كلمات ميرزا يحيي صبح ازل
ميرزا يحيي نيز مانند باب كلماتي را به سبك كلمات عرفاني و معنوي ايراد نموده كه با دقت نظر مي توان دريافت كه در اول امر بهائيت هنوز بويي از عقايد اسلامي از اين كلمات استشمام مي شود، و اصطلاحاتي در آنهاست كه حاكي از يك سبك مشترك گفتاري و نوشتاري در بين سران اين فرقه است كه سعي مي كرده اند كلمات را به هم پيچيده و مغلق ادا كرده و در قالب مخصوصي آن را بيان كنند. حال به قسمتي از كلمات
يحيي صبح ازل نظر مي كنيم:
«هو الحق الممتنع السلطان، سپاس بي قياس و حمد معري از شائبه ريب و رفتار، مرذات باري تعالي را سزاست كه لم يزل محسوس به حس و حركت و فنا و زوال و عدم وجود و ظهور و بطون و عرفان و وجدان نبوده و لا يزال مجسم شناخته نخواهد شد.
نظر نموده در شؤونات انبياء عليهم الصلاة و السلام كه هيچ يك دعوي شناختن ذات خداوندي را ننموده، كذلك حضرت محمدي گفتار ما عرفناك حق معرفتك جاري فرموده، دعواي ادراك ذات الهي نفرموده، چنان كه نص آيات كريمه و احاديث شريفه بوده، نظر به سوره ي توحيد نموده كه چگونه جاري شده و نص بوده بر شناختن ذات الهي، چه اگر كسي شريك با خداوند بوده (قل هو الله احد) گفته نمي شد و اگر شؤونات بشري مي بود (الله الصمد) ذكر نمي گرديد و اگر توليد مي شد و از ذات مقدس او چيزي حادث مي گشت (لم يلد و لم يولد) اطلاق نمي شد و اگر با خداوند كس مقترن و معادل مي گشت (و لم يكن له كفوا احد) در كلام خداوندي نازل نمي گشت...»
تا وقتي كه به كلمات حظاير قدس «حظيرة القدس» مي رسد و مي گويد:
«هو الحق المستعان، هنگام روح و ريحان و عز و امتنان در مواقع جليان تجلي الهي است، افئده ي خويش را مستشرق به شوارق قدس الهي نموده، ارواح و انفس و اجساد روح خود را بدين مياه احديت زنده نماييد و از حظاير قدس رباني ريان شده، به مياه سبحاني شاداب شوند زيرا كه جليان حقيقت از افق لن تراني طالع و ساطع
گرديد و تجليات عظمت از مطالع لن يعرف و لن يوصف، لائح و لامع گشت. هر ذره، روحي پديد آورد و هر شيئي ريحاني از مواقع تجليات آشكار گردانيد. قوله: لما النور تجلي و الامر قددني و رجع الي اله كل واحد و استرجع اليه ما خلق و من اله الا الله و له الملك بيده الامر يفعل ما يشاء و هو الحكيم الخبير.
اي دوستان دايره ي فضل و محبان مطالع عدل! در اين ايام كه شاهين در پرواز و عنقاي نفس در سوز و گداز است، سمندروار بر گرد آتش عدل گرديده، خود را در سبيل محبت و مودت از غير محبوب محترق سازند، چه اگر بدين نار حقيقي مضطرم نشده هر آينه از لقاي حقيقت محبوب محجوب خواهند شد. اقوال مضريه سبب احتجاب نباشد و اشارات كاذبه مؤتفكه باعث بر ابتعاد نگردد، چه شيطان رجيم از تلبيس خود از حق محجوب گشت و خودبيني و غرور جاهليت از آدم روحاني محتجب گرديد، و هر آن كه خود بيني در عوالم خود نموده، محتجب از مواقع تجليات الهي گرديد». «هو المرهوب المستعان، آفتاب حقيقت معنوي در افق اوج ازليت در استطاع و اشراق است و كواكب عز و عظمت حقيقي الهي در فوق سماء رفعت و احديت در شعاع و التياق. از وساوس شيطاني گذشته و از دسائس ظلماني رهيده، و چون ظلمتيان در وادي ظلمت و حيرت، نيست نگرديد. ذلكم ما يوصيكم به يومئذ ان انتم في ايامه تتفكرون.
الحمد كه حضرت باري تقدس و تعالي چون شما مستجيران را در ارض وجود موجود فرموده، زشت و زيبا را درك نموده، نور و
ظلمت را مشاهده مي نمايد، ايقظوا من مثلكم عن رقدة لعلكم بآيات الله يوم العدل لترزقون.
هر نفس به متاع ذاتي خود مغرور گشت و از لقاي حق محتجب گرديد و دور از لحظات قرب ماند، چون در ذات او خودبيني و غرور بود، از اين سبب جليان الهي در نفس فناي او هويدا نگشت و فؤاد ذات او رخشان نگرديد و ظلمت با او معروف گرديد و در حجاب افكيه خود محتجب گشت و در ظلام مؤتفكات خود در ابتعاد ماند و تجليات رباني در نفس و فؤاد او ظاهر نگشت و نفحات سبحاني در دوات و روح او باهر نگرديد، لذلك خداوند عادل دوستان خود را بيدار فرمود و محبان خويش را از ضلالت رهايي بخشود».