دوران تحصيل و رؤياهاى احسايى
روزى يكى از خويشاوندان شيخ احمد، نزد او از علم نحو نام برد و گفت: كسى كه «نحو» نداند، به معرفت شعر راه نمى يابد. اين سخن، شوق آموختن را در وى برانگيخت. پدرش از عزم او آگاه شده، وى را به روستاى «قُرَين» در (يك فرسنگى زادگاهش) نزد يكى از خويشاوندان (به نام شيخ محمد بن شيخ محسن) فرستاد و احسايى، مقدمات ادبيات عرب را، از او فرا گرفت.
شيخ احمد، از رؤيايى در ايام تحصيل خود ياد مىكند كه در آن، شخصى تفسير عميقى از دو آيه قرآن به او ارائه كرده بود:
«اين رؤيا، مرا از دنيا و آن درسى كه مى خواندم، روىگردان ساخت. از زبان هيچ بزرگى كه به مجلس او مى رفتم، نظير سخنان آن مرد را نشنيده بودم و از آن پس تنها تنم، در ميان مردم بود».(8)
اين حالت، سرآغاز تحوّلى معنوى، در زندگى احسايى بود كه رؤياهاى الهام بخش ديگرى را در پى آورد! او يك سلسله از اين رؤياها را براى فرزندش، بازگو كرده است:
«پس از آن كه به دلالت يكى از رؤياها، به عبادت و انديشه بسيار پرداخته است، پاسخ مسائل خود را در خواب از ائمه اطهار عليهم السلام دريافت مى داشته و در بيدارى به درستى و مطابقت آن پاسخها با احاديث پى مى برده است».(9)
گزارش احسايى، جنبه هاى بارزى از مشرب او را نشان مىدهد كه نوعى گرايش به «باطن شريعت» و تأكيد بر مرتبه «قدسى امام» است. همين گرايش، موجب برداشت ويژه او، نسبت به بعضى از مفاهيم دينى گرديده، وى حتى پاى استدلال را بست و بدون اقامه دليل، ادعاهاى خويش را نشر داد؛ چنان كه در هنگام مباحث علمى، هرگاه بر آراى وى ايرادى وارد مى شد، مىگفت: «در طريق من مكاشفه و شهود است نه برهان و استدلال...».(10)
بديهى است كه چنين طرز تلقّى، خطرناك بوده و جايگاهى در ارائه نظريات علمى نخواهد داشت و چه بسا سر از شرك و كفر درآورد. به عنوان مثال، حكيم متألّه حاجى سبزوارى در حواشى بحث «اصالت وجود» مىنويسد:
«از معاصران ما، برخى قواعد حكمت را قبول ندارند و به «اصالت وجود و ماهيت» قائل شدند و در بعضى از تأليفات آورده اند: «وجود»، منشأ كارهاى خير و «ماهيت»، منشأ كارهاى شر است و همه اين آثار، اصيل اند. پس منشأ صدور آنها، به طريق اولى اصيل خواهد بود؛ در حالى كه شرّ، عدم ملكه است و علّة العدم، عدم و ماهيت اعتبارى را توليد مى كند».
علاّمه حسن زاده آملى در تعليقه بر اين سخن، آورده است:
«شيخ احمد احسايى كه قائل به اصالت وجود و ماهيت است و قواعد فلسفى را معتبر نمى داند، بدون آن كه متوجه باشد، در گرداب ثنويت افتاده است كه قائل به يزدان و اهريمن هستند و سهمى از توحيد ندارند...».(11)