مستشرقين و وارونه جلوه دادن تشيّع
ناگفته نماند كه يك عامل بسيار مهم ، در رابطه با وارونه جلوه دادن حقيقت تشيّع ، تبليغات سوء و نوشته هاى نا درست مستشرقين غربى بوده است ؛ به اين معنا كه وقتى اروپايى ها سرزمينهاى مشرق را مورد مطالعه قرار داده و متوجه شدند كه اين سرزمينها، پر از منابع سرشار طبيعى و خدادادى است ، و آب و هواى معتدل و مفيد و خاك حاصلخيز و مردان پُر كار و زحمت كش دارد، به فكر ((استعمار)) اين سرزمينها و سيطره داشتن بر آن افتادند.
اما مردم مشرق زمين عموما و مسلمانان خصوصا، به هيچ عنوان نمى توانستند زير بار بيگانگان رفته و سر تا پا تسليم آنان شوند؛ زيرا آداب و سنن و رسوم حاكم بر اين بخش از جهان از يك طرف ، و تعاليم حياتبخش اسلام كه به هيچ وجه اجازه نوكرى و مزدورى را به مسلمان نمى دهد، از طرف ديگر، مانع قبول سيطره و تسلط بيگانگان از سوى مسلمانان مى شد.
و لذا مى بينيد كه استعمارگران اروپايى و مبلغين تمدن آنها، در آفريقا و استراليا و در ميان مردمان بومى آمريكا و كانادا، بيشتر موفق بوده اند تا سرزمينهاى آسيا و مشرق زمين . بلكه در ميان مناطق ياد شده ، عده كثيرى ساليان متمادى معتقد بودند كه وضع حاكم برآنان خواسته خداوند بوده و مبارزه براى نجات از آن ، خلاف اراده او خواهد بود، و در نتيجه قبول مى كردند كه آنان برده باشند واروپائيان آقا!!
ولى در مشرق زمين و مخصوصا آسيا، اروپاييان از اين جهت شكست فاحش خورده ، و نتوانستند از راه آقايى و سرورى وارد محيط و اجتماع مسلمانان و ديگر شرقيان شوند. بنابراين ، به فكر چاره اى افتادند و تنها راه موفقيت را در ايجاد نفاق و اختلاف بين مردم يك كشور، يا يك منطقه ديدند، تقريبا اين راه تا حدودى برايشان موفقيت آميز هم بود.
آنان تا آنجا كه توانستند، اختلافات قومى و نژادى را دامن زده و موجب شدند كه كشورهاى مورد نظر آنها، يا تجزيه شده و به دو يا چند كشور تبديل شود و يا اينكه دچار تشتت و اختلاف و عدم ثبات گردد.
اما اروپاييان و مستشرقين آنها در ضمن كارهايى كه مى كردند، متوجه شدند كه يك عامل اساسى در اين نيمه از جهان وجود دارد كه مردم را از نفاق باز داشته و محورى براى اجتماع واتحاد مردم است ؛ سياه را با سفيد پيوند و فقير و غنى را در صف واحد قرار مى دهد، ضعيف و قوى را به يك نظر مى بيند و ارزش و بها را در تقوا و بندگى خداوند مى داند، نه در قوميت ، نام ، شهرت ، ثروت ، قدرت و امثال آن .
اروپاييان پس از تحقيق و تتبع دريافتند كه آن عامل اساسى كه نقش محورى دارد، دين وارزشهاى دينى است ، و اگر دين را از ميان شرقيان بيرون ببرند، در هر كارى موفق خواهند شد.
عقيده به دين و پايبندى به امور دينى كه در مشرق زمين بيشتر و مؤ ثرتر از غرب وجود داشت و سبب جذب قلوب مردم مى شد، بزرگترين مانع بر سر راه مستشرقين وغربى ها به حساب مى آمد. به همين لحاظ اروپاييان تصميم گرفتند كه گرايش دينى را در مشرق زمين يا بايد به طور كلى از بين ببرند و يا حداقل تضعيف نمايند تا بعد راهى براى نفوذ در ميان جوامع شرقى و در نهايت ((استعمار)) و ((استثمار)) آنها پيدا نمايند.
شما مى بينيد ماركس آلمانى ، ماركسيسم درست مى كند، اما پيروانش بيشتر آسيايى و شرقى هستند، تا اروپائى و غربى . فكر مى كنيد اين چيزى است كه خود به خود اتفاق افتاده است ؟ مسلما اين چنين نيست ، بلكه مؤ ثر در اين رابطه ، تبليغات اروپائى هاست كه منحصرا يا بيشتر از ديگر مناطق در اين محدوده صورت گرفته است ، تا بتواند ريشه دين و ديندارى را حتى اگر اديان ديگر مثل يهوديّت و مسيحيّت هم باشد، از بيخ و بن بكند و در نتيجه ، عاملى كه سبب همدلى و همزبانى و تقويت روحى اين مردم مى گردد، در ميان آنها وجود نداشته باشد.
متاءسفانه ، اديان ديگر مقاومت چندانى در برابر تبليغات ضد دينى غربيها نكردند، بلكه در عوض يا سكوت اختيار نموده و يا اينكه روش ضد دينى آنان را تاءييد كردند. ولى خوشبختانه دين مقدس اسلام كه به صراحت لهجه اعلام مى كند: (... لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَفِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً )(233) ؛ ((خداوند هرگز براى كافرين راهى جهت سيطره بر مؤ منين قرار نداده است )). (وَلاَ تَهِنُواْ وَلاَ تَحْزَنُواْ وَاءَنتُمُ الاَْعْلَوْنَ إِنْ كُنتُم مُّؤْمِنِينَ)(234) ؛ ((احساس ضعف و سستى نكنيد (و به خاطر بعضى از مشكلات ) محزون نباشيد، شما بالاتر از همه هستيد اگر مؤ من باشيد))، در برابر نقشه هاى شوم آنان ايستادگى نمود و مسلمين ، شعاير مذهبى خودشان را حفظ كردند. جمهوريهاى آزاد شده آسياى ميانه و مسلمانان آلبانى منطقه بالكان و مناطق ديگر، خود شاهد زنده اى بر اين مدعا مى باشد.
اينجا بود كه غربى ها وقتى متوجه شدند كه اصل دين را نمى توانند در جوامع اسلامى منزوى كنند، لذا به فكر ايجاد نفاق واختلاف بين مسلمانان افتادند و مؤ ثرترين عامل براى اين هدف ، مسائل و اختلافات مذهبى را يافتند و تقريبا تا حدودى ، موفق هم شدند.
امروزه گر چه از نظر ظاهرى ، در خيلى از كشور هاى اسلامى ، افراد مسلمان ، دولت و حكومت را اداره مى نمايند و از مستشاران غربى و نمايندگان كشورهاى استعمارگر، به آن صورت خبرى نيست ، ولى با دقت معلوم مى شود كه استعمار غرب ، فقط چهره عوض نموده و اين بار نه از طريق زر و زور، بلكه از طريق حيله و تزوير و دايه دلسوزتر از مادر، وارد جنگ با ارزشها و معيارهاى اسلامى شده است ؛ و به همين جهت هم مى توان گفت كه حاكم مطلق در اكثر كشورهاى اسلامى آنها هستند و حرف اول را آنها مى زنند، فرهنگهاى وارداتى آنها خيلى از جوانها و ميان سالها را از فرهنگ اصيل اسلامى دور نموده و مدها و بى بند و بارى ناشى از بى دينى غربى ، در خيلى از جوامع اسلامى به چشم مى خورد. تمام اين مسائل و قضايا ناشى از سيطره ((استعمار غرب )) بر جوامع اسلامى است كه از طريق ايجاد اختلاف بين مسلمانان تحقق پيدا كرده است .
غربى ها دريافتند كه اگر مطالبى را به بعضى از مذاهب نسبت داده ، حقايق بعضى از مذاهب را وارونه جلوه دهند، دروغها بسازند و به نام مذهب يا مذاهبى بين مسلمانان پخش نمايند، مى توانند مسلمانان را عليه همديگر وادار به جنگ نمايند، همين كار را هم كردند و تقريبا نتيجه هم گرفتند و متاءسفانه بعضى از افراد نا آگاه و جاهل نيز فهيمده يا نفهميده ، راه آنها را دنبال نمودند.
مستشرقين و غربى ها براى پياده كردن اين نقشه شوم خود، بيشترين تهمتها و افتراها را متوجه مكتب پر بار تشيّع ساختند و اين كار به خاطر دو جهت بود:
1 - متهم نمودن مكتب تسنن و نسبت دادن بعضى از خرافات به آنان ، مورد قبول پيروان مكتب تشيّع واقع نمى شد، براى اينكه شيعيان تابع دليل و برهانند و حرفى را بدون دليل از كسى نمى پذيرند.
وانگهى براى اثبات مذهب خود هم ، نيازى به جمع آورى دروغها و افتراها ندارند؛ زيرا براى اثبات مذهب ، ادله و براهين زيادى از عقل و نقل در دست آنان موجود هست . كتب روايى و مجاميع حديثى اهل تسنن پُر است از روايات و احاديثى كه دال بر درست بودن و حقانيت ((مكتب تشيّع )) بوده و اين مكتب را نه تنها جداى از اسلام ، بلكه ((عين اسلام )) معرفى مى كند.
2 - چون معمولا جمعيت تشيّع در عالم اسلام كمتر از جمعيت تسنن است و در اكثر كشورهاى اسلامى هم قدرت سياسى در دست تشيّع نيست ، بنابراين ، تحريك پيروان مذهب تسنن عليه تشيع بيشتر اثر خواهد داشت تا تحريك پيروان مكتب تشيّع عليه تسنن .
براى اثبات اين مدعا، خوب است مطالبى را به عنوان خلاصه از كتاب ((الامام الصادق و المذاهب الاربعة ))، تأ ليف عالم بزرگوار عراقى ، آقاى ((اسد حيدر)) ذكر نماييم .
شما مى بينيد يك نفر مسيحى و مستشرق غربى به نام ((ولهوسن )) مى آيد و تاريخ تشيع را مورد بررسى قرار داده و حكم مى كند كه تشيع از اسلام خارج و از افكار يك نفر يهودى سرچشمه گرفته است ! در حالى كه آن مسيحى مستشرق ، مثلا از اسلام چه مى داند و در رابطه با تشيّع تا چه حدودى تحقيق نموده است ، معلوم نيست .
يا اينكه مستشرق ديگرى به نام ((بارون )) مى گويد: ((تشيّع فارس يا غير عرب بيشتر روى تعصب است نه تدين ؛ زيرا امام حسين عليه السّلام داماد آنها بوده و امام زين العابدين عليه السّلام از دختر يزدجرد، آخرين پادشاه ساسانى به دنيا آمده است ، بخاطر همين مسلمانان فارسى زبان از تشيّع حمايت نموده آن را به عنوان مذهبى ، پذيرفتند!!)).
متاءسفانه بعضى از مؤ لفين اهل تسنن هم بدون تفكر و تدبر، اين نظريه را قبول و روى آن پافشارى زيادى كردند. مثل آقاى احمد امين در كتاب فجر الاسلام و دكتر حسن ابراهيم در كتاب تاريخ سياسى اسلام و شيخ محمد ابوزهو در كتاب الحديث والمحدثون و مصطفى شكعه در كتاب اسلام بدون مذاهب و غير آنها در كتابهاى ديگر.
در حالى كه تنها امام حسين عليه السّلام داماد خانواده ساسانى و فارسى زبانان نبوده ، بلكه طبق نقل ابن خلكان در وفيات الاعيان (235) سه دختر از يزد جرد، در زمان خلافت عمر بن خطاب (236) به اسارت مسلمين درآمدند. على عليه السّلام آنها را خريدارى نموده ، يكى را براى امام حسين عليه السّلام و ديگرى را براى محمد بن ابى بكر و سومى را براى عبداللّه بن عمر تزويج نمود كه در نتيجه از امام حسين عليه السّلام ، امام زين العابدين عليه السّلام و از محمد بن ابى بكر، قاسم و از عبداللّه بن عمر، سالم به دنيا آمد. آن وقت چگونه مى شود تصور كرد كه فارسى زبانها يكى از دامادهاى خودشان را مورد نصرت و يارى قرار داده و نسبت به او تعصب پيدا كردند؟ و دوتاى ديگر را يارى و كمك ننمودند؟!!
چرا مردم فارس امام زين العابدين را امام دانسته و به نصرتش شتافتند، اما سالم را كه با پدرش عبداللّه بن عمر، جزء انصار دولت بنى اميه بودند، يارى و حمايت نكردند؟ آيا در بلاد عرب ، چه چيزى موجب ترويج و گسترش مكتب تشيّع شد، در هند و پاكستان چه عاملى مردم را به سوى تشيّع جذب كرد؟ آنان كه فارس نبودند، تا علقه مصاهرت با اهل بيت داشته باشند.
از طرف ديگر، انتشار و پيشرفت مذهب حنفى در بلاد غير عرب بيشتر از مذاهب ديگر است ، آيااين پيشرفت روى تعصب است نه تدين ؟ چون ابوحنيفه ، غير عرب و طبق نقل مورخين و ارباب تراجم ، اهل كابل بوده است .(237)
آيا ممكن است كسى ملتزم شود كه اسلام عربها روى تعصب است نه تدين ؟ چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرب بوده و از ميان آنها برخاسته است .(238)
مسلما گفته هاى مستشرقين و پيروى يك عده متعصب كوته فكر، هيچ گونه پايه و اساس درستى ندارد، مخصوصا با رواياتى كه نقل شد و ثابت گرديد كه پيدايش تشيّع همزمان با پيدايش اسلام است ؛ چونكه تشيّع عين اسلام است و اولين مبلغ اين مكتب ، شخص پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله بوده است ، ولى آنچه را كه بايد به عنوان تأ سف گفت و نوشت ، تاءثير اين تبليغات سوء در ميان جوامع اسلامى است ؛ مثلا: تنها در پاكستان در هر سال صدها نفر مسلمان به خاطر نفاق و فرقه گرايى جانشان را از دست مى دهند.
در خيلى از بلاد اسلامى ، ((وهابيت )) اين مكتب پوچ و خرافى كه جز وسيله و ابزارى در دست دشمنان اسلام چيز ديگرى نيست ، حكم تكفير و جواز و بلكه وجوب قتل ديگر مسلمانان را صادر مى كند، و يك عده انسان طمّاع دنياپرست نيز به خاطر منافع مادى ، دنبال آن راه مى افتند.
در افغانستان ، الا ن چندين سال است كه آتش جنگ خانمانسور داخلى شعله ور است و يك جهت عمده در برپايى اين جنگها اختلافات مذهبى است . و اخيرا هم شنيده مى شود كه در كابل و بعضى از شهرهاى افغانستان و حتى در ميان افغانى هاى مقيم پاكستان و اروپا و آمريكا، جزوات و كتابهايى پخش و منتشر مى شود، كه بدگويى و تهمت عليه شيعيان در آنها نوشته شده است .
مسلما مؤ لفان و ناشران اين قبيل جزوات ، با يك تير دو نشان مى زنند، هم احساسات مذهبى شيعيان را جريحه دار مى كنند، و هم برادران اهل تسنن ما را نسبت به مكتب تشيع و پيروان آن بدبين مى سازند.
اين صنف از نويسندگان ، هدفشان تعالى اسلام ومسلمين نيست ، آنان مى خواهند اسلام را از بين ببرند، نه طرفدار اهل تسنن هستند و نه تنها دشمن شيعه ، بلكه آنها دشمن اسلام و مسلمانان به طور مطلق واعم هستند و راه نابودى اسلام را در ايجاد نفاق و توسعه دادن اختلافات مذهبى مى دانند.