ميرزا حسينعلي نوري

 ميرزا حسينعلي نوري «بهاءالله» (1233 - 1309 ه ق)
ميرزا حسينعلي نوري ملقب به جمال مبارك، كه او را «حضرت بهاءالله» مي خوانند، [1] پسر بزرگ عباس نوري، معروف به «ميرزا بزرگ» از منشيان و مستوفيان زمان محمد شاه قاجار بود. در دوم محرم سال 1233 ق در تهران زاده شد و در دوم ذيقعده 1309 ق در بندر عكا، واقع در غرب فلسطين، در 76 سالگي وفات يافت.
بهاءالله از همان آغاز نهضت بابيه به دعوت ملاحسين بشرويه اي، از پيشروان فرقه ي مذكور شد و همگام با ديگر داعيان بابي در تهران، مازندران و نقاط ديگر ايران به اشاعه ي مسلك بابيگري پرداخت. حسينعلي بهاء در شورش هاي بابيان نقش بارزي ايفا كرد و در جريان قتل ملا محمد تقي برغاني، (شهيد ثالث) دخيل بود كه به همين سبب به زندان افتاد. در حوادث «بدشت» گرداننده ي اصلي بود. [2] «در بدشت هشتاد نفر بابي، بيست و دو روز در آن دشت زيبا ميهمان ميرزا حسينعلي نوري بودند». [3] در خلال گرفتار شدن كارگردانان به دشت به دست كارگزاران محمد شاه، ميرزا حسينعلي نوري جان سالم به در برد، و به خراسان گريخت. پس از مرگ محمد شاه به تهران بازگشت و در نقشه ي ترور ناصرالدين شاه با هم مسلكانش همكاري نمود. اما ترور نافرجام كار ميرزا حسينعلي را سخت تر كرد. وي به اتهام دست داشتن در اين توطئه همراه تعدادي از بابيان دستگير و به زندان افتاد. دخالت مستقيم و مصرانه ي سفير روس در رهايي وي امري بديهي است كه شرح آن را دختر حسينعلي بهاء، بهيه «ورقه عليا» چنين مي نويسد:
«... خوب به خاطر دارم كه يك روز توسط يك جوان بابي نيمه ديوانه سوء قصد به حيات شاه شده بود، پدرم (منظورم ميرزا حسينعلي بهاء) در خانه ي ملكي ييلاقي ما واقع در نياوران بود... ناگهان خادمي با كمال شتاب به مادرم مراجعه و خبر داد: آقا توقيف شدند... بلافاصله تمام فاميل و دوستان و خادمين با وحشت از خانه ي ما فرار كردند به استثناء خادمين اسفنديار و يك زن... ميرزا موسي برادر پدرم، مادرم و سه اولادش را كمك نمود تا در محل امني مخفي شويم. ميرزا يحيي با كمال وحشت به مازندران فرار كرد. اخبار وقايع به وسيله ي خواهر مهربان پدربزرگم كه ميان ميرزا يوسف نامي از اتباع روس و رفيق قنسول در تهران بود به ما رسيد... در اين ايام احدي از دوستان و فاميل جرأت نمي كردند، به ملاقات مادرم آيند، مگر زن «ميرزا يوسف» كه عمه ي پدرم باشند. يك روز ميرزا يوسف دريافت كه ملايان در صدد كشتار پدرم هستند. ميرزا يوسف موضوع را با قنسول روس در ميان نهاد و اين دولت ذي نفوذ تصميم بر خنثي نمودن اين نقشه گرفت. صحنه ي جالب توجهي در محكمه كه احكام اعدام را صادر مي كرد به عرصه ي ظهور آمد. قنسول روس بدون اندك بيمي قيام نموده و اعضاي محكمه را مخاطب ساخت و گفت آيا تاكنون به اندازه ي كافي انتقام بي رحمانه ي خود را نگرفته ايد، چگونه ممكن است كه شماها حتي بتوانيد چنان فكر كنيد كه اين محبوس عالي نسب نقشه ي چنان عمل احمقانه اي، سوء قصد به حيات شاه، را كشيده باشد - آيا بر شما معلوم نيست كه آن تفنگ مهمل كه مورد استفاده ي آن جوان بيچاره قرار گرفت به درد كشتن پرنده هم نمي خورد - من تصميم دارم اين شريف زاده (ميرزا حسينعلي بهاء) را تحت حمايت دولت روسيه درآورم؛ بنابراين بر حذر باشيد زيرا اگر يك موي از سر او كم شود براي تنبيه شماها نهرهاي خون در اين شهر جاري خواهد شد، اميدوارم به اخطار من كمال توجه را مبذول داريد و بدانيد كه در اين موضوع دولت مطبوع من پشتيبان من است... طولي نكشيد كه شنيدم حاكم - در آن موقع اميركبير به قتل رسيده بود و جانشين وي ميرزا آقاخان نوري بود - از ترس اينكه بي توجهي به اخطار سخت قنسول روس نشود، فورا دستور آزادي پدرم را مي دهد» [4] .
ميرزا آقاخان نوري كه در توطئه ي قتل اميركبير نقش داشت، همشهري ميرزا حسينعلي بهاء به شمار مي رفت و با پدر و برادر وي ارتباط نزديك داشت، از اين رو از هيچ گونه حمايتي در مورد حسينعلي بهاء فروگذار نكرد [5] .
ميرزا حسينعلي بهاء در آن هنگام (پس از آزاد شدن از زندان) به سفارت روس در زرگنده رفت و در منزل «مجيد آهي»، [6] شوهر خواهر حسينعلي بهاء و منشي «پرنس دالگوركي» كه وصل به منزل سفير بود پناهنده شد. [7] او در اول ربيع الثاني 1269 ق همراه دو تن از خادمان سفارت روسيه، پسرش عباس (افندي) كه به «عبدالبها» معروف شد و دخترش ورقه عليا و ساير افراد خانواده عازم بغداد شدند [8] .
چنان كه از متن نامه برمي آيد و آنچه نويسندگان بهائي مانند نبيل زرندي، در تاريخ نبيل مي گويند، اين سوء قصد خودسرانه و بدون دستور پيشوايان بابي صورت گرفت و حتي حسينعلي بهاء زماني كه در ادرنه اقامت داشت رساله اي براي ناصرالدين شاه نگاشت و توسط ميرزا بديع خراساني، براي وي ارسال كرد. در اين رساله، تمامي ادعاهاي سياسي بابيه را انكار كرد و براي تبرئه ي خويش دلائل و ادله هايي هم ارائه داد و همراهي خود و پيروانش (بهائي ها) را با نظام قاجار و تبعيت از آن اعلام كرد! رساله ي مزبور با اين جمله خطاب به ناصرالدين شاه آغاز مي شود: «يا ملك الارض، اسمع هذا، هذا الملوك». [9] در سراسر اين رساله واژه ها و عبارتي كه در مراسلات درباري اين دوران معمول و متداول بوده است... به چشم مي خورد. وي در جايي بر اين نكته تأكيد مي كند كه: «ملك عادي ظل الله است در ارض، بايد كل در سايه ي عدلش مأوي گيرند و در ظل فضلش بياسايند» [10] .
بهاء در جاي ديگر ضمن اشاره به ظلم و ستم نسبت به بابيان در ايران، از ناصرالدين شاه تقاضاي حمايت مي كند: «كل اين امور نظر به آن واقع شده كه اين فقرا را بي معين يافته اند، از امور خطيره گذشته اند و به اين فقرا پرداخته اند، طوايل متعدده وصل مختلف در ظل سلطان مستريحند، يك طايفه هم اين قوم باشند» [11] .
علاوه بر نامه ي مذكور، ميرزا حسينعلي قبلا نامه هايي ترتيب داده بود كه از طرفدارانش مي خواست راه اطاعت و تسليم و ثنا و دعا را نسبت به پادشاه قاجار در پيش گيرند [12] .
سردي دربار ايران در قبال نامه ي التماس آميز ميرزا حسينعلي بهاء، بابيان را بر آن داشت تا در دوستي خود نسبت به دول روس و انگليس، بكوشند. زماني كه اختلافات دو برادر در ادرنه روز به روز عميق تر شد، دولتين روس و انگليس به مداخله ي اساسي برخاستند. كسروي در اين باره مي نويسد: «... بهاء در تهران با كاركنان سياسي روس به همبستگي مي داشته و اين بود چون به زندان افتاد، روسيان به رهاييش كوشيده، و از تهران تا بغداد غلامي از كنسولخانه همراه گردانيدند. پس از آن نيز دولت امپراطوري روس در نهان و آشكار هواداري از بهاء و دسته ي او نشان مي داده، اين است كه در عشق آباد و ديگر جاها آزادي به ايشان داده شد. از آن سو انگليسيان به نام همچشمي كه در سياست شرق خود با روسيان مي داشتند، به ميرزا يحيي صبح ازل كه از بهاء جدا گرديده دسته ي ديگري به نام ازليان مي داشت، پشتيباني مي نموده اند؛ به ويژه پس از آن كه جزيره ي قبرس نشيمنگاه ازل مي بود، به دست ايشان افتاده كه دلبستگي شان به او و پيروانش بيشتر گرديده، چاپ كتاب «نقطة الكاف» كه پروفسور ادوارد براون به آن برخاسته و آن «مقدمه ي» دلسوزانه اي كه نوشته، اگر چه عنوانش دلسوزي به تاريخ و دلبستگي به آميغ هاي تاريخ است، ولي انگيزه ي نهاني اش پشتيباني از ازل و از بابيان مي بود... سال ها چنين مي گذشت و از دو دسته آن يكي پشتيباني از روسيان مي ديده و اين يكي از هواداري انگليسيان بهره مي جسته، و اين پشتيباني و هواداري در پيشامدهاي درون ايران نيز بي هنايش نمي بوده، تا هنگامي كه جنگ جهانگير گذشته پيش آمده، چون در نتيجه ي آن جنگ از يك سو دولت امپراطوري روس با سياست هاي خود برافتاد و از ميان رفت و از يك سو دولت انگليس به فلسطين، كه عكا كانون بهائيگري در آنجاست، دست يافت. از آن سو تا اين هنگام ميرزا يحيي مرده و دستگاه او به هم خورده و ازليان چه در ايران و چه در ديگر جاها سست و گمنام گرديده بودند» [13] .
تبعيد بهائيان به عكا آغاز فعاليت فرقه ي بهائي است. از اين زمان به بعد بهائي ها تلاش كردند بر پيروان خود بيفزايند و با حمايت دولت هاي استعمارگر قدرت خود را توسعه بخشند. اما اين نكته مختص بهائيان مستقر در عكا نبود، بلكه بهائي هاي ايران نيز با پناه بردن به يوغ دولت هاي غربي، نفوذ پايدار خود را در دستگاه هاي دولتي آغاز كردند. در اين زمان تعداد قابل توجهي از بهائي ها به عنوان كارگزاران سفارتخانه هاي اروپايي و بانك شاهي انگليس و بانك استقراضي «روسيه» و كمپاني تلگراف و برخي ديگر از نهادهاي غربي فعال در ايران نفوذ يافتند. [14] براي نمونه، اعضاي خانواده ي «افنان» از خويشان علي محمد باب كه بعدها نماينده ي عباس افندي در ايران شد، با سفارت روسيه رابطه ي نزديك داشتند و حاجي ميرزا محمد تقي افنان، [15] وكيل الدوله و برادران و پسرانش، نمايندگان تجاري روسيه در بمبئي و يزد بودند. عزيز الله خان ورقا، از اعاظم بهائيان تهران، وارد خدمت بانك استقراضي روس در تهران شد، [16] ولي الله خان ورقا، برادر عزيزالله خان، نيز مدتي كارمند سفارت روسيه بود و سپس منشي اول سفارت عثماني در تهران شد. [17] ابوالحسن ابتهاج، پسر ابتهاج الملك بهائي [18] مقتدر گيلان و مازندران كارمند بانك شاهي انگليس بود كه بعدها به يكي از مقتدرترين شخصيت هاي مالي حكومت محمدرضا پهلوي تبديل شد.
تنها اشتغال اين گونه اشخاص در سفارتخانه هاي اروپايي، برايشان امتياز نمي آورد، بلكه سفارتخانه ها نيز به شكلي، آشكارا به حمايت از كارمندان بهائي خود مي پرداختند؛ به عنوان نمونه زماني كه شيخ علي اكبر قوچاني، بهائي معروف، به جرم بهائي بودن به دستور ميرزا عبدالوهاب خان آصف الدوله حاكم خراسان زنداني شد، او از زندان نامه اي به «كاستن»، رئيس گمركات خراسان نوشت به اين مضمون: «چون ابناي وطن بر ايذاي من قيام نموده اند و بر اهل و عيال و بستگانم سخت گرفته اند، از شما كه شخصي بي طرف هستيد و خدمتگزار دولت ايران مي باشيد، خواهش مي كنم اگر مي توانيد از مجراي قانوني جلوگيري كنيد و تحقيق نماييد كه به چه سبب شجاع الدوله كسان مرا تحت فشار قرار داده و اگر در اين مملكت جز هرج و مرج چيزي حكمفرما نيست، دست زن و فرزند خود را گرفته و به يكي از دول خارجه پناه برم». [19] نمونه ي ديگر ماجراي زنداني شدن بهائيان آذربايجان است كه با مساعدت كنسول هاي روسيه و فرانسه رهايي يافتند. حتي كنسول روسيه به شجاع الدوله، حاكم تبريز، «تغيير نمود» و شخصا شبانه به زندان رفته بهائيان را آزاد كرد و با درشكه ي شخصي خود به كنسولگري برد و پذيرايي نمود. [20] بدين ترتيب در دوران قاجار و حتي بعدها در دوره ي پهلوي سفارتخانه هاي اروپايي در ايران را به شكلي آشكار و گاه زننده حامي بابي ها و بهائي ها مي يابيم. اين ادعا باور نسلي است كه خود از نزديك شاهد بسياري از مسائل بوده است. براي نمونه سيد ابوالحسن حائري زاده طي سخناني در مجلس هيجدهم مشاهدات دوران نوجواني خويش را در يزد چنين بيان مي دارد:
«خدا رحمت كند مرحوم مستشار الدوله صادق را... مي گفت هر وقت خارجي ها يك خواب هايي مي بينند، براي ما يك مشت دين درست مي شود در ايران... حالا بازار به اسم حزب و مسلك و مرام نامه گرم است. آن وقت هم بازار دين سازي رواج بود. خارجي ها براي استفاده ي خودشان كه ستون پنجم خود را تقويت كرده باشند، از اين حرف ها درست مي كردند... بچه بودم مرا بردند يزد، چهار پنج سال قبل از مشروطيت بود. مرحوم جلال الدوله حاكم يزد بود، آن موقع باز يك جنجال و هياهويي شد، به عنون اينكه بابي كشتند، خود من آنجا توي كوچه ها كه مي رفتم. يك خانه اي بود كه بيرق روس ها بالايش بود. مي گفتند منزل «آگند» [21] [دولت روسيه است] او يكي از فاميل هاي سيد علي محمد باب بود كه آنها را به نام افنان [مي گفتند.] در اغلب شهرستان ها آنچه من تحقيق كردم، عوامل غير مستقيمي كه روس ها و يا انگليسي ها داشتند همين ها بودند... بهائي ها ستون پنجم روس ها بودند. [در عشق آباد] مشرق الاذكار داشتند و كمك شان مي كردند و تاجر باشي هايشان و وكيل باشي هايشان از آنها بودند، يك عده ي ديگر هم مال انگليسي ها بودند، بعد از اينكه انقلاب روسيه شد... آنها مثل اينكه ضعيف شد دستگاه شان. لذا يك ارباب ديگري براي خودشان پيدا كردند و رفتند ستون پنجم يك دولت ديگري شدند» [22] .
بدين ترتيب بهائيان ايران، فعاليت تبليغاتي خود را اساسا از جايي آغاز كردند كه دست دول روس و انگليس در آن نمايان بود، تا جايي كه بعدها خودشان عهده دار بسياري از مناصب و مؤسسات اداري - دولتي گرديدند.[1] لقب «بهاءالله» از طرف طاهره قرة العين در دشت «به دشت» به ميرزا حسينعلي نوري داده شد. (ر.ك: حسين رحماني نوش آبادي، بيان حقيقت، تهران، مؤسسه ي ملي مطبوعات امري، 118 بديع، صص 35 - 34).
پاورقي ها: ----------------------------------------------------------------------
[2] در سال 1264 بزرگان اصحاب باب اجتماع مهمي در دشت «به دشت» از توابع مازندران برگزار كردند كه موضوع آن دو چيز بود: يكي چگونگي نجات و خلاصي باب و ديگري بحث در تكاليف ديني و اين كه آيا فروعات اسلامي تغيير خواهد كرد يا نه؟ (ر.ك: عبدالحسين آيتي معروف به آواره، پيشين، ص 127) گردانندگان اصلي اين اجتماع قرة العين قزويني، ميرزا حسينعلي نوري و ميرزا محمد علي بارفروش بودند.
[3] شوقي افندي، پيشين، ج 1، ص 172.
[4] اعتضاد السلطنه، پيشين.
[5] بهرام افراسيابي، پيشين، ص 196.
[6] بعدها ميرزا ابوالقاسم آهي - پسر مجيد آهي از رجال دوران پهلوي - نيز منشي سفارت روسيه شد.
[7] شوقي افندي، پيشين، صص 319 - 318.
[8] همان، ص 674.
[9] مقاله ي شخصي سياح كه در تفصيل قضيه ي باب نوشته شده است، بي جا، شركت مطبوعاتي امري، بي تا، ص 60.
[10] همان، ص 75.
[11] همان، صص 84 - 83.
[12] سيد محيط طباطبايي، مجله ي گوهر، سال چهارم، شماره ي 4، تير ماه 1355.
[13] احمد كسروي، پيشين، صص 122 - 121.
[14] سابقه ي عضويت بابيان و بهائيان در سفارتخانه هاي دولت هاي غربي در ايران بسيار مفصل است. برخي از اعضا و خويشان خاندان نوري از نخستين بابيان و بهائياني بودند كه به استخدام سفارتخانه هاي فوق درآمدند. در اين ميان به ميرزا حسن نوري برادر ارشد بهاءالله، ميرزا مجيدخان آهي، شوهر خواهر حسينعلي بهاء اشاره كرد. (ر.ك: عبدالله شهبازي، پيشين، ص 20).
[15] حاجي ميرزا محمد تقي افنان (1330 - 1246 ق / 1912 -1830 م) ساليان سال در يزد به تجارت مشغول بود، او سپس به عشق آباد كوچيد و بخشي از ثروت خود را وقف احداث مشرق الاذكار كرد.
[16] خاندان ورقا از بزرگترين مبلغان بهائيت در آسياي مركزي، عشق آباد، ايران به شمار مي آمدند.
[17] اسدالله فاضل مازندراني، تاريخ ظهور الحق، ج 8، ق 1، مؤسسه ي ملي مطبوعات امري، 132 بديع، صص 496 - 491.
[18] همان، ص 431.
[19] عزيزالله سليماني، مصابيح هدايت، ج 2، مؤسسه ي ملي مطبوعات امري، 118 بديع، صص 329 - 328.
[20] همان، ج 5، صص 213 - 218.
[21] Agent.
[22] مذاكرات مجلس شوراي ملي، دوره ي هيجدهم، جلسه ي 160، (29 مهر 1334 ش).