دوران كودكى

شيخ احمد احسايى، در ذكر وقايع دوران كودكى ‏خود، از چند حادثه طبيعى و سياسى ياد مى‏كند كه در سرزمينشان رخ داده و او را سخت به انديشه درناپايدارى دنيا، وا داشته بود.(6)
خاندان او، مانند ديگر مردم ديارشان، به سب دورى از شهر و نداشتن فردى عالم در ميان خود، از معرفت احكام دين بى ‏بهره بودند. او خود مى‏ گويد:
«اهل منطقه ما به غفلت گرد هم مى ‏آمدند و به لهو و طرب سرگرم مى ‏شدند و من در عين خردسالى، به سيره آنان دلبستگى زيادى داشتم؛ تا آن كه خداوند خواست كه مرا از آن حالات رهايى بخشد».(7)