محاكمه ي باب در تبريز

هنگامي كه غائله باب در بعضي از شهرها و نقاط كشور بالا گرفت و طرفداران او باعث اغتشاشاتي شدند. حكومت وقت تصميم گرفت كه مجلسي از علماي تبريز تشكيل دهد و در آن جا به امر باب رسيدگي شود. لذا ناصر الدين ميرزا وليعهد محمد شاه مأمور شد كه آن مجلس را بر پا كند و او نيز در نامه اي كه به پدرش (محمد شاه) مي نويسد، جريان را چنين توضيح مي دهد:
«هو الله تعالي شأنه»
قربان خاك پاي مبارك شوم در باب «باب» كه فرمان قضا صادر شده بود كه علماي طرفين را حاضر كرده با او گفتگو نمايند، حسب الحكم همايون محصل فرستاد. با زنجير از اروميه آورده به كاظم
خان سپرده و رقعه به جناب مجتهد نوشت كه آمده به ادله و براهين و قوانين دين مبين گفت و شنيد كنند. جناب مجتهد در جواب نوشتند كه از تقريرات جمعي معتمدين و ملاحظه تقريرات اين شخص بي دين، كفر او اظهر من الشمس و اوضح من الامس است. بعد از شهادت شهود تكليف داعي مجددا در گفت و شنيد نيست. لهذا جناب آخوند ملا محمود و ملا مرتضي قلي را احضار نمود. در مجلس از نوكران اين غلام امير اصلان خان و ميرزا يحيي و كاظم خان نيز ايستادند. اول حاجي ملا محمود پرسيد كه: مسموع مي شود كه تو مي گويي من باب امام هستم و بابم و بعضي كلمات گفته اي كه دليل بر امام بودن بلكه پيغمبري تو است! گفت: بلي حبيب من و قبله ي من، نايب امام هستم و باب هستم و آنچه گفته ام و شنيده ايد راست است، اطاعت من بر شما واجب است به دليل: «ادخلو الباب سجدا» وليكن اين كلمات را من نگفته ام آن كه گفته است، گفته است. پرسيدند: گوينده كيست؟ جواب داد: آن كه به كوه طور تجلي كرد.
روا باشد انا الحق از درختي
چرا نبود روا از نيكبختي
من در ميان نيست، اينها را خدا گفته است. بنده به منزله ي شجره طور هستم. آن وقت در او خلق مي شد، الان در من خلق مي شود و به خدا قسم كسي كه از صدر اسلام تاكنون انتظار او را مي كشيديد منم. آن كه چهل هزار از علما منكر او خواهند شد منم. پرسيدند: اين حديث در كدام كتاب است كه چهل هزار از علما منكر او خواهند گشت؟ گفت: اگر چهل هزار نباشد چهار هزار كه هست! مرتضي
قلي خان گفت: بسيار خوب تو از اين قرار صاحب الامري اما در احاديث هست كه آن حضرت از مكه ظهور خواهند فرمود و نقباي جن و انس با چهل و پنج هزار جنيان ايمان خواهند آورد و مواريث انبياء از قبيل زره داود و نگين سليمان و يد بيضاء با آن جناب خواهد بود. كو عصاي موسي؟ كو يد بيضاء؟ جواب داد كه من مأذون به آوردن اينها نيستم! جناب آخوند ملا محمود گفت: غلط كردي كه بدون اذن آمدي. بعد از آن پرسيدند كه: از معجزات و كرامات چه داري؟ گفت: اعجاز من اين است كه براي عصاي خود آيه نازل مي كنم و شروع كرد به خواندن اين فقره:
«بسم الله الرحمن الرحيم سبحان الله القدوس السبوح الذي خلق السموات و الارض كما خلق هذه العصا آية من آياته».
اعراب كلمات را به قاعده نحو غلط خوانده، تاء سموات را به فتح خواند. گفتند: به كسر بخوان آنگاه الارض را مكسور خواند. اصلان خان عرض كرد: اگر اين قبيل فقرات از جمله آيات باشد من هم مي توانم تلفيق نمود. عرض كرد:
«الحمدلله الذي خلق العصا كما خلق الصباح و المساء».
باب خجل شد، بعد از آن حاجي ملا محمود پرسيد: حديث وارد است كه مأمون از جناب رضا عليه السلام سؤال نمود كه دليل بر خلافت جد شما چيست؟ فرمود: آيه ي (انفسنا) مأمون گفت: «لو لا نسائنا» حضرت فرمود: «لو لا ابنائنا» اين سؤال و جواب را تطبيق كن و مقصود را بيان نما؟ ساعتي تأمل نمود و جواب نگفت.
بعد از اين مسائل از فقه و ساير علوم پرسيدند، جواب گفتن
نتوانست حتي از مسائل بديهيه فقه از قبيل شك و سهو سؤال نمودند ندانست و سر به زير افكند و باز از آن سخنان بي معنا آغاز كرد كه همان نورم كه به طور تجلي كرد زيرا كه در حديث است كه آن نور، نور يكي از شيعيان بوده است. اين غلام گفت: از كجا آن شيعه تو بوده اي شايد ملا مرتضي قلي باشد؟! بيشتر شرمگين شد و سر به زير افكند.
چون مجلس گفتگو تمام شد جناب شيخ الاسلام را احضار كرد، باب را چوب مضبوط زد و تنبيه معقول نمود و او به توبه و بازگشت پرداخت و از غلط هاي خود انابه كرد و استغاثه كرد و التزام پا به مهر سپرده كه ديگر از اين غلط ها نكند و الان محبوس و مقيد است، منتظر قلم اعليحضرت اقدس همايون شهرياري روح العالمين فداه است. امر امر همايوني است».
متن اين نامه را مرحوم دهخدا در «لغت نامه» در ذيل كلمه ي باب و نيز مستر براوون در كتاب «مواد تحقيق درباره مذهب باب» و نيز ابوالفضل گلپايگاني در «كشف الغطاء» نوشته است.