جواب :
جواب از اين اشكال مبتنى بر يك مقدمه است و آن اينكه ، همان طورى كه قبلاً گفته شد، شيعيان بالاتفاق قائلند كه در عالم هستى ، مؤ ثرى جز خداوند متعال وجود ندارد. اما بندگان خداوند از نظر قابليت و استعداد، متفاوتند، لذا در گرفتن فيض از مبدأ فياض نيز تفاوت پيدا خواهند نمود، كما اينكه هر قدر يك انسان از نظر بندگى بالا باشد، باز در برابر ذات اقدس خداوند، خودش را مقصر مى داند و به قول شيخ سعدى :
بنده همان به كه ز تقصير خويش عذر به درگاه خدا آورد ورنه سزاوار خداونديش كس نتواند كه بجا آورد و چون انسان فطرتاً خودش را در بندگى مقصر مى داند و اين تقصير را نيز ناشى از گناه يا احياناً از غفلتهاى خويش مى بيند، براى خودش آبرويى نمى بيند تا مستقيماً از خدا چيزى بخواهد؛ و به تعبير ديگر، خودش را قابل ارتباط مستقيم با خدا نمى داند، اين جاست كه دنبال كسانى مى گردد كه نزد خداى متعال داراى آبرو هستند تا آنان را وسيله نجات خود قرار داده و از خداى متعال ، به خاطر قابليت و آبرويى كه آنان دارند، كمك بخواهد.
اين مسأ له در واقع همان مسأ له ((شفاعت )) است كه در قرآن كريم به آن تصريح شده و شيعيان بالاتفاق و اكثريت اهل تسنن به آن معتقد هستند. قرآن كريم نيز ما را به پيدا كردن ((شفيع )) و واسطه براى كسب فيوضات حضرت بارى فرمان مى دهد؛ چون مى فرمايد: (يََّاءَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَابْتَغُوَّاْ إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ ...)(320) ؛ ((اى كسانى كه به خدا ايمان آورده ايد! تقواى الهى را پيشه نموده و براى تقرب و وصول به خداى متعال دنبال وسيله و (واسطه فيض ) باشيد)).
پس از بيان اين مقدمه بايد دانست كه هيچ فردى از افراد شيعه معتقد نيست كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله يا امامان عليهم السّلام بدون ((اذن )) و اراده خداوند متعال مى توانند كارى انجام بدهند، بلكه همه معتقدند كه آن بزرگواران به قوت و قدرت بارى تعالى است كه مى توانند تصرفاتى در عالم هستى داشته باشند.
اگر كسى به دعاهاى وارده از طريق امامان بزرگوار شيعه هم توجه كند، يقيناً به اين نتيجه خواهد رسيد كه شيعيان طبق تعاليم پيشوايان شان ، همه چيز را از خداوند مى خواهند و در اين ميان بزرگان دين را فقط به عنوان ((شفيع )) و واسطه در گرفتن ((فيض )) مى دانند تا خداوند به خاطر آبرويى كه آن انسانهاى كامل و وارسته در پيشگاه او دارند، عنايتى نموده و فيضش را شامل حال انسان گرفتار نيز بنمايد.
به عنوان مثال : اگر ((دعاى توسل )) كه بيشتر اوقات ، شيعيان براى ((رفع مشكلات )) و گرفتاريهاى خودشان مى خوانند، مورد دقت و مطالعه قرار گيرد، مطلب فوق الذكر كاملاً روشن خواهد شد، زيرا اول دعا اين چنين آغاز مى شود:
((اللهّم انّى اسئلك واتوجه اليك بنبيك نبى الرحمة محمد صلّى اللّه عليه و آله ...؛ بار خدايا! تو را مى خوانم و به سوى تو، توجه مى كنم (فقط به تو اميدوارم ، ولى چون آبرويى ندارم تو را مى خوانم ) به قرب و منزلتى كه نبى تو محمد صلّى اللّه عليه و آله كه نبى رحمت است نزد تو دارد)).
و همين طور دعا ادامه پيدا مى كند تا برسد به توسل به امام زمان عليه السّلام و بعد از وسيله قرار دادن پيامبر يا هر يك از امامان ، گفته مى شود: ((يا وجيهاً عنداللّه ، اشفع لنا عنداللّه ؛ اى كسى كه تو در پيشگاه خداوند داراى آبرو هستى ! ما را نزد او شفاعت كن تا به وسيله شفاعت تو، آن ذات مقدس توجهى و نظرى بنمايد)).
در آخر دعا دوباره تاءكيد مى شود كه تمام توجه به سوى خداوند بوده و خواست و اظهار حاجت در محضر اوست و پيامبر و امامان عليهم السّلام فقط به عنوان شفيع مورد توسل قرار مى گيرند:
((يا سادتى و موالىّ انّى توجهت بكم ائمتى و عدّتى ، ليوم فقرى و حاجتى الى اللّه و توسلت بكم الى اللّه ، واستشفعت بكم الى اللّه ، فاشفعوا لى عنداللّه و استنقذونى من ذنوبى عنداللّه ، فانكم و سيلتى الى اللّه و بحبكم و بقربكم ارجو نجاة من اللّه ...)).(321)
((اى سادات و مواليان من ! به سوى شما روى مى آورم ؛ چون پيشوايان من و ذخيره اى براى روز گرفتارى و حاجتمندى من به سوى خدا هستيد، از طريق شما توسل مى جويم به خدا و شما را كه داراى آبرو هستيد، به پيشگاه او شفيع قرار مى دهم ، از شما مى خواهم كه مرا نزد او شفاعت نموده و از او بخواهيد كه گناهان مرا ببخشايد؛ زيرا شما وسيله من به سوى خداوند هستيد و به دوستى شما و قرب شما نسبت به خداوند، آرزومندم كه خداى متعال مرا از گرداب گناه و هلاكت ضلالت ، نجات بخشد)).
براى توضيح بيشتر بايد دانست كه خداوند، فياض مطلق است و هيچ وقت فياضيّت او متوقف بر امرى نيست ، او فاعل است و در فاعليت او كلام و اشكال وجود ندارد، بلكه اشكال و كلام در قابليت قابل و استعداد گيرنده فيض است كه در اثر تنزل و انحطاط ناشى از گناه يا غفلت از خداوند حىّ توانا، نتوانسته است كمال استفاده را از فيض آن فياض على الااطلاق ببرد و اينجاست كه متوسل مى شود به كسانى كه قابليت گرفتن فيض را دارند تا در سايه لطف و عنايت آنان بتواند از فيوضات خداى منان بهره مند شود. خلاصه كه تا اصلاحى صورت نگيرد قابليت پذيرش فيض هم تام و تمام نخواهد بود و به قول سعدى :
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شوره زار خس (322) اگر بخواهيم زمين شوره زارى را مثل زمين باغ حاصل خيزى ، قابل استفاده بسازيم ، بايد اول خاك آن را عوض كنيم ؛ گناهكار هم در واقع ، زمين دلش شوره زار است و با توسل به ائمه اطهار عليهم السّلام اين زمين شوره زار را قابل فيض باران رحمت الهى و عنايت خداوندى مى گرداند.
ضمناً بايد دانست كه از نظر شيعيان ، موحد كسى است كه ضمن اذعان و اعتراف به اينكه خداوند داراى ((صفات ثبوتيّه )) از قبيل علم ، حيات ، اراده ، قدرت و خلاصه هر چيزى كه ((كمال )) به حساب بيايد؛ است و از اين صفات تعبير مى شود به صفات جمال و كمال ، صفاتى را نيز از خداوند نفى نمايد كه به آن ((صفات سلبيه )) يا ((صفات جلال )) گفته مى شود، مثل تركيب ، جسميت ، داشتن شريك ، فقر و احتياج و امثال آن كه برگشت به عيب و نقص دارد.
وقتى از خداوند متعال نفى جسميت شد، لوازم جسميت از قبيل محدوديت به مكان خاص يا زمان خاص و احتياج به زمان و مكان نيز نفى خواهد شد.
از صفاتى كه بايد از خداوند نفى شود و جزء صفات سلبيه هست ، صفت ((مرئى بودن )) وقابل رؤ يت بودن است كه با نفى جسميت نفى مى شود، چون گرچه به عنوان صفت سلبى مستقلى ذكر شده است ، اما در واقع از لوازم جسميت است .
در قرآن كريم هم آياتى هست كه دلالت بر نفى رؤ يت مى كند، مثل آيه مباركه (لا تُدْرِكُهُ الاَْبْصَرُ وَهُوَ يُدْرِكُ الاَْبْصَرَ ...)(323) ؛ خداوند متعال را نمى شود توسط حس باصره درك كرد و لكن او مى تواند همه ديده ها را ببيند))، پس ديده نمى شود ولى مى تواند ببيند.
و آيه مباركه (... قَالَ رَبِّ اءَرِنِىَّ اءَنظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَينِى ...)(324) ؛ ((موسى عليه السّلام به خداوند عرض كرد: پروردگارا! خودت را به من بنمايان تا به سوى تو نظر كنم ، خداوند فرمود: هرگز مرا نخواهى ديد)).
چون حرف ((لن )) وقتى بر فعل مضارع وارد شود، ((نفى ابد)) مى كند و مواردى كه علماى ادبيات از اهل تسنن به عنوان مثال ذكر مى كنند كه در آن موارد ((لن )) نفى ابد نمى كند، محفوف به قراين است ، اما در جايى كه قرينه اى بر خلاف وجود نداشته باشد، ((لن )) نفى ابد خواهد كرد مثل اين آيه مباركه : (... إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُواْ ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُواْ لَهُ ...)(325) ؛ ((كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد هرگز قدرت نخواهند داشت (حتى ) مگسى را بيافرينند اگر چه همه آنان دست به دست هم بدهند)).
همچنين شيعيان معتقدند كه در خداى متعال ((الم )) و((لذت )) راه نداشته و دست و پا و چشم و گوش و زبان هم ندارد؛ زيرا تمام اين امور از لوازم جسمند و خداوند متعال موجود بسيط و ((مجرد)) است .
آياتى در قرآن كريم وجود دارد كه دال بر وجود بعضى از امور در خداوند متعال مى باشد و لكن چون ظاهر آن آيات با قواعد مسلمّه عقليه سازگارى ندارد، بايد با كمك گرفتن از ديگر آيات و روايات وارده از پيامبر اكرم و اهل بيت عليهم السّلام آن آيات را تاءويل نمود، از جمله آيه مباركه (وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُاللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ اءَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَآءُ ...)(326) ؛ ((يهوديان گفتند: كه دستهاى خداوند بسته است (هرگز چنين نيست ) دستهايشان بسته باد و به خاطر اين عقيده مورد لعن و نفرت قرار گرفته اند، بلكه دستهاى خداوند باز است ، انفاق مى كند، هر جور كه بخواهد)).
كه بايد تاءويل شود به تسلط و سيطره و احاطه كامل خداوند بر تمام عالم هستى و اينكه هيچ چيز و هيچ كس نمى تواند مانع خدايى آن ذات مقدس باشد.
اگر چنانچه امثال اين آيات تاءويل نشوند، التزام به ظاهر آن ، ممكن نيست ؛ چون با ضروريات و قواعد مسلّمه عقليه سازگارى نخواهد داشت ؛ مثلاً آيه مباركه (كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ# وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَلِ وَالاِْكْرَامِ).(327)
معناى ظاهريش اين است كه هر چه در جهان موجود هست ، فانى خواهد شد و فقط صورت و روى خداوند است كه باقى خواهد ماند. اگر اين ظاهر را بگيريم ، بايد ملتزم بشويم كه خداوند هم فانى مى شود و فقط صورتش فنا ناپذير است و گمان نمى كنم كسى به اين ظاهر ملتزم شود.
البته عده اى از اهل تسنن تاءويل را در آيات قرآن جايز نمى دانند، ولى در عين حال در خيلى از موارد چاره اى جز تاءويل پيدا نكرده اند. براى تاءييد مطلب فوق ، نقل داستان زير خالى از فايده نخواهد بود.
مى گويند: عالمى شيعى در رابطه با جواز و عدم جواز تاءويل آيات قرآن كريم كه التزام به ظاهر آن ممكن نيست ، با يكى از علماى اهل سنت كه قائل به عدم جواز تاءويل بود و از دو چشم نيز نابينا بود وارد بحث مى شود.
آن عالم سنى اصرار مى ورزد كه ما حق نداريم آيات را تاءويل كنيم ، بلكه الاّ و لابد بايد به ظاهر اخذ نماييم ؛ مثلاً: (الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى )(328) را اين گونه معنا كنيم كه خداوند بر روى تخت قرار گرفته است !
و آيه (وَجَآءَ رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا)(329) را معنا كنيم كه پروردگار تو روز محشر به صورتى كه ديده مى شود، مى آيد در حالى كه ملائكه به استقبال او صف بسته و ايستاده اند.
و همچنين آيه (إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ)(330) را معنا كنيم كه اهل بهشت به خداوند نگاه مى كنند و ...
عالم شيعى هر چه دليل و برهان از عقل و نقل مى آورد، عالم سنى قبول نمى كند و بر گفته خودش اصرار مى ورزيد.
عالم شيعى وقتى مى بيند جوابهاى ((حلّى )) كارساز نيست با استفاده از راه حل و جواب ((نقضى )) جلو مى آيد و مى گويد: من آنچه را كه شما گفتيد مى پذيرم و تسليم مى شوم ، اما از يك چيز بسيار ناراحت و متاءسفم و آن اينكه جناب عالى روز قيامت و در جهان ديگر نيز ((كور)) محشور مى شويد و در آن عالم هم از نعمت بينايى محروم خواهيد بود، خصوصاً از نعمت ديدار ذات اقدس خداوندى .
عالم سنى با ناراحتى و عصبانيت مى گويد: هرگز چنين نيست كه شما مى گوييد و دليلى هم براى گفته خود نداريد.
عالم شيعى مى گويد: دليل من اين آيه مباركه است : (... وَمَن كَانَ فِى هَذِهِى اءَعْمَىَفَهُوَ فِى الاَْخِرَةِ اءَعْمَى وَاءَضَلُّ سَبِيلاً )(331) ؛ ((كسى كه در اين دنيا كور باشد، در آخرت نيز كور و از طريق حق دور خواهد بود)).
عالم سنى با تندى پاسخ مى دهد مراد از اين آيه ، آنچه شما مى گوييد نيست ، بلكه مراد اين است كه هر كه در اين دنيا چشم بصيرت نداشته باشد و حق را نبيند، در آخرت نيز بدون چشم حق بين و ديده با بصيرت محشور شده و به ضلالت گرفتار خواهد بود.
عالم شيعى سؤ ال مى كند آيا اين كار شما اخذ به ظاهر قرآن است يا اينكه آيه را تاءويل كرديد؟
عالم سنى پاسخى براى گفتن پيدا نمى كند و سكوت اختيار مى نمايد؛ چون استدلال وى اخذ به ظاهر آيه نبود تا ردّ تاءويل برايش ممكن مى بود.
ناگفته نماند كه مباحث توحيد به مراتب بيشتر و مفصل تر است از آنچه نگاشته شد، طالبان تفصيل مى توانند به كتب كلامى و فلسفى مراجعه كنند.