن چنان كه روحانيون هم افسونگرانى هستند كه با افسون ها و وعده هاى رايگان ، توده را تخدير مى كنند و رنجهاى امروزى را به اميد فرداى موهوم پر از شادكامى و سرور، قابل تحمل مى سازند. در نظر مانى زندگى سيلى است كه سراسر، ((زنده ها)) را به گرداب ((فنا)) مى برد، و هر بنايى كه در گذر اين سيل ساخته شود، خلل پذير است و دير يا زود ويران خواهد شد.(9)
عقايد مانى با سازمان جامعه هاى انسانى معارض بود و ناچار مانى و پيروان و گفته ها و نوشته هايش بى اميد برگشت به راه نيستى رفتند...(10)
مانى كتاب ((شاپورگان )) را ظاهرا به فارسى (پهلوى ) نوشته است و به ((شاپور اول )) تقديم داشته است . در اين كتاب از مسائل مربوط به اين جهان و جهان ديگر بحث شده و ضمنا مطالبى هم درباره رويدادهاى زندگى مانى دربردارد. ((انجيل جاويدان )) كه در دست نيست ، از آثار ديگر او است . ابوريحان بيرونى جمله اى را از اين كتاب نقل كرده است : ((من فارقليط هستم و واپسين پيامبران )). كتاب ديگر او ((كنزالحيوة )) نام دارد كه فقط چند جمله از آن در كتابهاى ديگران نقل شده است . ((پراكماته يا)) اثر ديگرى است از مانى كه در دست نيست . نام كتاب نشان مى دهد كه فرهنگ يونانى در مانوى گرى تاءثير داشته است . ((سر الاسرار)) يادگارى ديگر از مانى است كه از ((ديصانى گرى )) بحث كرده ولى چيزى از آن در دست نيست . ((كتاب سفر)) ششمين كتاب شناخته شده از مانى است .(11)