معجزه اي بزرگ

خيره سران وهّابي ، در يک اقدام جسورانه و ملحدانه ، همه کتابهاي ارزشمند موجود در منطقه را ـ که تعداد بي شماري قرآن ، تفسير و کتاب حديث در ميان آنها بود ـ پاره پاره کردند و به زير پا انداختند ، ولي با قدرت خداوند منّان همه اوراق قرآن به هوا رفت ! حتّي يک برگ قرآن هم به روي زمين نيفتاد ، در حالي که در آن لحظات از وزش باد خبري نبود و اين يکي از معجزات باهرات قرآن کريم بود .
اجساد کشته شدگان به مدّت 16 روز بر فراز تپّه ياد شده رها شد و آفتاب سوزان حجاز بدنهاي به خون آغشته را دگرگون ساخت . بوي تعفّنِ شديد منطقه را فرا گرفت . و لذا ناگزير شدند با التماس فراوان از ابن شکبانِ بي ايمان رخصت طلبيده ، به دفن اجساد اقدام نمايند . آنان دو کانال بزرگ حفر کردند و بازمانده اجساد را ـ که از برخي نصف ، و از برخي ديگر يک چهارم آن باقي مانده بود ـ در اين دو کانال گذاشتندو بر روي آنها خاک ريختند . آنگاه ناگزير شدند ديگر قطعات را که توسّط پرندگان و درندگان به نقاط دور دستي برده شده بود ، براي آسايش خويش ، گرد آورده ، در دو کانال ديگر دفن کنند .
وهّابيان خباثت پيشه پيکرهاي شهيدان را روي ريگهاي بيابان رها کرده بودند که تا انفصال کامل اجزايشان ، بر روي زمين بمانند و جسارت و حقارت کاملي در حقّ آنها انجام يابد . در حالي که اين جسارتها و تحقيرها هرگز از مقام اخروي آنان نمي کاهد ، بلکه موجب رفعت شأن و علوّ درجات آنها مي گردد ، که شاعر گفته :
« اگر افتاده اي غم مخور که افتادگي موجب رفعتت گردد ،مگر نه اين است که هر بنايي تا ويران نشود ، آباد نمي گردد . »
وهّابيان چون از قتل عام مردم طائف و تقسيم غنايم جنگي فارغ شدند ، بر اساس عقايد پوچ و باطلشان ، به سراغ قبور متبرّکه و مراقد مطّهره طائف رفتند و هر جا گنبد و بارگاهي يافتند ، آن را ويران کردند و با خاک يکسان نمودند .
آنگاه تعداد انگشت شماري از اهالي طائف را که از تيغ خون آشام وهّابيان جان سالم به در برده بودند ، به بيرون قلعه برده ، رهايشان ساختند .
وهّابيان بي فرهنگ ، در اثناي هدم قبور ، وقتي به قبر مطّهر مفسّر بزرگ قرآن ، جناب « عبدالله بن عبّاس بن عبدالمطّلب » رسيدند ، در صدد برآمدند که قبر شريفش را نبش کرده ، جسد مقدّسش را در آورند و طعمه حريق سازند .
چون ضريح از روي قبر شريفش برداشتند ، عطر روح افزايي در اطراف پيچيد . وهّابيان از مشاهده اين کرامت بر قساوتشان افزودند و گفتند :
« اينجا بايد شيطان بزرگي آرميده باشد ، ديگر نبايد بانبش قبر وقت گذراني کرد ، مناسبتر اينکه قبر را با همه محتوياتش طعمه حريق سازيم ! »
اين سخنان پوچ و هذيان گونه را بر زبان جاري ساخته ، برگشتند ، پس از مدّتي باروت زيادي فراهم کرده ، به قصد منفجر کردن قبر شريف بازگشتند . امّا باروت کار نکرد و عاملان خسران مآل ، پس از مشاهده اين کرامت از تصميم خود منصرف شدند . پس از اين واقعه سالها قبر شريف اين صحابي بزرگ بدون ضريح ماند ، سرانجام شادروان سيّد ياسين افندي تبرّکاً ضريحي بر فراز قبر آن صحابي بزرگ بنا نهاد .
وهّابيان قبر شريف سيّد عبدالهادي و ديگر مشاهير بزرگ اسلام را نبش کردند ولي از کرامت اولياي الهي نتوانستند ضرري بر آنها برسانند . سرانجام از نبش قبور منصرف شدند .
عثمان مضايقي و ابن شکبان فرمان مشترکي صادر کردند و گفتند : « پيش از هدم گنبدها و بارگاهها ، بايد همه مساجد و مدارس ديني تخريب گردد . »
مرحوم ياسين افندي يکي از علماي بزرگ آن روز فرمود :
« هدف شما از تخريب مساجدي که براي اقامه نماز تأسيس شده چيست ؟ !
اگر هدفتان قبر شريف عبدالله بن عبّاس است ، آن قبر در گوشه راست مسجد اعظم و زير گنبد خاصّي قرار دارد ، و لازمه هدم قبر ايشان ، تخريب کلّ مسجد نيست . »
در مقابـل اين گفتـار منطقي ، عثمـان مضايقي و ابن شکبان سخني براي گفتن نداشتند . ولي زنديقي به نام « درويـش مُطـوَّع » اينگونه سخـن آغاز کرد :
« دَعْ ما يُريبُکَ اِلي ما لا يُريبُکَ » :
« آنچه را که تو را به شک و ترديد وادارد فرو گذار و به آنچه شک و ترديدي در آن نباشد چنگ بزن . »
مرحوم سيّد ياسين در مقابل اين سفسطه جويي فرمود :
« مگر ممکن است در مسجد شک و ترديدي باشد ؟ ! »
درويش مطّوع به مصداق "فَبُهِتَ الَّذي کَفَرَ" ( 1 ) ديگر نتوانست به سفسطه بازي خود ادامه دهد ، به ناچار به منطق زورگويان متوسّل شده ، زبان به فحش و هرزه گويي گشود .
عثمان مضايقي براي فيصله دادن به اين گفتگو گفت :
« ما تابع نظر شما نيستيم ، مسجد را فرو گذاريد و گنبد موجود بر فراز قبر ابن عبّاس را تخريب کنيد . »

***
1 ـ بقره : 258