فرقه ي بهائيت در دوره ي عباس افندي
فرقه ي بهائيت در دوره ي عباس افندي (1340 - 1209 ق)
تحرك جدي مبلغان بهائي و به تبع آن رشد بهائيت در ايران و جهان، از زمان عباس افندي (معروف به عبدالبهاء) يعني همزمان با سلطنت مظفرالدين شاه قاجار در ايران آغاز شد و در دوران سلطنت احمد شاه و سپس رضاشاه پهلوي، كه بهائيان از نفوذ و حمايت فراوان در دستگاه دولتي برخوردار بودند، شدت يافت.در دوره ي ناصرالدين به علت سوءظن شديد حكومت نسبت به بابيان، غالب بهائي ها در عشق آباد متمركز شده بودند و فعاليت هاي تبليغاتي خود را از آنجا توسعه مي دادند. آنها چون با دولت تزاري روس نيز روابط حسنه اي داشتند، آزادانه در ترويج اهداف خود مي كوشيدند. به دليل تكاپوهاي بهائيان در عشق آباد، ناصرالدين شاه روزي از امين السلطان خواست فورا به وزير مختار روسيه نامه اي بنويسد و از او بخواهد كه همان روز عصر يا فردا نزد صدراعظم ايران بيايد و در باب فعاليت اين فرقه، به او تذكر دهد. او از امين السلطان خواست نطق هاي بابيان مقيم قفقاز و عشق آباد را كه در روزنامه هاي باكو چاپ مي شد، به وزير مختار بدهند و صريح بگوييد كه اولا اين جماعت را شما نمي دانيد كه دشمن دين و دولت ايران هستند و چرا در عشق آباد جمع كرده اند؟ خواهش شاه اين است كه اينها را از آنجا برانيد و هر كسي به اين اسم و رسم به آنجا بيايد و اقامت نمايد راهش ندهيد. اينها مثل نهيليست هاي شما، بلكه بدتر هستند، اگر ما يك نفر نهيليست را بياوريم در ايران و مهرباني بكنيم و نگاه بداريم و تبعه ي خودمان بكنيم، آيا شما راضي مي شويد؟ خوشتان مي آيد؟... به خصوص چيزي كه در اين روزنامه نوشته اند كه آنها خواهش رعيتي و تبعيت شما را خواسته اند، اگر اين فقره قبول شود يك شورش بزرگي در ايران در ميان تمام علما و ملت ايران ظاهر خواهد شد كه از آن بالاتر به تصور نيايد...» [1] .
عشق آباد و باكو در دوره هاي بعد نيز از عمده ترين مراكز تبليغاتي بهائيان بود و بسياري از تجار آن مناطق بهائي بودند. فضل الله مهتدي صبحي از مبلغين سرسخت بهائي در دوره ي عبدالبهاء، راجع به آزادي بهائيان در عشق آباد و نحوه ي تبليغات آنان مي نويسد: «در اين شهر و شهرهاي ديگر مسلمان نشين همه ي بهائي ها آزاد بودند و فرمانروايي روس تزاري دست آنها را در هر كاري باز گذاشته بود، چنان كه به نام «مشرق الاذكار» نمازخانه ساخته بودند و از روز نخست كه از گوشه و كنار ايران، مردم در آن شهر گرد آمدند، زهر چشمي از مسلمانان گرفتند... چون بازار بازرگاني و داد و ستد در عشق آباد گرم بود، بسياري از مردم يزد و آذربايجان و خراسان روي بدان شهر نهادند و پادشاهان و فرمانروايان روس به بهائيان كمك شاياني مي كردند و چون سازمان رو به راهي داشتند، انجمن ها براي خواندن مردم به كيش بهائي برپا نمودند. چون در كارهاي خود آزاد بودند، چيزي از مردم پنهان نمي نمودند...» [2] .
زمان مظفرالدين شاه قاجار بر تعداد بهائيان ايران روز به روز افزوده شد. آنان از طريق همكاري و همگامي با برخي از انجمن ها و مجامع، توانستند، گروه ها و اقليت هايي را پيرو كيش خود كنند و از اين طريق در تحولات معاصر ايران دخيل باشند.
به طور نمونه در اين دوره بسياري از يهوديان و زرتشتيان بهائي شدند. «تغيير كيش از زرتشتي و يهودي به بهائي در دوران مظفري امري رايج بود». [3] مثلا در همدان، شيراز، اراك، مشهد، اكثر يهوديان بهائي شدند و يا در يزد، كرمان، كاشان تعدادي از زرتشتيان به بهائيت گرويدند. «موج گرايش زرتشتيان به بهائيگري در حوالي سال 1919 م 1287 ق رخ داد و بسياري از زرتشتيان، تقريبا دويست و پنجاه نفر، بهائي شدند. [4] كه غالب آنان رعاياي ارباب جمشيد جمشيديان، ثروتمند مقتدر زرتشتي ساكن در روستاهاي يزد و كرمان (روستاهاي حسين آباد، مريم آباد و قاسم آباد و...) بودند. [5] اگر چه اين پديده را مي توان به شكل هاي مختلف تحليل كرد و براي آن پايه هاي اجتماعي و فرهنگي فرض نمود، ولي در آن روزها دست اندركاران و آشنايان با سياست مسئله را به گونه ي ديگر مي ديدند، عموما آن را جدي مي گرفتند و براي آن اصالتي قائل نبودند، براي نمونه اعظام قدسي در خاطرات خود از دوران تدريس در مدرسه ي سن لويي تهران مي نويسد: «يك معلم انگليسي به نام فريبرز كه اصلا زرتشتي بود ولي بهائي شده بود با من از نقطه نظر اينكه علاقه مند به خط فارسي بود اظهار دوستي كرد و تقاضا داشت كه خط تعليم بگيرد؛ من هم حاضر شدم. اين بود كه در روزهاي مدرسه ايشان هم چند دقيقه كه سر كلاس من نبود به اصطلاح در زنگ تنفس تعليم مي گرفتند... يكي از روزها وارد صحبت مذهبي گرديد و خواست از در تبليغ با من وارد مذاكره گردد. به ايشان گفتم: اگر مي خواهيد كه من به شما تعليم خط بدهم از اين مقوله با من صحبت ننماييد، چون تمام اينها را از مؤسس و غيره مي شناسم، ولي شما حق داريد چون زرتشتي بوده ايد و حالا قبول اين مسلك را نموده ايد، شما هم از نقطه نظر سياسي قبول كرده ايد. خنده اي كردند و گفتند: آقاي ميرزا حسن، مثل اينكه شما خوب وارد هستيد» [6] .
اما اين پديده را وقتي با تحولات ديگر بررسي كنيم از نحوه ي اين روابط و تحولات ناشي از آن بيشتر آگاه مي شويم. از همان دوره ي ناصري بين برخي از بهائي ها و سران اكابر پارسي هند ارتباط، همكاري و همگامي وجود داشت و آنان از اين طريق به طور آرام در حال سرمايه گذاري در بخش هايي از جامعه ي ايران بودند كه در تحولات آتي نقش مهمي داشتند. به عنوان نمونه زماني كه كيخسروجي خان صاحب [7] و مانكجي ليمجي هاتريا - رئيس شبكه اطلاعاتي حكومت هند بريتانيا در ايران - انجمن ناصري را تشكيل دادند، [8] تني چند از پارسيان بهائي شده را به عضويت آن درآوردند. از آن ميان پروفسور جوانمرد، منشي انجمن شده و نظام نامه ي انجمن را تنظيم كرد و به «محضر حضرت عبدالبهاء در حيفا فرستاد و بيانات مسرت بخش در جوابش رسيد كه اين مناجات در آن بود؛ پاك ايزدا خاك ايران را از آغاز مشكبيز فرمودي» [9] يا ماستر خدابخش كه از مهم ترين اعضاي انجمن ناصري بود، همچنين از مهم ترين افراد تأثير گذار در جامعه ي زرتشتي ايران بود، او «مستشار در آئين بهي بود، و با اهل بهاء همراهي داشت» [10] .
همكاري بهائي ها با انجمن ها و مجامع سري كه از طريق دست هاي پنهان استعمار صورت مي گرفت، بعدها نيز ادامه داشت. چنان كه در 29 جمادي الثاني 1328 ق، شيخ عبدالله مازندراني در نامه اي كه در جواب يكي از تجار تبريز نوشت، از «انجمن سري» كه «بهائيه لعنهم الله تعالي» هم در آن عضويت دارند، انتقاد كرد. [11] پيوند ميان بهائي ها و خاندان هاي قدرتمند و ثروتمند زرتشتي و ارتباط آنها با شبكه ي اطلاعاتي حكومت بريتانيا، از مسائل پيچيده و در عين حال مهم اين دوره مي باشد. از پارسيان قدرتمند كه مورد احترام، شخص عبدالبهاء و پيروانش بود، ارباب جمشيد جمشيديان است. ارباب جمشيد جمشيديان از صميمي ترين دوستان اردشير ريپورتر، رئيس شبكه ي اطلاعاتي حكومت بريتانيا، پس از مانكجي ليمجي هاتريا بود. [12] با توجه به اين پيوند اگر تحولات ذكر شده را به سازمان اطلاعاتي حكومت هند بريتانيا منتسب كنيم، به بيراهه نرفته ايم. جايگاه ارباب جمشيد در نزد عبدالبهاء تا بدان حد است، كه وي مكررا پيروانش را به اطاعت و فرمانبرداري از اوامر او، دستور مي دهد. وقتي در سال 1321 ق بهائيان يزد مورد حمله قرار گرفتند، تعداد زيادي از آنان به تهران آمدند و در املاك ارباب جمشيد، سكونت جستند و به استخدام او درآمدند. به خاطر اين اكرام، عبدالبهاء به اتباعش نوشت: «... جناب ارباب شخصي خيرخواه و بلند همت است، بايد از شما ممنون و خشنود باشد، تا بتوانيد در كار او چنان امانت و صداقت و همت بنماييد كه عبرت ديگران گردد... خدمت او خدمت من است، صداقت و امانت او صداقت و امانت من». [13] و خاطر نشان كرد: «به ميل و رضاي ارباب جمشيد كار كنيد و به منتهاي قدرت بكوشيد، مبادا كسي مايه ي تكدر خاطر آن خيرخواه عالم شود... چنين شخص خيرخواه را بايد به جان و دل خيرخواه شد و در خدمتش همت نمود؛ زيرا قصور سبب غضب رب غفور گردد» [14] .
بهائيان ايران تنها با برخي از مقامات سياسي وابسته به حكومت هند بريتانيا رابطه نداشتند، بلكه آنان تلاش مي كردند با مقامات سياسي بريتانيا نيز روابط خوبي داشته باشند. به عنوان نمونه، در تابستان سال 1903 م / 1281 ق وقتي «هاردينگ» براي ملاقات «كرزن» نايب السلطنه ي هند به خليج فارس رفت، با تعدادي از بهائي ها ملاقات كرد. يكي از شب ها را در آباده به سر برد كه در «منزل يكي از بزرگان محلي» به شام دعوت شده بود، «ميزبان محترم» عده اي از برجستگان و افراد سرشناس شهر را براي اينكه به هاردينگ آشنا شوند، به سفره ي شامش دعوت كرده بود: «حضار ايراني اعم از ميزبان و ميهمانانش به طور كلي... به فرقه ي بهائيان ايران (كه عده شان روز به روز در حال گسترش است) تعلق داشت...» [15] .
هم زمان با استقرار حكومت مشروطه در عثماني، بهائي ها در عكا به آزادي كامل سياسي نايل گشتند. در اين زمان عبدالبهاء جهت تقويت نفوذ بهائيان در سطح جهان در سال هاي (1911 - 1913 م / 1291 - 1289 ق) سفرهايي به كشورهاي اروپايي و آمريكا كرد. اين مسافرت هاي كاملا برنامه ريزي شده، سبب تحكيم موقعيت بهائيان در سطح جهان شد، و خود عبدالبهاء پس از بازگشت از اين سفر، وزن و اهميتي خاص يافت [16] .
عبدالبهاء در سپتامبر 1910 م / 1328 ق عازم مصر شد، او مدتي در رمله ي اسكندريه سكونت گزيد، سپس به قاهره رفت و در 11 اوت 1911 م راهي لندن شد. در لندن با رئيس انجمن فراماسون لندن ديدار كرد. [17] عباس افندي پس از يك ماه اقامت در لندن در ذيقعده ي 1911 م / 1329 ق به پاريس رفت. در پاريس در انجمن تئوسوفي پاريس حاضر شد و خطابه اي ايراد كرد. [18] عبدالبهاء نه هفته در اين شهر ماند، سپس به مصر بازگشت و در رمله ي اسكندريه اقامت گزيد. او در 25 مارس 1912 م / 6 ربيع الثاني 1230 ق، عازم آمريكا شد و در 11 آوريل به بندر نيويورك رسيد. عباس افندي تا 5 دسامبر 1912 م / 26 ذيحجه ي 1330 ق، در آمريكا بود. او سپس به انگلستان رفت و در 21 ژانويه ي 1913 ميلادي عازم پاريس شد و مدتي در شهرهاي اشتوتگارت، بوداپست، وين و مجددا پاريس اقامت داشت و در 12 ژوئن 1913 ميلادي به مصر بازگشت و از آنجا به حيفا رفت. [19] عبدالبهاء طي اين سفر خطابه هايي ايراد كرد و با بسياري از انجمن ها و مجامع به گفتگو نشست. او در تمام اين ديدارها و سخنراني ها از آزادي ديني و سياسي سخن گفت، در يكي از سخنراني هايش در آمريكا گفت: «تعصب ديني، تعصب مذهبي، تعصب وطني و تعصب سياسي هادم بنياد انساني است... دين يكي است... همه ي روي زمين يك كره است، يك ارض است، يك وطن است، خدا تقسيمي نكرده... اينها اوهام است». [20] عباس افندي در ضمن اين سفر، قبل از رفتن به آمريكا، در پاريس با برخي از رجال سياسي ايران چون «دوست محمد خان معيرالملك» داماد ناصرالدين شاه، جلال الدوله پسر ظل السلطان، سيد حسن تقي زاده، ميرزا محمد قزويني و سردار اسعد، ملاقات كرد. [21] وي قبل از رفتن به آمريكا با گروهي از سران پارسي نيز ملاقات نمود. اين ملاقات ها نشان مي دهد كه عده اي خاص از زرتشتي ها، [22] بهائي ها و برخي از رجال سياسي ايران در مقاطع مختلف تاريخ ايران و در ارتباط با تحولات معاصر با يكديگر همكاري مي كرده اند كه در بين اين ملاقات ها، ديدار سيد حسن تقي زاده با عباس افندي از همه مهم تر بود. «تقي زاده در پاريس به ملاقات عباس افندي رفت. ملاقات اين دو از صبح تا ظهر طول كشيد، در حالي كه تعداد زيادي منتظر ملاقات عمومي با عبدالبهاء بودند... در اين جلسه تقي زاده از عبدالبهاء خواست كه به پيروانش دستور دهد تا به
غير بهائي ها براي به دست آوردن آزادي سياسي كمك كند، اما پاسخ شنيد كه درست است او آزادي را به دليل اينكه نعمتي از نعمات الهي است دوست دارد، اما آزادي به پيشرفت امر او كمك نمي كند؛ بلكه بالعكس كيش او در محيط غير آزاد پيشرفت مي نمايد». [23] با توجه به مطالبي كه ذكر شد، اين سؤال مطرح است، كه پيروان او (عبدالبهاء) در صفوف مشروطه خواهان چه مي كردند؟ آيا آنان تعمدا به بحران سازي دست مي زدند تا شرايط مورد نظرشان مهيا شود؟ ادوارد براون درباره ي حضور بهائيان در انقلاب مشروطه از قول عبدالبهاء مي نويسد: «به پيروان خود سپرده بود كه بايد هدف آنان سراسر ديني و روحاني باشد و در سياست و آزديخواهي شركت نكنند كه دست آويز ملايان شيعه شده كه قضاوت نا به جا نمايند...» [24] .
با توجه به حضور بهائي ها در مجامع و انجمن هاي سري و همكاري آنان با گروه ها و عناصر وابسته به تشكل هاي سياسي و نيز با توجه به ملاقات عبدالبهاء با بسياري از سران برجسته ي سياسي ايران، آيا هدف بهائيان از مداخله در امور كشوري و سياسي، صرفا مذهبي و روحاني بوده است؟
سفرهاي پرهياهوي عباس افندي به اروپا و آمريكا و حمايت هاي گسترده از او، درست زماني رخ داد كه آخوند ملا محمد كاظم خراساني و شيخ عبدالله مازندراني دو رهبر نامدار انقلاب مشروطه، به شدت زير ضربه بودند و تلاش براي بيرون كردن آنان از صحنه ي اجتماعي و سياسي و منزوي كردن آنها در اوج خود بود. در نتيجه ي اين تحريكات، آيات آخوند خراساني و شيخ عبدالله مازندراني در انزوا و فشار شديد رواني و سياسي، در موقعيتي كه به تعبير مازندراني «خسته و درمانده» و «خائف بر جان خود» بودند، زندگي را به درود گفتند. در نامه اي كه شيخ عبدالله مازندراني در 29 جمادي الثاني 1328 ق به حاجي محمد علي بادامچي، از تجار مشروطه خواه تبريز نوشته، اين تحريكات به «انجمن سري» [25] كه بهائيان در آن حضور دارند، نسبت داده شده: «... چون مانع از پيشرفت مقاصدشان را في الحقيقه به ما دو نفر، يعني حضرت حجت الاسلام آقاي آيت الله خراساني دام ظله و حقير، منحصر دانستند و از انجمن سري طهران بعض مطالب طبع و نشر شد و جلوگيري كرديم، لهذا انجمن سري مذكور، كه مركز و به همه ي بلاد شعبه دارد و بهائيه لعنهم الله تعالي هم محققا در آن انجمن عضويت دارند و... يك دسته مسلمان صورتان غير مفيد به احكام اسلام كه از مسالك فاسده فرنگيان تقليد كرده اند هم داخل هستند. از انجمن سري مذكور به شعبه [اي] كه در نجف اشرف و غيره دارند، رأي درآمده كه نفوذ ما دو نفر تا حالا كه استبداد در مقابل ما بود نافع و از اين به بعد مضر است، بايد در سلب اين نفوذ بكوشند... مكاتباتي به غير اسباب عاديه به دست آمده كه بر جانمان هم خائف و چه ابتلاها داريم و... واقعا خسته و درمانده شده، بر جان خودمان خائفيم...». [26] مازندراني مدعي شد انجمن سري به طور قطع و تحقيق توسط تقي زاده تأسيس شده است و يا ركن عمده او مي باشد. به تقي زاده، نسبت خيانت داده شد و حكم تفسيق و فساد مسلك سياسي به او داد و نهايتا اينكه «خداوند عز اسمه شر او و امثال او را از اين مملكت فلك زده رفع نمايد» [27] .
از مأموريت هاي مهمي كه عبدالبهاء به مريدان خود داد، يكي دستور به ميرزا اسدالله فاضل مازندراني براي رفتن به نزد آخوند خراساني بوده است. «... جناب آقاي ميرزا اسدالله مازندراني اگر بتواند به نجف بشتابد و در نهايت مدارا با شخص مذكور ملاقات نمايد بسيار موافق...» [28] .
مأموريت فاضل مازندراني اين بود كه به «آخوند بگويد دوره ي مجتهدين و نفوذ كلام آنها در جامعه ي ايران خاتمه پذيرفته است و جمع خلق اروپا مشرب گردند و به آسايش اين جهان بپردازند، اساس دين به كل مضطرب و متزلزل گردد، چنان كه در اين مدت قليل چقدر سستي و فتور حاصل آيد. معلوم است كه در مدتي قليله عنقريب مثل اروپا دين و مذهب نسيا و منسيا خواهد شد، مگر آنكه به نقثات روح القدس دل ها زنده و نفوس آزاده شوند و دوري جديد، به ميان آيد، اين قضيه اي است واضح و مشهور دليل و برهان لازم ندارد» [29] .
اما مأموريت اشخاص مذكور نافرجام ماند زيرا به هنگام توقف آنان در كرمانشاه، در منزل يك يهودي بهائي شده به نام ميرزا اسحاق خان حقيقي، [30] مردم از ماهيت مأموريت آنها آگاه شده و به «زمزمه و همهمه» افتادند و توطئه كشف شده را بلافاصله به نجف مخابره كردند. به محض ورود مأمورين عبدالبهاء به عتبات، بنا به نوشته صبحي «آنان به جرم سوء قصد نسبت به جان آيت الله آخوند خراساني متهم و گرفتار شدند» [31] .
با توجه به مطالب گفته شده و نيز با توجه به مكتوب «شيخ مازندراني» بديهي است، دليل نگراني آيات مقيم نجف نه فقط بر اساس شايعات، بلكه بر اساس واقعياتي بود كه در نجف، در حال انجام بوده است و تحركات انجمن سري براي نفوذ در نجف كه به فقراتي از آن، طبق آثار خود بهائيان اشاره شد، امري بود واقعي و ملموس. و به همين دليل مأموريت بهائيان براي رفتن به نجف نمي تواند مدلول به دلايلي باشد كه خود اينان ادعا كرده اند. ماهيت مشكوك اين تحركات چنان كه صبحي آنان را به سوء قصد متهم مي كند، باعث نگراني شيخ عبدالله مازندراني و خائف بودن او بر جان مراجع گرديده بود. با توجه به فعاليت هاي تروريستي كه بعدها بهائيان به آن مبادرت ورزيدند، اين گفته كه «بهائيان زماني قصد قتل آخوند خراساني را داشتند» [32] چندان دور از ذهن به نظر نمي آيد.
تركيب برخي گروه ها و عناصر وابسته به بيگانه و ارتباط آنان با بهائي ها، از نكات مهم تحولات تاريخ معاصر است كه بايد مورد تأمل جدي قرار گيرد. آنچه مسلم است، اينكه اينان در ارتباط با محافل سرمايه سالاري جهاني بسيار تلاش مي كردند و هر روز بر آشوب هاي سياسي، دامن مي زدند و كشور را هر روز در هرج و مرج فرو مي بردند. در اينجا به نمونه ي ديگري از شهر آشوبي بهائيان در دوره ي قاجار اشاره مي كنيم.
پاورقی ها: -------------------------------------------------------------------------------------------
[1] حسين آباديان، بحران مشروطيت، تهران، مؤسسه ي مطالعات پژوهش هاي سياسي، 1382، ص 216.
[2] فضل الله صبحي مهتدي، پيام پدر، اميركبير، تهران، 1356، صص 53 - 52.
[3] حسين آباديان، پيشين، ص 218.
[4] ميرزا حسين نيكو، پيشين، ج 1، ص 81.
[5] عبدالله شهبازي، پيشين، ص 29.
[6] حسن اعظام قدسي (اعظام الوزاره)، خاطرات من يا روشن شدن تاريخ صد ساله، ج 1، تهران، چاپخانه ي حيدري، 1342، ص 257.
[7] رئيس شبكه اطلاعاتي حكومت هند بريتانيا در ايران قبل از مانكجي ليمجي هاتريا.
[8] انجمن ناصري توسط سران اكابر پارسي هند تأسيس شد و پارسيان بهائي شده را به عضويت مي پذيرفت.
[9] فاضل مازندراني، تاريخ ظهور الحق، ج 8، ق 2، صص 935 - 934.
[10] همان، ص 935.
[11] حسين آباديان، پيشين، ص 209.
[12] عبدالله شهبازي، پيشين، ص 30.
[13] عبدالبهاء، مجموعه الواح مباركه به افتخار بهائيان پارسي، مؤسسه ي ملي مطبوعات امري، تهران: 133 بديع، صص 37 و 38 و 40 و 49 - 41.
[14] همان، ص 49.
[15] ابراهيم صفايي، گزارش هاي سياسي علاءالملك، بنياد فرهنگ ايران، تهران، 1347، صص 227 - 225.
[16] محمد علي فيضي، حيات حضرت عبدالبهاء و حوادث دوره ي ميثاق، تهران، مؤسسه ي ملي مطبوعات امري، 128 بديع، ص 167.
[17] در اين خصوص بنگريد به عبدالله شهبازي، توطئه ي توهم، توطئه ي صعود سلطنت پهلوي، مؤسسه ي مطالعات پژوهش هاي سياسي، تهران، 1377، صص 71 - 70.
[18] خطابات مباركه عبدالبهاء در اروپا و آمريكا، چاپ جديد، بي جا، بي تا، صص 148 - 143.
[19] شوقي افندي، قرن بديع، ترجمه ي نصرالله مودت، تهران، مؤسسه ي ملي مطبوعات امري، 122 بديع، قسمت سوم (دوره ي حضرت عبدالبهاء)، صص 177 - 177.
[20] خطابات مباركه ي حضرت عبدالبهاء در اروپا و آمريكا، صص 317 - 316.
[21] همان، صص 148 - 142.
[22] ارباب كيخسرو نماينده ي زرتشتيان در مجلس شوراي ملي، همسر دومش بهائي بود، در اوقاتي كه در مجلس شوراي ملي بود. بهائيان با وي تماس گرفتند و حاضر شدند مبلغ دوازده هزار تومان به ارباب كيخسرو داده و اصل سند توبه نامه ي باب را كه در صندوقي در كتابخانه ي مجلس بود ابتياع كنند، اما ارباب كيخسرو از اين عمل استنكاف ورزيد. (ر.ك: چگونه بهائيت پديد آمد، نورالدين چهاردهي، انتشارات فتحي، 1366، تهران، ص 178).
[23] حسين آباديان، پيشين، ص 222.
[24] ادوارد براون، انقلاب ايران، ترجمه و حواشي احمد پژوه (مبشر همايون)، تهران، انتشارات كانون معرفت، 1338، ص 425.
[25] در خصوص انجمن سري بنگريد به: اسماعيل رائين، انجمن هاي سري در انقلاب مشروطيت، انتشارات جاويدان، تهران: بي تا.
[26] حبل المتين، كلكته، س 18، شماره ي 15 ، 28 رمضان 1328 ، 13 اكتبر 1910، صص 22 - 21.
[27] آباديان، پيشين، ص 209.
[28] فاضل مازندراني، تاريخ ظهور الحق، ج 8، قسمت 2، ص 829.
[29] همان، صص 830 - 829.
[30] ميرزا اسحاق حقيقي در دوره ي رضاخان از سران اصلي بهائيت در تهران شد.
[31] صبحي مهتدي، پيشين، ص 86.
[32] عبدالله شهبازي، جستاري در بهائيگري، پيشين، ص 16 (پاورقي).