سرانجام قرةالعين
پس از آن، قرةالعين از حاجي محمدعلي جدا شد و در مازندران ده به ده مي گشت و مردم را به دين باب درمي آورد.
و سرانجام در سوادكوه با ملا حسين بشرويه ديدار كرد و دو نفري به اشاعه ي امر باب كوشيدند و در مازندران، بلوائي راه انداختند و در برابر قواي دولت سنگر بستند و ميان بابيان و سربازان دولتي جنگها درگرفت و خونها ريخته شد. كه شرح آنها بيرون از مجال اين كتاب است.
پس از كشته شدن جناب باب، تا دو سال ديگر قرةالعين زنده بود، ولي در خانه ي كلانتر تهران تحت نظر قرار داشت، تا اينكه در 28 شوال 1268 مطابق با 1851 ميلادي، هنگام سوءقصد بابيان به ناصرالدين شاه، او را نيز با دستگيرشدگان از سران بابيه، خفه كردند.
روايت مي كنند هنگامي كه مي خواستند او را پنهاني خفه كنند، وسيله اي نداشتند، در آن وقت قرةالعين روسري «مقنعه ي» خود را به آنها داد، كه به وسيله ي آن او را خفه كنند. بعضي معمران نقل كرده اند، كه او را پس از كشتن، در چاه حمام بهارستان، كه به «حمام وليعهد» معروف بود، انداختند و اكنون جاي آن، زير عمارت ورودي تماشاچيان مجلس شوراي ملي واقع است. [1] .
قرةالعين يكي از داعيان و رسولان بسيار مؤثر و مشهور سيد باب بوده است كه به وسيله ي داشتن دو ويژگي، مردم بسياري را با آئين باب درمي آورد و مريد خود مي گردانيد: يكي وجاهت و زيبائي و بي پرده بودن او بوده و ديگري، فضل و دانش او در بعضي علوم ديني و بلاغت و فصاحت بوده است، كه با آن وسيله ها، با هر كس روبرو مي شد، دل و دينش را از كفش مي ربود. او، طبع شاعري هم داشته، كه اين اشعار ظاهرا از اوست:
«گر به تو افتدم نظر، ديده به ديده رو به رو
شرح دهم غم تو را، نكته به نكته مو به مو
«از پي ديدن رخت، همچو صبا فتاده ام
خانه به خانه در به در، كوچه به كوچه كو به كو»
«دور دهان تنگ تو، عارض و عنبرين خطت
غنچه به غنچه گل به گل، لاله به لاله بو به بو»
«مي رود از فراق تو، خون دل از دو ديده ام
دجله به دجله يم به يم، چشمه به چشمه جو به جو» [2] .
«مهر تو را دل حزين بافته بر قماش جان
رشته به رشته نخ به نخ، تار به تار پو به پو»
«در دل خويش (طاهره) جست و نديد جز تو را
صفحه به صفحه لا به لا، پرده به پرده تو به تو»
«خال به كنج لب يكي طره ي مشك فام تو
واي به حال مرغ دل، دانه يكي و دام دو»
«محتسب است و شيخ و من، صحبت عشق در ميان
من چه دهم جوابشان، پخته يكي و خام دو»
«همه عاشقان شكسته دل
كه دهند جان به ره بلا،»
«جذبات شوقك الجمت
بسلاسل الغم و البلا»
«اگر آن صنم، زده ي ستم
پي كشتن من بي گنه»
«لقد استقام بسيفه
فلقدر ضيف بما رضي»
«سحري، نگار ستمگرم
قدمي نهاد به بسترم»
«فاذا رايت جماله
طلع الصباح كانما»
«من و وصف آن مه خوب رو
كه زدند صوت بلا برو
«به نشاط و قهقهه شد فرو
كه انا الشهيد به كربلا»
«هله اي گروه اماميان
بكشيد هلهله اين زمان»
«كه ظهور دلبر ماعيان
شده فاش و ظاهر و برملا»
قرةالعين، همه ي اين غزلهاي رباعي و اشعار را، در مدح سيد علي محمد باب سروده كه محبوب و معشوق او بوده است؛ از اين گونه اشعار، شوريده دلي و دلباختگي او به باب و آئين او، روشن مي شود.
[1] نگاه كنيد به: محله ي نامه ي تمدن، دوره ي دوم، شماره ي هشتم، سال 1333.
[2] گويا اخيرا بعضي صاحب نظران اين چهار بيت شعر را به شاعري ديگر نسبت داده اند؟.