حديث رد الشمس
بسيارى از حفاظ - كه در قرون مختلفه مى زيستهاند - حديث رد الشمس را نقل نمودهاند و حتى برخى از ايشان كتابى مستقل در اين زمينه تأليف كردهاند . اجمال قضيه اين است كه " روزى پيامبر در صهباء - كه از اراضى خيبر بود - نماز ظهر را بجاى آورد و پس از نماز ، على ( ع ) را براى انجام كارى فرستاد . هنگامى كه پيامبر ( ص ) نماز عصر را اقامه فرمود على ( ع ) حضور نداشت . پس از اينكه على ( ع ) آمد ، پيامبر سر مبارك خود را بر دامن على گذاردند و خوابيدند . على بن ابى طالب براى آنكه پيامبر بيدار نشوند از جاى خود تكان نخورد . رفته رفته آفتاب غروب كرد . هنگامى كه پيامبر ( ص ) از خواب برخاستند و متوجه شدند كه نماز على قضا شده دعا فرمودند كه : بارالها ! بنده تو ، على ، خودش را وقف پيامبر تو نموده بود ، خورشيد را براى او بازگردان . پس از لحظاتى چند ، خورشيد بازگشت و برفراز كوهها قرار گرفت . آنگاه على وضو گرفت و نماز عصر را بجاى آورد . بعد از نماز على بود كه خورشيد مجددا غروب كرد " . ( 7 ) همچنين محدثين و مورخين نقل نمودهاند كه على بن ابى طالب بعدها به اين منقبت خود احتجاج ومنا شده نموده وصحابه آن را تأييد كردهاند . ( 8 )
ماجراى بازگشت خورشيد براى على عليه السلام از وقايع قطعى و مسلم تاريخ اسلام است . با اين حال عده اى نظير ابن حزم - كه حتى قاتل على را مجتهد ومأجور مى دانند ( 9 ) - به نفى آن پرداختهاند . ( 10 ) برخى هم سعى كردهاند كه اين منقبت را براى افراد ديگرى نظير " حضرمى " ( متوفى 676 ) اثبات كنند . گروه اخير مى گويند : " روزى حضرمى به هنگام مسافرت - در ميان راه - به خادمش گفت : به خورشيد بگو سر جايش باشد تا ما به منزل برسيم . خادم به خورشيد رو كرد و گفت : " قال لك الفقيه اسماعيل قفى " [ = اى خورشيد ، اسماعيل فقيه مى گويد سر جايت توقف كن ] ، خورشيد نيز در سر جايش ايستاد تا حضرمى با خادمش به منزل رسيدند " . ( 11 ) محدث بودن على بن ابى طالب عليه السلام محدث كسى است كه بدون اينكه ملائكه را ببيند و يا مقام نبوت را دارا باشد ، مى تواند صداى ملائكه را بشنود . تمامى فرق اسلامى قضيه محدث را پذيرفتهاند . كسانى كه در اسلام محدث هستند عبارتند از ائمه معصومين و فاطمه سلام الله عليهم اجمعين . در اين باره نيز برخى مانند عبد الله قصيمى ، محدث بودن على و فاطمه و اولاد معصوم آنها را رد كردهاند . برخى هم مانند بخارى ومسلم ، همين منقبت محدث بودن را براى عمر بن خطاب قائل شدهاند ، و يا مانند ابن عبد ربه وابن حجر ، محدث بودن را در خصوص " عمران بن حصين خزاعى ( متوفى 52 ) پذيرفتهاند . ابن جوزى وابن كثير نيز ، " ابو المعالى صالح ( متوفى 427 ) را محدث دانستهاند " . ( 12 )