فـصـل اول: در ولادت و اسم و لقب و كنيت حضرت رضا عليه السلام است

بـدان كـه در تـاريـخ ولادت آن جـناب اختلاف است و اشهر آن است كه در يازدهم ذى القعده سـنـه صـد و چـهـل و هـشت در مدينه منوره متولد شده و بعضى يازدهم ذى الحجة سنه صد و پـنـجـاه و سـه گـفـتـه انـد كـه بـعد از وفات حضرت صادق عليه السلام بوده كه پنج سـال ، و مـوافـق روايـت اول كـه اشـهر است ولادت آن حضرت بعد از وفات حضرت صادق عـليـه السـلام بوده به ايام قليلى و حضرت صادق عليه السلام آروز داشت كه آن جناب را درك كـنـد چـه آنـكـنـه از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام روايت شده كه مى فرمود شـنـيـدم از پـدرم جـعـفـر بـن مـحـمـّد عـليـه السـلام كـه مـكـرر بـه مـن مـى فـرمود كه عالم آل محمّد عليهم السلام در صلب تو است و كاشكى من او را درك مى كردم پس به درستى او همنام اميرالمؤ منين على عليه السلام است .(1)
شـيـخ صـدوق روايت كرده از يزيد بن سليط كه گفت : ملاقات كردم حضرت صادق عليه السـلام را در راه مـكـه و مـا جماعتى بوديم ، گفتم به او پدر و مادرم فداى تو باد! شما امامان پاكيد و مرگ چيزى است كه هيچ كس را از آن گريزى نيست پس با من چيزى بگو تا برسانم به واپس ماندگان خود، حضرت فرمود: آرى اينها فرزندان من اند و اين بزرگ ايشان است ـ و اشاره كرد به پسرش موسى عليه السلام ـ و در او است علم و حلم و فهم و جود و معرفت به آنچه محتاجند مردم به آن در آنچه اختلاف مى كنند در امر دين خود، و در او اسـت خـلق و حـسـن جـوار، و او درى اسـت از درهـاى خـداونـد مـتـعـال و در او صـفتى است بهتر از اينها، پس گفتم : پدر و مادرم فداى تو باد! آن صفت چـيـست ؟
فرمود: بيرون مى آورد خداى عز و جل از او دادرس ‍ و فريادرس اين امت را و نور و فـهـم و حـكـم ايـن امت را، بهتر زاييده شده و بهتر نور رسيده ، محفوظ مى دارد به او خداى تـعالى خونها را و اصلاح مى كند به او ميان مردم نزاعها و انضمام مى دهد به او پراكنده را و التـيـام مى دهد به او شكسته را و مى پوشاند به او برهنه را و سير مى كند به او گـرسـنـه را و ايمن مى سازد به او ترسان را و فرود مى آورد به او باران را و مطيع و فـرمـانـبـردار او شـونـد بـنـدگـان ، بـهـتـريـن مـردم بـاشـد در هـر حـال ، چـه در حـال كـهـولت و مـيـان سـالگـى و چـه در حال كودكى و جوانى ، سيادت پيدا مى كند به سبب او عشيره او پيش از رسيدنش به بلوغ ، سخن او حكمت است و خاموشى او علم است ، بيان مى كند براى مردم آنچه را كه اختلاف است در آن . الخ .(2)
عـلامـه مـجـلسـى رحـمـه اللّه در ( جـلاءالعـيـون ) در احـوال حـضـرت امـام رضـا عـليـه السـلام فـرمـوده : اسـم شريف آن حضرت على و كنيت آن حـضـرت ابـوالحـسـن و مـشـهـورتـريـن القـاب آن حـضـرت ، رضـا اسـت ، و صـابـر و فاضل و رضى و وفى و قرة اعين المؤ منين و غيظ الملحدين نيز مى گفتند.(3)
ابـن بـابـويـه به سند حسن از بزنطى روايت كرده است كه به خدمت امام محمّد تقى عليه السـلام عـرض كردم كه گروهى از مخالفان شما گمان مى كنند كه والد بزرگوار شما را مـاءمـون مـلقـب بـه رضا گردانيد در وقتى كه آن حضرت را براى ولايت عهد خود اختيار كـرد؟ حـضـرت فـرمـود: بـه خـدا سوگند كه دروغ مى گويند بلكه حق تعالى او را به رضـا مـسـمـى گـردانـيـد بـراى آنـكـه پـسـنـديـده خـدا بـود در آسـمـان و رسـول خـدا و ائمـه هـدى عـليـهـم السـلام در زمـيـن از او خـشـنـود بـودند و او را براى امامت پـسـنـديـدنـد، گـفـتـم : آيـا هـمـه پـدران گـذشـتـه تـو پـسـنـديـده خـدا و رسـول و ائمـه عـلهـيـم السـلام نبودند؟
گفت : بلى ، گفتم : پس به چه سبب او را در ميان ايشان به اين لقب گرامى مخصوص ‍ گردانيدند؟ گفت : براى آنكه مخالفان و دشمنان او را پسنديدند و از او راضى بودند چنانچه موافقان و دوستان از او خشنود بودند، و اتفاق دوسـت و دشـمـن بـر خـشنودى از او مخصوص آن حضرت بود پس به اين سبب او را به اين اسم مخصوص گردانيدند.(4)
و ايـضـا بـه سـنـد معتبر از سليمان بن حفص روايت كرده است كه حضرت امام موسى عليه السلام پيوسته فرزند پسنديده خود را رضا مى ناميد و مى فرمود كه بخوانيد فرزند مرا رضا و گفتم به فرزند خود رضا، و چون با آن حضرت خطاب مى كرد آن حضرت را ابوالحسن مى ناميد، پدر آن حضرت موسى بن جعفر عليه السلام بود و مادر آن حضرت ام ولدى بـود كـه او را تـكـتـم و نـجـمـه و اروى و سـكـن و سـمـانه و ام البنين مى ناميدند، و بعضى خيزران و صقر و شقراء نيز گفته اند.(5)
و ابـن بـابـويـه بـه سـنـد معتبر از على بن ميثم روايت كرده است كه حميده مادر امام موسى عـليـه السـلام كـه از جـمـله اشـراف و بـزرگان عجم بود، كنيزى خريد و او را به تكتم مـسـمـى گـردانـيـد، و آن جـاريـه سـعـادتـمـنـد بـهـتـريـن زنـان بـود در عـقـل و ديـن و حـيـا و خاتون خود حميده را بسيار تعظيم مى نمود، و از روزى كه او را خريد هـرگز نزد او نمى نشست براى تعظيم و اجلال او، پس حميده روزى با حضرت امام موسى عليه السلام گفت : اى فرزند گرامى ! تكتم جاريه اى است كه من از او بهتر نديده ام در زيـركى و محاسن اخلاق ، و مى دانم هر نسلى كه از او به وجود آيد پاكيزه و مهطره خواهد بود، و او را به تو مى بخشم و از تو التماس مى كنم كه رعايت حرمت او بنمايى .
چون حضرت امام رضا عليه السلام از او به وجود آمد او را به طاهره مسمى گردانيد. و حضرت امـام رضا عليه السلام شير بسيار مى آشاميد، روزى طاهره گفت كه مرضعه ديگر به هم رسانند كه مرا يارى كند، گفتند، مگر شير تو كمى مى كند، گفت : دروغ نمى توانم گفت ، بـه خـدا سـوگـنـد كـه شـيـر مـن كـم نـيـسـت و لكـن نوافل و اورادى كه پيشتر مى دانستم به آنها عادت كرده بودم به سبب شير دادن كم شده است و به اين سبب معاون مى خواهم كه اوراد خود را ترك ننمايم .(6)
و به سند معتبر ديگر روايت كرده است كه چون حميده ، نجمه مادر امام رضا عليه السلام را خريد شبى حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله و سلم را در خواب ديد و آن حضرت به او گفت كه اى حميده ! نجمه را به فرزند خود موسى تمليك نما كه از او فرزندى به هم خـواهـد رسـيـد كـه بـهـتـريـن اهـل زمين باشد و به اين سبب حميده ، نجمه را به آن حضرت بـخـشيد و او باكره بود.(7) و ايضا به سند معتبر از هشام روايت كرده است كه گـفـت : روزى حـضـرت امام موسى عليه السلام از من پرسيد كه آيا خبر دارى كه كسى از بـرده فـروشـان مـغرب آمده باشد؟
گفتم : نه ، حضرت فرمود كه بلكه آمده است بيا تا بـرويـم بـه نـزد او، پـس حـضـرت سوار شد و من در خدمت آن حضرت سوار شدم چون به مـحـل معهود رسيديم ديديم كه مردى از تجار مغرب آمده است و كنيزان و غلامان بسيار آورده است ، حضرت فرمود كه كنيزان خود را بر ما عرضه كن ، او نه كنيز بيرون آورد و هر يك را حـضرت فرمود كه دارى و بايد كه بياورى ! گفت : به خدا سوگند كه ندارم مگر يك جـاريـه بـيـمـار، حضرت فرمود كه او را بياور چون او مضايقه كرد حضرت مراجعه كرده روز ديگر مرا به نزد او فرستاد و فرمود كه به هر قيمت كه بگويد آن جاريه بيمار را بـراى من خريدارى كن و به نزد من آور، چون رفتم و آن كنيزك را طلب كردم قيمت بسيارى براى او گفت ، گفتم من به اين قيمت خريدم ، گفت من نيز فروختم و ليكن خبر ده كه آن مرد كـى بـود كـه ديـروز بـا تـو هـمـراه بـود؟
گـفتم : مردى است از بنى هاشم گفت : از كدام سـلسـله بـنـى هـاشـم ؟ گـفـتم : بيش از اين نمى دانم ، گفت : بدان كه من اين كنيزك را از اقـصـاى بـلاد مغرب خريدم ، روزى زنى از اهل كتاب كه اين كنيز را با من ديد پرسيد كه ايـن را از كـجـا آورده اى ؟ گـفتم : اين را براى خود خريده ام ، گفتم : سزاوار نيست كه اين كـنـيـز نـزد مـانـنـد تـو كـسـى بـاشـد و مـى بـايـد كـه ايـن كـنـيـز نـزد بـهـتـريـن اهـل زمـين باشد و چون به تصرف او درآيد بعد از اندك زمانى پسرى از او به وجود آيد كـه اهـل مـشـرق و مـغـرب او را اطـاعـت كـنـند، پس بعد از اندك وقتى حضرت امام رضا عليه السلام از او به وجود آمد.(8)
و در ( درّالنـظـيـم عـ( و ( اثبات الوصيه ) است كه حضرت امام موسى عليه السـلام فـرمـود بـه جـمـاعـتـى از اصـحـابـش وقـتى كه تكتم را خريد به خدا قسم كه من نـخـريـدم ايـن جـاريـه را مـگـر بـه امـر خـدا و وحـى خـدا، سـؤ ال كـردنـد از آن حـضـرت از آن ، فـرمـود: در بـينى كه من خواب بودم آمد به نزد من جدم و پدرم عليهما السلام و با ايشان بود شقّه اى از حرير پس آن پارچه حرير را باز كردند پـس آن پـيـراهـنى بود و در آن ، صورت اين جاريه بود، پس جد و پدرم به من فرمودند كـه اى مـوسـى ! هـر آيـنـه خـواهـد شـد از بـراى تـو از ايـن جـاريـه بـهـتـريـن اهـل زمـيـن بعد از تو و امر كردند مرا كه هر وقت آن مولود مسعود به دنيا آمد او را ( على ) نـام گـذارم و گـفـتـنـد زود اسـت كـه خـداونـد عـالم ظـاهـر كـنـد بـه او عدل و راءفت و رحمت را پس ‍ خوشا به حال كسى كه او را تصديق كند و واى بر كسى كه او را دشمن دارد و انكار او نمايد.(9)
شـيـخ صـدوق بـه سـند معتبر از نجمه مادر آن سرور روايت كرده است كه گفت : چون حامله شـدم بـه فـررنـد بـزرگـوار خـود بـه هـيـچ وجـه ثـقـل و حـمـل در خـود احـسـاس ‍ نـمـى كـردم و چـون بـه خـواب مـى رفـتـم صـداى تـسبيح و تـهـليـل و تـمجيد حق تعالى از شكم خود مى شنيدم و خائف و ترسان مى شدم و چون بيدار مـى شـدم صدايى نمى شنيدم . و چون آن فرزند سعادتمند از من متولد شد دستهاى خود را بر زمين گذاشت و سر مطهر خود را به سوى آسمان بلند كرد و لبهاى مباركش حركت مى كرد و سخنى مى گفت كه من نمى فهميدم ، در آن ساعت حضرت امام موسى عليه السلام به نـزد مـن آمـد و فـرمـود كه گوارا باد ترا اى نجمه كرامت پروردگار تو! پس آن فرزند سعادتمند را در جامه سفيدى پيچيده و به آن حضرت دادم ، حضرت در گوش راستش اذان و در گـوش چپش اقامه گفت و آب فرات طلبيد و كامش را به آن آب برداشت پس به دست من داد و فـرمـود كـه بـگـيـر ايـن را كـه ايـن بـقـيـه خـدا است در زمين و حجت خدا است بعد از من .(10)
و ابـن بـابـويـه بـه سـنـد معتبر از محمّد بن زياد روايت كرده است كه گفت از حضرت امام مـوسـى عـليـه السـلام شـنـيـدم در روزى كـه حضرت امام رضا عليه السلام متولد شد مى فـرمود كه اين فرزند من ختنه كرده و پاك و پاكيزه متولد شد و جميع ائمه چنين متولد مى شـونـد و ليـكـن مـا تـيـغـى بـر مـوضـع خـتـنـه ايـشـان مـى گردانيم از براى متابعت سنت .(11) نـقـش خـاتـم آن حـضـرت ( مـاشاءَ اللّهُ لاقُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ ) ؛ و به روايتى ديگر حسبى اللّه بوده .
فـقـيـر گـويـد: كـه اين دو روايت منافات با هم ندارند، زيرا كه آن حضرت را دو انگشتر بـوده يـكـى از خـودش و ديـگـرى از پدرش به وى رسيده بود چنانچه شيخ كلينى روايت كـرده از مـوسـى بـن عـبدالرحمن كه گفت : سؤ ال كردم از حضرت ابوالحسن الرضا عليه السـلام از نـقش انگشترش و انگشتر پدرش ، فرمود: نقش انگشتر من ( ماشاءَ اللّهُ لاقُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ ) است و نقش انگشتر پدرم حسبى اللّه است ، و اين انگشتر همان است كه من در انگشتم مى كنم .(12)