تغيير محتوايي جنبش بابيه به فرقه ي بهائيه

در جريان سركوبي بابيان از سوي دولت، گروهي نيز به بغداد گريختند كه در بين گروه اخير - كه به بغداد گريختند - دو تن از همه مشهورتر گشتند: يكي ميرزا حسينعلي نوري معروف به «بهاء الله»، ديگري ميرزا يحيي نوري معروف به «صبح ازل» بود. ميرزا يحيي نوري، بنا به گفته ي برخي بابيان نخستين كسي است كه از سوي علي محمد باب به وصايت مأمور و منصوب شده بود و به تصريح گوبينو در كتاب «اديان و فلسفه هاي آسياي مركزي» و ادوارد براون در «مقدمه ي نقطة الكاف» ميرزا جاني كاشاني، عموم بابيه بدون استثنا او را بدين سمت شناختند و او را واجب الطاعه و اوامر او را مفروض الامتثال دانستند [1] .
ميرزا يحيي نوري كه از سوي علي محمد باب به «صبح ازل» معروف شده بود، در ايام بابيگري در نور مازندران به سر مي برد كه پس از جريان سوء قصد به شاه با لباس مبدل درويشي از ايران خارج شد و به بغداد گريخت. [2] چهار ماه بعد، برادرش ميرزا حسينعلي نوري كه از واقعه ي ترور ناصرالدين شاه، به همراه چند تن از بابيان در زندان به سر مي برد، به خواهش كنسول روس و ديگران رها گرديده، همراه غلامي از كنسولخانه و گماشته اي از دولت ايران اخراج شده بود، [3] در بغداد به ازل و ديگران پيوست.
بدين سان بغداد كانون مهمي براي بابيان گرديد كه روز به روز، شمارشان در آنجا فزون تر مي شد. در اوايل اقامت در بغداد توافق همگاني براي اطاعت از «صبح ازل» كماكان باقي بود، [4] ولي ميرزا حسينعلي نوري با اتخاذ اين سياست كه صبح ازل را در پشت پرده نگاه داشته و خود به امور بابيان اشتغال ورزد، موجب تحكيم روزافزون موقعيت خود گرديد. [5] او «ازل» را از نظرها پنهان مي كرد و همواره به سير و سياحت مي فرستاد. و با اين كار در عمل سمت رهبري و رياست بابيه را در دست گرفته بود. علاوه بر اين چون ميان اصحاب باب زمزمه ي دعاوي تازه پيدا شده بود و ميرزا حسينعلي نوري خود نيز چنين خيالي در سر داشت، سخت به كوبيدن رقيبان پرداخت و بازار آشوبگري و آدمكشي را رونق داد. [6] اين رفتارها سبب گرديد كه فساد و هرج و مرج در ميان بابيان بالا گيرد. در اين زمان نزاع هايي، ميان مسلمانان و بابيان در بغداد صورت گرفت كه علت آن رفتارهاي زشت و نادرست بابيان در ايام محرم بود.
علي محمد باب روز اول محرم متولد شده بود كه اين روز نزد بابيان و بعدها بهائيان، عيد رسمي و روز مقدسي شد. آنها در اين روز مجالس جشن و سرور برپا كرده و هر كاري كه نفس شهواني آنها بخواهد و چشم، آنان را از لذت به جايي ببرد، به جاي مي آورند. از طرف ديگر، آن روز نزد شيعيان روز حزن و ماتم است و شروع به برگزاري مجالس عزاداري و سوگواري مي كنند. با توجه به اين اختلافات، بابيان در چنين روزي در بغداد، در باغي كه نزد آنها؛ باغ «رضوان» ناميده مي شد، اجتماع نموده، هر نوع از مأكولات و مشروبات و وسائل لهو و لعب و لذات را آماده كرده، زائد بر آنچه در سال هاي پيش به جا مي آوردند، اظهار مسرت و تظاهر به مستي مي كردند [7] «اين سنت بي شرمانه از قرة العين به يادگار مانده بود». [8] اين قبيل گستاخي ها خشم مسلمين آن نواحي را به شدت برانگيخت، به حدي كه بابيان جرأت عبور در معابر و حضور در محافل را نداشتند. [9] هرج و مرج هاي پديد آمده پاي حكومت ايران و دولت عثماني را به ميان كشيد و مصادف با حضور يكي از بزرگان علماي شيعه به نام «شيخ عبدالحسين تهراني» ملقب به شيخ العراقين به در عراق شد. نماينده ي مورد اعتماد ايران هم در آن وقت «ميرزا بزرگ خان» بود. مردم جريان را به نماينده ي ايران گفتند. آنها هم در اين موضوع مشورت كردند و سرانجام تصميم گرفته شد، چون اين طايفه بر خلاف دين اسلام رفتار كرده اند، لذا بايد آنها را كوبيد. دولت ايران جهت دور شدن بابيان از مرزها، از دولت عثماني خواست كه آنها را به اسلامبول تبعيد كند. حكم از طرف حكومت عثماني صادر شد. «كليه ي بابيان را جمع نموده، دوازده شب در باغ نجيب پاشا توقيف كردند، سپس آنها را از راه موصل و حلب و اسكندريه به اسلامبول فرستادند». [10] به گفته ي بهائيان، در آغاز اين سفر بود كه ميرزا حسينعلي داعيه ي خويش را ابراز نمود و مدعي مقام «من يظهره اللهي» شد. [11] مدت اقامت بابيان در اسلامبول كوتاه بود. در اين زمان، سفير دولت ايران در قسطنطنيه، ميرزا حسين قزويني «مشيرالدوله» بود كه بعد از آن بر مسند صدارت قرار گرفت. ميرزا حسين خان به نمايندگي از دولت ايران از «باب عالي» درخواست كرد كه بابيان را به دورترين بلاد خاك عثماني تبعيد كنند، و پس از مقرر كردن ماهيانه مرتبي از طرف حكومت عثماني، آنها را به ادرنه كه بهائيان آن را «ارض سر» ناميدند، تبعيد كردند. در ادرنه چند دستگي و جدايي بين بابيان حادث شد كه گروهي از بابيان «ميرزا يحيي صبح ازل» را «وصي» باب دانسته و پيرويش را لازم شمردند و نام «ازلي» گرفتند، جمعي ديگر داعيه ي «ميرزا حسينعلي نوري» معروف به «بهاءالله» را پذيرفته و خود را «بهائي» ناميدند [12] .
اين اختلافات به زد و خورد و جنگ و نزاع و كشتارهايي بين دو گروه منجر شد. در اين ميان دولت عثماني، از بيم جنگ بين دو فرقه ي ازلي و بهائي - كه سخت به دشمني مي پرداختند - ميرزا يحيي صبح ازل و اتباعش را به «قبرس ماغوسا» (ماگوسيتا) در خاك قبرس، و ميرزا حسينعلي بهاءالله و يارانش را به «عكا»، واقع در فلسطين، تبعيد كرد. [13] پس از آن فشار و تبليغات بهائي ها جاي فعاليت براي ازليان و... نگذاشت و بر اثر قدرت روز افزون حسينعلي بهاء و حمايت دول استعماري از او، بهائي ها روز به روز نفوذ بيشتري يافتند. چون صبح ازل درگذشت (1330 ق)، ميرزا هادي دولت آبادي و برادرش ميرزا يحيي دولت آبادي رياست ازليه را بر عهده گرفتند و [14] اما ازليان خيلي زود به گمنامي كشانده شدند و تقريبا با مرگ ميرزا يحيي صبح ازل، ازليگري هم مرد.
پاورقي ها: ----------------------------------------------------------------
[1] محمد باقر نجفي، پيشين، ص 40 (به نقل از صفحه ي 38 مقدمه ي ادوارد براون، كتاب «نقطة الكاف» ميرزا جاني كاشاني).
[2] محمد علي فيضي، حضرت بهاء الله 1233 - 1309 ق / 1817 - 1892 ميلادي، تهران، مؤسسه ي مطبوعات امري، 128 بديع، ص 40.
[3] خود بهاء در يك لوح چنين مي گويد: «و چون مظلوم از سجن خارج حسب الامر حضرت پادشاه - رسمه الله تعالي - مع غلام دولت عليه ايران و دولت بهيه ي روس - به عراق عرب توجه نموديم». (احمد كسروي، پيشين، ص 56).
[4] عبدالحميد اشراق خاوري، پيشين، ص 622.
[5] عبدالحسين آيتي، كشف الحيل، بي نا، تهران، 1326، ص 254.
[6] مهدي زعيم الدوله، پيشين، صص 232 - 224.
[7] همان، ص 222.
[8] شوقي افندي، قرن بديع، تأليف و ترجمه ي نصرالله مودت، ج 1، چاپ اول و دوم، تهران، مؤسسه ي ملي مطبوعات امري، 123 بديع، ص 329.
[9] همان، ج 2، ص 123.
[10] بهرام افراسيابي، پيشين، ص 334.
[11] عباس افندي، مكاتيب، ج 2، مصر، مؤسسه ي ملي مطبوعات امري، 132 بديع، ص 177.
[12] اسدالله فاضل مازندراني، رهبران و رهروان در تاريخ اديان، ج 2، تهران، مؤسسه ي ملي مطبوعات امري، 132 بديع، ص 46.
[13] اسماعيل رائين، انشعاب در بهائيت، تهران، مؤسسه ي تحقيقي رائين، بي تا، صص 85 - 83.
[14] يوسف فضايي، پيشين، ص 204.