فـصـل دوم: در بـيـان مـخـتـصـرى از فـضـائل و مـنـاقـب و عـلوم حـضرت جواد عليه السلام

اول : در دلائل باهره آن حضرت و ذكر مجلس ماءمون به جهت امتحان آن جناب :
عـلامـه مـجـلسـى و ديـگـران فـرمـوده انـد كه سن شريف حضرت جواد عليه السلام در وقت وفـات پـدر بـزرگوارش نه سال و بعضى هفت نيز گفته اند و در هنگام شهادت حضرت امـام رضا عليه السلام آن جناب در مدينه بود و بعضى از شيعيان از صغر سن در امامت آن جـنـاب تـاءمـلى داشـتـنـد تـا آنـكـه عـلمـا و افـاضـل و اشـراف و امـاثـل شـيـعه از اطراف عالم متوجه حج گرديدند و بعد از فراغ از مناسك حج به خدمت آن حـضـرت رسـيـدنـد و از وفـور مشاهده معجزات و كرامات و علوم و كمالات اقرار به امامت آن مـنـبـع سـعـادات نـمودند و زنگ و شك و شبهه از آيينه خاطرهاى خود زدودند حتى آنكه شيخ كلينى و ديگران روايت كرده اند كه در يك مجلس يا در چند روز متوالى سى هزار مساءله از غـوامـض مـسـائل از آن مـعـدن عـلوم و فـضـائل سـؤ ال كـردنـد و از هـمـه جـواب شـافـى شنيدند.(10)
و چون ماءمون را بعد از شهادت حضرت امام رضا عليه السلام مردم بر زبان داشتند و او را هـدف طعن و ملامت مى ساختند مى خواست كه به ظاهر خود را از آن جرم و خطا بيرون آورد چون از سفر خراسان به بغداد آمد نامه اى به خدمت امام محمّد تقى عليه السلام نوشت به اعزاز و اكرام تمام آن جناب را طلبيد. چون آن حضرت به بغداد تشريف آورد پيش از آنكه مـاءمـون آن جـنـاب را ملاقات كند روزى به قصد شكار سوار شد در اثناء راه به جمعى از كـودكـان رسـيـد كـه در مـيـان راه ايـسـتاده بودند و حضرت جواد عليه السلام نيز در آنجا ايـسـتـاده بـود، چون كودكان كوكبه ماءمون را مشاهده كردند پراكنده شدند مگر آن حضرت كـه از جـاى خـود حـركـت نـفـرمود و با نهايت تمكين و وقار در مكان خود قرار داشت تا آنكه مـاءمـون بـه نزديك آن حضرت رسيد و از مشاهده انوار امامت و جلالت و ملاحظه آثر متانت و مـهـابـت آن حضرت ، متعجب گرديده و عنان كشيد و پرسيد كه اى كودك ! چرا مانند كودكان ديگر از سر راه دور نشدى و از جاى خود حركت ننمودى ؟ حضرت فرمود كه اى خليفه ! راه تـنـگ نـبـود كـه بـر تـو گـشاده گردانم و جرمى و خطايى نداشتم كه از تو بگريزم و گمان ندارم كه بى جرم ، تو كسى را در معرض عقوبت درآورى .
از اسـتـمـاع ايـن سـخـنـان تـعـجـب مـاءمـون زيـاد گـرديـد و از مـشـاهـده حـسـن و جـمـال او دل از دسـت داد، پـس پـرسيد كه اى كودك ! چه نام دارى ؟ فرمود: محمّد نام دارم ، گـفت : پسر كيستى ؟ فرمود: پسر على بن موسى الرضا عليه السلام . ماءمون چون نسب شريفش را شنيد تعجبش زايل گرديد و از استماع نام آن امام مظلوم كه او را شهيد كرده بود منفعل گرديد و صلوات و رحمت بر آن حضرت فرستاد و روانه شد.
چـون به صحرا رسيد نظرش بر درّاجى افتاد ( بازى ) از پى او رها كرد آن ( بـاز ) مدتى ناپيدا شد چون از هوا برگشت ماهى كوچكى در منقار داشت كه هنوز بقيه حـيـاتـى در آن بـود، مـاءمـون از مـشـاهـده آن حـال در شگفت شد و آن ماهى را در كف گرفت و مـعـاودت نـمـود چون به همان موضع رسيد كه در هنگام رفتن حضرت جواد عليه السلام را ملاقات كرده بود باز ديد كه كودكان پراكنده شدند و حضرت از جاى خود حركت نفرمود. مـاءمون گفت : اى محمّد! اين چيست كه در دست دارم ؟ حضرت به الهام ملك علام فرمود كه حق تـعـالى دريـايـى چند خلق كرده است كه ابر از آن درياها بلند مى شود و ماهيان ريزه با ابـر بـالا مـى رونـد و بـازهـاى پادشاهان آن را شكار مى كنند و پادشاهان آن را در كف مى گـيـرنـد و سـلاله نـبـوت را بـه آن امـتـحان مى نمايند.
ماءمون از مشاهده اين معجزه تعجبش افـزون شـد و گـفـت : حـقـا كـه تـويـى فـرزنـد امـام رضـا عـليـه السلام و از فرزند آن بزرگوار اين عجايب و اسرار بعيد نيست ، پس آن حضرت را طلبيد و اعزاز و اكرام بسيار نـمـود و اراده كـرد كـه امـّالفضل دختر خود را به آن حضرت تزويج نمايد. از استماع اين قضيه بنى عباس به فغان آمدند و نزد ماءمون جمعيت كردند و گفتند خلعت خلافت كه اكنون بر قامت بنى عباس درست آمد0 و اين شرف و كرامت در ايشان قرار گرفته چرا مى خواهى كه از ميان ايشان به در برى و بر اولاد على بن ابى طالب قرار دهى با آن عداوت قديم كـه در مـيـان سـلسـله مـا و ايـشـان بـوده اسـت و آنـچـه در حق امام رضا عليه السلام كردى خـاطـرهاى ما هميشه از آن نگران بود تا آنكه مهم او كفايت شد.
ماءمون گفت : سبب آن عداوت پـدران شـمـا بـودنـد اگـر ايـشـان خلافت ايشان را غصب نمى كردند عداوتى در ميان ما و ايـشـان نـبـود و ايـشـان سـزاواترند به امامت و خلافت از ما. ايشان گفتند: اين كودكى است خـردسـال و هـنـوز اكـتـسـاب عـلم و كـمـال نـنـمـوده اسـت اگـر صـبـر كـنـى كـه او كامل شود بعد از آن به او مزاوجت نمايى انسب خواهد بود. ماءمون گفت : شما ايشان را نمى شـنـاسـيـد، عـلم ايـشـان از جـانـب حـق تـعـالى اسـت و مـوقـوف بـر كـسـب و تـحـصـيل نيست و صغير و كبير ايشان از ديگران افضلند و اگر خواهيد شما را معلوم شود علماى زمان را جمع كنيد و با او مباحثه نماييد. ايشان يحيى بن اكثم را كه اعلم علماى ايشان بود و در آن وقت قاضى بغداد بود اختيار كردند و ماءمون مجلسى عظيم ترتيب داد و يحيى بن اكثم و ساير علما و اشراف را جمع كردند پس ماءمون امر كرد كه صدر مجلس را براى آن حضرت فرش كردند و دو متكا براى آن حضرت نهادند.(11)
شـيـخ مـفـيـد فـرمـوده : پـس حـضـرت جـواد عـليـه السـلام تـشـريـف آورد در حـالى كـه هفت سـال و چند ماه از سن شريفش گذشته بود و در موضع خود بين المسورتين نشست و يحيى بـن اكـثـم مـقـابل آن حضرت نشست و مردم هم هر كدام در مرتبه خود نشستند و جاى ماءمورا را پهلوى حضرت جواد عليه السلام قرار دادند. پس يحيى خواست به جهت امتحان آن حضرت مـسـاءله سـؤ ال كـنـد اول رو كـر بـه مـاءمـون و گـفـت : يا اميرالمؤ منين ! رخصت مى دهى از ابـوجـعـفـر مـسـاءله سـؤ ال كـنـم ؟ ماءمون گفت : از خود آن جناب دستور بطلب يحيى از آن حـضـرت اذن طـلبـيـد، حـضرت فرمود: ماءذونى ، بپرس اگر خواهى .
يحيى گفت : فدايت شـوم چـه مـى فـرمـايـى در حـق كـسـى كـه مـحـرم بـود و قـتـل صـيـد كـرد؟ حـضـرت فـرمـود: در حـل كـشـت او را يـا در حـرم ، عـالم بـود يـا جـاهل ، از روى عمد كشت يا از خطا، آزاد بود يا بنده ، صغير بود يا كبير، اين ابتداء صيد بود يا از كبار آن ، اين محرم اصرار دارد يا پشيمان شده ، در شب بود صيد آن يا در روز، احـرام عـمـره او اسـت يـا احـرام حـج او؟ يـحـيى از شنيدن اين فروع در تحير ماند و هوش از سـرش بـه در رفـت و عـجـز از صـورتـش ظاهرشد و زبانش در تلجلج افتاد. اين وقت بر حـضـار مـجـلس امر واضح شد، پس ماءمون حمد كرد خدا را و گفت : آيا دانستيد الا ن آنچه را كـه مـنـكـر بـوديد؟ پس رو كرد به آن حضرت و گفت : آيا خطبه مى كنى ؟ فرمود: بلى ، عرض كرد: پس خطبه تزويج دخترم ام الفضل را از براى خود بخوان چه آنكه من شما را بـراى دامـادى خود پسنديدم اگرچه گروهى از اين وصلت كراهت دارند و دماغشان به خاك ماليده خواهد شد، پس حضرت شروع كرد به خواندن خطبه نكاح و فرمود:
( اَلْحـَمـْدُللّهِ اِقـْرارَا بِنِعْمَتِه وَ لا اِله اِلاّ اللّهُ اِخْلاصا لِوَحْدانِيَّتِهِ وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مـُحـَمَّدٍ سـَيِّدِ بـَرِيِّتـِهِ وَ اْلاَصـْفـِيـآء مـِنْ عـِتـْرَتـِهِ. اَمـّا بـَعـْدُ: فـَقـَدْ كـانَ مـِنـْ فـَضـْل اللّهِ عـَلَى اْلاَنامِ اَن اَغْناهُمْ بِالْحلالِ عَنِ الْحَرامِ فَقالَ سُبْحانهُ: وَاَنْكِحُوا اْلاَيامى مـِنـْكُمُ وَ الصّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ اِمائِكُمْ اَنْ يَكُونُوا فُقَرآءَ يُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ. ) (12)
پـس حـضـرت بـا مـاءمـون صـيـغـه نـكـاح را خـوانـد و ام الفضل را تزويج كرد و صداق آن را پانصد درهم جياد موازى مهر جده اش حضرت فاطمه سـلام اللّه عـليـهـا قـرار داد و چـون صـيـغه نكاح جارى شد خدم و حشم ماءمون آمدند غاليه بـسـيـار آوردنـد و ريـشـهـاى خواص را به غاليه خوشبو كردند پس نزد سايرين بردند ايـشـان نـيـز خود را خوشبو كردند آنگاه خوانهاى نعمت آوردند و مردم غذا خوردند پس از آن ماءمون هر طايفه و گروهى را كه به اندازه شاءنش جايزه داد و مجلس متفرق شد و خواص ‍ باقى ماندند و سايرين رفتند.
آن وقـت مـاءمـون بـه آن حـضـرت عـرضـه داشـت : فـدايـت شـوم ! اگـر مـيـل داشـتـه بـاشـيـد جـواب مسائل محرم را بفرماييد تا مستفيد شويم ، پس حضرت شروع فـرمود به جواب دادن و هر يك از شقوق مساءله را بيان فرمود. صداى احسنت ماءمون بلند شد. آنگاه خدمت آن حضرت عرضه كرد كه شما هم سؤ الى از يحيى بفرماييد، حضرت به يحيى ، فرمود: بپرسم ؟ عرض كرد: هرچه ميل شما باشد، اگر پرسيديد جواب دانم مى گـويـم و الا از شما ياد مى گيرم .
حضرت فرمود: بيان كن جواب اين مساءله را كه مردى نـظـر كـرد بـه زنـى در اول روز و نـظـرش حـرام بـود چـون روز بـلنـد شـد بـر او حـلال شـد، چـون ظـهـر شـد حـرام شـد، چـون عـصـر شـد حـلال شـد، چـون آفـتـاب غـروب كـرد حـرام گـشـت ، چـون وقـت عـشـاء رسـيـد حـلال شـد، چـون نـصـف شـب شـد حـرام گـشـت چـون فـجـر طـالع گـرديـد حـلال شـد از بـراى او، بـگـو بـراى چـه بـوده كـه اين زن گاهى حرام بوده بر آن مرد و گـاهـى حـلال ؟ يـحـيـى گـفـت : بـه خـدا سـوگـنـد كـه مـن جـواب ايـن سـؤ ال را نـدانـم شـمـا بـفـرمـاييد تا ياد گيرم . فرمود: اين زن كنيزكى بود و اين مرد اجنبى بود، وقت صبح كه نگاه كرد بر او نگاهش حرام بود، روز كه بلند شد او را خريد بر او حـلال شـد وقـت ظـهـر او را آزاد كـرد حـرام شـد، وقـت عـصـر او را تـزويـج كـرد حـلال شـد، وقـت مـغـرب او را مـظـاهـره كـرد حـرام شـد، وقـت عـشـاء كـفـاره ظـهـار داد حـلال شـد، نـصـف شـب او را يـك طـلاق داد حـرام شـد، وقـت فـجـر رجـوع كـرد حلال شد.
ايـن وقـت مـاءمون رو كرد به حاضرين از بنى عباس و گفت : آيا در ميان شما كسى هست كه ايـن مـسـاءله را ايـنـطـور بـتـوانـد جـواب دهـد؟ يـا مـسـاءله سـابـقـه را بـه ايـن تـفـصـيـل بـدانـد؟ گـفـتـنـد: نـه بـه خـدا سـوگـنـد شـمـا اعـلم بـوديـد بـه حـال ابـوجـعـفـر عـليـه السـلام از مـا. مـاءمـون گـفـت : واى بـر شـمـا! اهـل بـيـت حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم از مـيـان خـلق امـتـيازى دارند به فـضـل و كـمـال و كـمـى سـن مـانـع كـمـالات ايـشـان نـيـسـت و بـرخـى از فضايل ابوجعفر عليه السلام بگفت تا مجلس به هم خورد و مردم برفتند. روز ديگر نيز ماءمون جوائز و عطاياى بسيار به مردم بخششش كرد و از حضرت جواد عليه السلام اكرام و احـتـرام بـسـيـار مى نمود و آن حضرت را بر اولاد و اقرباء خود فضيلت مى داد تا زنده بود.(13)
مؤ لف گويد: كه علما روزها را دوازده ساعت بخش كرده اند و هر ساعتى را به امامى نسبت داده اند و ساعت نهم روزها متعلق به حضرت جواد عليه السلام است . (14) و در دعاى آن ساعت اشاره شد به سؤ ال ماءمون از آن حضرت از آنچه كه در دست داشت و همچنين سؤ ال يحيى بن اكثم از آن حضرت و جواب دادن حضرت ايشان را در آنجا كه فرموده :
( وَ بـِالاِمـامِ الْفـاضـِلِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِي عليه السلام الَّذى سُئِلَ فَوَفَّقْتَهُ لِلْجَوابِ وَ امْتُحِنَ فَعَضَدْتَهُ بِالتَّوْفيقِ وَ الصَّوابِ صلى اللّه عليه و آله و سلم وَ عَلى اَهْلِ بَيْتِهِ اْلاَطْهارِ ) .
و تـوسـل بـه آن حـضرت در اين ساعت براى وسعت رزق نافع است و شايسته است كه در توسل به آن حضرت اين دعا را بخواند:
( اَللّهـُمَّ اِنـّى اَسـْئَلُكَ بـِحـَقِّ وَلِيِّكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِي عليه السلام اِلاّ جُدْتَ بِهِ عَلَىَّ مِنْ فـَضـْلِكَ وَ تَفَضَّلْتَ بِهِ عَلَىَّ مِنْ وُسْعِكَ وَ وَسَّعْتَ بِهِ عَلَىَّ مِنْ رِزْقِكَ وَ اَغْنَيْتَنى عَمَّنْ سـِواكَ وَ جـَعـَلْتَ حـاجـَتـى اِلَيـْكَ وَ قَضاها عَلَيْكَ اِنَّك لِما تَشاَّءُ قَديرٌ ) .(15)
بعضى گفته اند اين دعا بعد از هر نماز به جهت اداء دين مجرب است .