استيلاي دشمن خائف بر قلعه طائف

از آنجا که عثمان مضايقي يکي از طرفداران شقاوت پيشه وهّابيّت بود و در باطن با شريف غالب دشمني ميورزيد ، همسفرش محسن خادمي را نيز با خود هماهنگ ساخت و به مجرّد وصول به « درعيّه » به سعودبن عبدالعزيز قول همکاري دادند و براي انجام منويّات او اعلام آمادگي کردند .
عثمان مضايقي از سوي سعود به فرماندهي يکي از سپاهيان وهّابي منصوب شد و به همراه سپاه تحت فرمانش به دهکده اي در نزديکي طائف به نام : « عبيله » بازگشت و از آنجا نامه ويژه اي به شريف غالب نوشت .
وي در اين نامه از طرف خود و سعود اعلام نقض عهد کرد و ياد آور شد که براي ضبط و تسخير مکّه معظّمه ، به همه اعراب حجاز دستور اکيد صادر شده است و از آنان خواست که همگي به فرمان سعود گردن نهاده ، تسليم شوند .
آثار سوء اين فرمانها به سرعت ظاهر شد و شريف غالب و اهالي حرمين شريفين را به شدت دچار ترس و وحشت ساخت و راه جور و ستم را هموار نمود ، و به قول شاعر :
« گاهي ديده مي شود که افرادي ناپاک نام « طاهر » را بر خود نهاده اند ، اما بعدها روشن مي شود که وي مرداري بيش نبوده است . »
شريف غالب نامه هاي ناصحانه اي به عثمان مضايقي نوشت و او را به ترک شقاوت دعوت کرد . مشفقانه او را پند و اندرز داد ولي آن شقاوت پيشه با اين نامه ها برخورد بي ادبانه کرد و همه آن پند نامه ها را ابلهانه پاره کرد و دور ريخت و بدين وسيله بيش از پيش خوي دد منشانه اش را ظاهر ساخت .
عثمان مضايقي با غلبه بر نيروهايي که از مرکز فرماندهي به سويش گسيل مي شد ، شريف غالب را به عقب نشيني تا قلعه طائف ناگزير ساخت و دريافت که شريف غالب ديگر نمي تواند در مقابل وهّابيان مقاومت کند . از اين رو در اواخر شوّال 1217 هـ . در قريه اي به نام « مَليس » در نزديکي طائف اردو زد وتصميم به محاصره قلعه طائف گرفت . بر اساس اخبار واصله ، با « سالم بن شکبان » امير جنگل متّحد شد و در برابر شريف غالب به رجزخواني پرداخت .
پسر شکبان 20 نفر از شيوخ جنگل را برگزيد و با هر يک از آنها تعداد 500 نفر و خود به سرکردگي يکهزار تن آماده نبرد شدند .
شريف غالب اهالي طائف را بسيج کرد و با پشتيباني آنها به اردوگاه مليس حمله برد و تعداد 1500 تن از سربازان ابن شکبان را بر خاک مذلّت انداخته ، ديگر خائنان وهّابي را شکست داد و از منطقه دور ساخت . ولي مع الأسف پسر شکبان توانست يکبار ديگر اردويي فراهم کند و به روستاي مزبور شبيخون بزند و هستي آنها را به تاراج ببرد .
شريف غالب از بازگشت ابن شکبان دچار وحشت و اضطراب شد و شبي مخفيانه از طائف گريخت و اهالي طائف را به ترس و هراس انداخت . اينجا بود که اهالي طائف پس از مذاکرات فراوان به دو گروه تقسيم شدند ؛ گروهي دست زن و بچّه خود را گرفته ، شبانه از طائف گريختند و گروهي تسليم قضا شده ، در طائف ماندند . گروهي که در طائف ماندند ، در قلعه طائف به سنگر نشسته ، به سوي وهّابيان آتش گشودند و چندين بار اردوي آنان را تار و مار کردند . ليکن از آنجا که تعداد دشمن فراوان بود ، هر قدر از آنها را بر خاک مذلّت مي انداختند ، دو سه برابر آنها ، نيروي تازه نفس فراهم مي شد و نبرد بي امان ادامه مي يافت .
طائفيان سرانجام در صدد تسليم برآمدند و پرچم تسليم را بالا بردند و براي طلب عفو و امان ، نماينده اي را به اردوگاه دشمن فرستادند .
در اين ميان صفهاي وهّابيان در هم شکست ، ترس و وحشت بر اندام آنان افتاد و فرار را بر قرار ترجيح دادند و به تخليه اردوگاه پرداختند .
نماينده سنگر نشينان که خود شاهد ماجرا بود و مي ديد که صفهاي وهّابيان در هم شکسته ، به طرز فجيعي از ميدان کار زار مي گريزند و آنقدر ترس و وحشت بر اندامشان افتاده که در حال فرار حتّي تاب يک نگاه به سوي طائف را ندارند ، ولي از روي حماقت دستار از سر برداشت و با صداي بلند آواز داد :
« اي سپاه هميشه پيروز ! شريف غالب از صولت حمله شما طاقت نياورد و فرار کرد ، اينک اهالي طائف در نهايت زبوني از شما طلب عفو و امان کرده ، قلعه را دو دستي تقديم مي کنند و مرا براي اين تقاضا به سوي شما فرستاده اند . من از روزگار باستان خيرخواه شما بودم . من به خوبي مي دانم که ديگر اهالي تاب مقاومت ندارند . زود برگرديد که طالع پيروزي به نام شما رقم خورده است . پس از اينهمه تلاش و تلفات ، ترک اين ديار پيش از تصرّف طائف شايسته نيست . من آرزوي شما را برآورده مي کنم و به خدا سوگند مي خورم که اهل طائف بدون هيچ مقاومتي تسليم شده ، خواسته هاي شما را بدون قيد و شرط خواهند پذيرفت . »
تراژدي غم انگيز تسليم طائف به دست اشقيا ، پي آمد پنجمين اشتباه شريف غالب و فرار ناصواب او از ميدان نبرد بود ، ولي از سرنوشت نتوان گريخت که شاعر گويد :
شعر
« اگر سرت از سنگي به سنگي مي خورد چاره چيست ؟ چيزي را که سرنوشت ازلي حکّ کرده ، نتوان تغيير داد . » ( 1 )
وهّابيان به حکم « الخائن خائف » ، در صحّت سخنان نماينده اهل طائف ترديد کردند . آنان پس از مشاهده پرچم تسليم ، در يک طرف حصار گرد آمده ، براي تحقيق بيشتر و جلب نظر آنان نماينده اي برگزيدند . نماينده اشقيا به وسيله طنابي که از بالاي ديوار آويزان بود ، بر بالاي ديوار قلعه صعود کرد و در جمع طائفيان گفت :
« اي اهالي ! اگر واقعاً تسليم شده ايد و همانند گفتار نماينده خود طالب عفو و امان هستيد ، براي رهانيدن جان خود ، هر چه مال و منال داريد در اينجا گرد آوريد . »
مردم طائف آنچه مال و ثروت داشتند ، به تشويق مرد ساده لوحي به نام « ابراهيم بن محمّد امين » گرد آوردند و در طبق اخلاص نهادند .
نماينده وهّابيان آن را کم انگاشته ، با درشتي گفت :
« نه ، نه ، هرگز با اين اموال کم براي شما برات عفو و امان نوشته نمي شود . شما بايد آنچه از مال و منال داريد همه را به اينجا بياوريد و دفتري مهيّا کرده ، نام کساني را که اموالشان را مخفي کرده اند ثبت کنيد و افرادي را از ميان خود برگزينيد که به نوبت از اين اموال محافظت و نگهباني کنند . و در هر صورت اگر با رفتن مردان شما به جاهاي مورد نظر موافقت شود ، زنان و کودکان همگي اسير خواهند بود و به زنجيز کشيده خواهند شد . »
فرستاده وهّابيان اين سخنان ناهنجار را با شدّت و غلظت تمام بر زبان آورد ، هر چه از او خواسته شد که با نرمش و ملاطفت رفتار کند ، بر شدّت و خشونت خود افزود . اينجا بود که ديگر صبر و حوصله « ابراهيم بن محمّد امين » تمام شد و سنگي بر سينه او نواخت و به هلاکتش رسانيد .
« لذّت زندگي براي روزگار شادي و انبساط خاطر است ، براي کسي که در طوفان بلا غوطهور است به عمر دراز حضرت نوح ( عليه السلام ) چه حاجت ! »
به مجرّد اينکه فرستاده وهّابيان به سزاي عملش رسيد و روح پليدش به سوي دوزخ گريخت ، درهاي قلعه را بستند و به مقدار زيادي حالت ترس و وحشت از دلشان زدوده شد .
ولي به دنبال افتادن پيکر بي جان فرستاده وهّابيان از بالاي ديوار قلعه ، گروهي از اشقيا تلاش کردند که خود را به داخل قلعه برسانند .
تعدادي از آنها که از رگبار تير و گلوله جان سالم بردند ، با استفاده از ديلم و ديگر وسايل آهني ، درهاي قلعه را شکستند و به داخل آن راه يافتند و با هر کسي که مصادف شدند به قتلش رساندند .
زمين قلعه با خون مردان ، زنان و کودکان رنگين شد . وهابيان حتّي به کودکاني که در گهواره آرميده بودند ، رحم نکردند و همه را به خاک و خون کشيدند . پيکر چاک چاک آن بينوايان را طعمه جانوران نموده ، آنچه مال و ثروت يافتند به يغما بردند .
شعر
« کسي که به مردم مکر و حيلت روا دارد ، هرگز عاقبت به خير نمي شود . اگر خودش به سزاي عملش نرسد ، فرزندانش روزي دچار آن خواهند شد . »
وهّابيان از طرف شرق قلعه وارد شدند و به افرادي که در داخل بناهاي محکم و استوار سنگر گرفته بودند حمله بردند ولي موفّق نشدند که آنها را دستگير کنند ، از اين رهگذر تا غروب آفتاب آنها را به رگبار بستند و گروه زيادي را به شهادت رسانيدند . پس از غروب آفتاب عقب نشيني کرده ، درهاي قلعه را بستند .
افراد بي نوايي که در داخل ساختمانها گرفتار بودند زبان حالشان اين بود :
شعر
« دنيا همه اش حسرت و درد و بلاست . جهان کانون غم و محنت و ماتم سراست . »
آنها با يک دنيا حسرت و حيرت ، منتظر فرستاده ملعنت پيشه خود بودند که براي تأمين عفو و امان به سوي اشقيا فرستاده بودند . اما هنگامي که مطّلع شدند که همه درب هاي خروجي قلعه به وسيله اشقيا بسته شده و همه راههاي عبور و مرور روستاهاي مکّه و طائف به دست دشمن افتاده ، بر اضطراب و تشويش آنها افزوده شد .
هنگامي که به ياد سرنوشت بينواياني مي افتادند که زنان و کودکان خود را در نواحي طائف رها کرده ، به سوي مکّه شتافته بودند و احياناً گرفتار لبه تيز شمشير نشده اند ، در درياي غم و اندوه غوطهور مي شدند .
چون با خبر شدند که عثمان مضايقي شکست خورده و يک بار ديگر لشکري آراسته ، به قرارگاه « عُبَيله » باز گشته است ، متوجّه شدند که اوضاع کاملاً مشوّش و بد شده است .
مگر نماينده بدکردار مردم براي فراخواني عثمان مضايقي تا محلّ فرار او رفته بود ؟ !
به دنبال نصب چادرهاي قرارگاه عثمان مضايقي در « عبيله » ، فرستاده پليد مردم که براي تحصيل عفو و امان رفته بود ، از روي کفر و الحاد ، در کوچه و بازار مي گشت و با صداي بلند مي گفت :
« هان اي اهالي طائف ! من موفّق شدم که از ابن شکبان براي همه شما نامه امان و عفو عمومي بگيرم . من به همه شما تبريک مي گويم .
اين تلاش و خدمت بزرگ مرا در محکمه وجدان ارزيابي کنيد ، دست زن و بچّه خود را بگيريد ، از حصار بيرون رفته ، به هر نقطه اي که مورد نظرتان باشد برويد . »
به دنبال انتشار اين سخنان فريبکارانه ، بسياري از سلحشوران که در جاهاي امني مخفي بودند و از شمشير اشقيا جان سالم برده بودند ، به خيال اينکه اين گفتار راست است و رسماً براي آنها عفو و امان داده شده از مخفيگاه خود بيرون آمدند و خانه و کاشانه خود را ترک کردند و دست زن و بچّه خود را گرفته ، در کمال يأس و نوميدي ، به دنبال سرنوشت نامعلوم به سوي درهاي قلعه رهسپار شدند .
نگهبانان اين افراد را بازرسي بدني کرده ، از همراه نداشتن مال و ثروت مطمئن شدند و آنگاه همه آنها را بر فراز تپّه اي رها کرده ، اطراف تپّه را با افراد مسلّح محاصره نمودند .
تعداد افراد بيچاره اي که بر فراز اين تپّه رها شدند ثبت نشده ، ولي آنچه مسلّم است اين است که اکثريّت آنها را زنان و کودکان تشکيل مي دادند .
اين گروه بينوا را که عمدتاً از پرده نشينان پاکدامن بودند ، به مدّت 12 روز بدون آب و نان و بدون دارو و درمان ، بر فراز آن تپّه در محاصره نگهداشتند ، گاهي با چوب و چماق آنها را مي زدند و هنگامي سنگ جفا به سوي آنها پرتاب مي کردند .
اين همه اهانت و گستاخي ، آتش درونشان را تسکين نمي داد . به بهانه پرس و جو از جاي دفينه ها و گنجينه ها ، آنها را تک تک مي بردند و مورد ضرب و شتم قرار مي دادند .
آن بيچاره ها با ناله و فرياد از ابن شکبان ، سعود نامسعود و عثمان مضايقي تقاضا مي کردند که از قتل عام آنها صرف نظر کنند ، ولي آنچه به جايي نمي رسيد فرياد بود .
شعر
« کسي با پشتوانه اراده و تدبير قادر به تغيير دادن سرنوشت نيست ، که براي دستبرد به لابه لاي سطرهاي تقدير ، خامه اي ساخته نشده است . »
ابن شکبان بدسيرت ، پس از دوازده روز محاصره و در تنگنا قرار دادن ، بر شيرمردان به سنگر نشسته در ساختمانهاي محکم قسمت شرقي قلعه دست نيافت و با جنگ و نبرد نتوانست بر آنها چيره شود ، از اين رهگذر به غدر و حيله متوسّل شد و اعلام کرد :
« هر کس بدون اسلحه مخفيگاه خود را ترک کند در عفو و امان است . »
سلحشوران دلاوري که تا آخرين نفس سنگر خود را ترک نکرده بودند ، و ديگر اندوخته غذايي و رزمي نداشتند ، به وعده هاي مزوّرانه ابن شکبان بي ايمان و سوگندهاي فريبکارانه او اعتماد کردند و با دست خالي از سنگرهاي خود بيرون آمدند و در دامهاي شيطاني ابن شکبان گرفتار آمدند .
اين بيچاره ها هنگامي بر فراز تپّه قرار گرفتند که قتل عام گروه قبلي ، در مقابل ديدگان زنها و بچّه هايشان ، آغاز شده بود .
گروه بعدي که 367 نفر مرد جنگي بودند ، با دستهاي بسته بر فراز تپّه قرار گرفتند و در برابر زنها و کودکان از دم شمشير گذشتند .
به هنگام ورود اين سلحشوران ، تعدادي از کشته شدگان قبلي هنوز نيمه جان بودند و در ميان خاک و خون دست و پا مي زدند . پيکرهاي پاک مدافعان سنگر ايمان ، پس از مدّت مديدي که توسّط درندگان وهّابي جويده شد ، به مدّت 16 روز براي ضيافت پرندگان و درندگان بر فراز تپّه روي هم انباشته ماند .
وهّابيان سنگدل اجساد پاک اين مرزبانان ايمان را برهنه و عريان ، روي شنهاي سوزان ترک کردند و در خانه و کاشانه آنان به تکاپوي اموال و اشياي قيمتي پرداختند .
در اين جستجوي خانه به خانه ، آنچه از مال و منال يافتند ، مقابل درب قلعه بر روي هم انباشتند و از آن تپّه اي ساختند . آنگاه يک پنجم آن را به سعودبن عبدالعزيز داده ، بقيّه را در ميان اشقياي وهّابي تقسيم نمودند .
بر اساس گزارش مستند و مورد اعتماد ، آنچه از اموال موجود در قلعه ، از غارت و سرقت چپاولگران وهّابي بر جاي ماند و در جلو درب قلعه به روي هم انباشته شد عبارت بود از چهل هزار ريال پول نقد و ديگر اشياي قيمتي که از حدّ شمار و تخمين بيرون بود .
سرکرده هاي وهّابي ده هزار ريال از اين پولهاي نقد را در ميان زنان و دختران خود تقسيم کردند و اشياي قيمتي مغصوبه را در ميان خود توزيع نمودند و اشياي ديگري را که مورد رغبت خودشان نبود ، در کوچه و بازار به ثمن بخس فروختند .
ظرفهاي مسي و کالاهاي ديگر که مشتري پسند نبود و به ازايش پول نمي دادند ، به خيال خود به رسم فتوّت و جوانمردي به گدايان و فقيران بخشش نمودند !
امّا کتابهاي خطّي نفيسي که در کتابخانه ها ، مساجد ، تکايا و منازل شخصي وجود داشت ؛ از قبيل کتب تفسير ، حديث و ديگر علوم قرآني و اسلامي ، هيچگاه مورد رغبت ملّت بي فرهنگ و شقاوت پيشه قرار نگرفت ، بلکه همه اش در زير پاي چکمه پوشان وهّابي لگدمال شد !
جلدهاي چرمي گران قيمت ، که توسّط هنرمندان اسلامي براي مصاحف شريفه تهيّه شده بود و در طول قرون و اعصار همانند مردمک ديدگانشان از آنها محافظت مي کردند تبديل به کفش و چاروق گرديد .
در مواردي ، آيات مبارک و اسماء جلاله ، که روزي زينت بخش جلدهاي قرآن کريم بود ، روي چاروقهاي وهّابيان بي فرهنگ به چشم مي خورد .
مصاحف شريف و کتب نفيسي که به دست وهّابيانِ دور از ادب و فرهنگ ، پاره پاره گشت و بر روي زمين انباشته شد ، به قدري زياد بود که در کوچه و بازار خونرنگ طائف ، جاي پايي يافت نمي شد که رهگذران بدون لگدکوب کردن اوراق متبرکّه ، گام نهاده عبور کنند .
گر چه از طرف ابن شکبان اعلاميّه اي ـ مصلحتي ـ انتشار يافت و در آن گوشزد شد که به هنگام نابود کردن کتابهاي خطّي ، مصاحف را جدا نموده و آنها را پاره نکنند ، ولي اعراب باديه نشين ، بويژه حشرات وهّابي ، قدرت تشخيص قرآن از ديگر کتب اسلامي را نداشتند و لذا هر قرآني به دستشان رسيد بي محابا پاره کردند و گستاخانه بر روي زمين ريختند .
اين تجاوز بزرگ برحريم قرآنواسلام ، آنقدر گسترده بود که در شهر بزرگ طائف ـ که طبعاً در هر خانه چندين نسخه مصحف بود ـ تنها سه نسخه قرآن و يک نسخه صحيح بخاري از دست اشقياي وهّابي جان سالم به در برد .

***
1 ـ جبر و اختيار : اهل سنّت در مورد افعال انسان ، دو طرز تفکر دارد :
1 ـ افعال انسان متعلّق اراده تخلّف ناپذير پروردگار است و انسان در افعال خود مجبور است و اراده و اختياري از خود ندارد .
2 ـ انسان در کارهاي خود کاملاً مستقلّ است و اراده خداوند در آن مؤثّر نيست .
مؤلّف محترم همانند اکثريّت اهل تسنّن معتقد به جبر است و بيشتر اشعاري که در اين کتاب آورده از اين باور و عقيده سرچشمه مي گيرد . و امّا در نظر قرآن کريم و روايات اهلبيت عصمت و طهارت ، انسان در کارهاي خود « مختار » است ولي « مستقل » نيست .
اين عقيده بر اساس حديثي از امام صادق ( عليه السلام ) : « أمر بين الأمرين » ناميده شده است .
شرح اين مطلب در اين صفحات نمي گنجد ، فقط خواستيم اشاره اي کوتاه به انگيزه آوردن اين اشعار در اين کتاب کرده باشيم .
براي رفع کمبودها و جبران کاستيهاي کتاب ، « کتابنامه وهابيّت » را در پايان مي آوريم ، تا خوانندگان گرامي به ويژه پژوهشگران ارجمند ، کتابهاي مورد نظر خود را بر اساس نيازهاي خود برگزينند .