نهم ـ يونس بن عبدالرحمن مولى آل يقطين
عـبـد صالح ، جليل القدر، عظيم المنزلة وجه اصحاب واز اصحاب اجماع است ، روايت شده كـه در ايـام هـشـام بـن عـبـدالمـلك متولد شده وحضرت باقر عليه السلام را در مابين صفا ومـروه مـلاقـات كـرده ولكـن از آن حـضـرت روايت نموده وهم گفته كه حضرت صادق عليه السلام را ديدم در روضه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله وسلم كه مابين قبر ومنبر نماز مى خـوانـد ومـمـكـنـم نشد كه از اوسؤ ال كنم ولكن روايت كرده از حضرت كاظم وصادق عليهما السـلام وحـضـرت رضا عليه السلام اشاره مى فرمود به سوى اودر علم وفتوى واوهمان كـس اسـت كـه واقـفـه مـال بـسـيـارى بـه اودادنـد كـه مـيـل بـه سـوى ايـشـان كـنـد وامـنـتـاع نـمـود از قـبـول كـردن آن مـالهـا وبـر حـق ثـابـت بماند.(230)
شـيخ مفيد رحمه اللّه به سند صحيح از ابوهاشم جعفرى روايت كرده كه عرضه كردم بر امـام حـسـن عـسـكـرى عـليـه السـلام ( كتاب يوم وليله ) يونس را، فرمود: اين كتاب تـصـنيف كيست ؟ گفتم : تصنيف يونس مولى آل يقطين ، فرمود: عطا فرمايد حق تعالى اورا بـه هـر حـرفـى نـورى در روز قـيـامـت . ودر روايـت ديـگـر اسـت كـه از اول تا به آخر آن تصفح كرد پس فرمود: اين دين من ودين همگى پدران من است و تمامش حق است .(231)
وبالجمله ؛ در سنه دويست وهشت به رحمت خدا پيوست . ودر خبر است كه حضرت رضا عليه السلام سه دفعه بهشت را براى اوضامن شد.(232)
از فـضـل بـن شاذان روايت است كه حديث كرد مرا عبدالعزيز بن مهتدى واوبهترين فقهايى بـود كـه مـن ديـدم ووكـيـل حـضـرت رضـا عـليـه السـلام واز خـواص اوبـود. گـفـت : سـؤ ال كردم از حضرت رضا عليه السلام پس گفتم كه همانا من نمى توانم ملاقات كنم تورا در هر وقتى ، يعنى راهم دور است ودستم هميشه به شما نمى رسد پس از كه بگيرم معالم دين خود را؟ فرمود: بگير از يونس بن عبدالرحمن .(233)
وهـم از آن حـضـرت مـروى اسـت كـه فـرمـوده : يـونـس در زمـان خـود مـثـل سـلمـان فارسى است در زمان خود. ويونس كتبى در فقه وتفسير ومثالب وغيره تصنيف كرده مثل كتب حسين بن سعيد وزيادتر.(234) وروايت است كه چون حضرت موسى بـن جـعـفر عليه السلام وفات كرد در نزد قوام ووكلاء آن حضرت را انكار كردند وواقفى شـدند ودر نزد زياد قندى هفتاد هزار اشرفى بود ونزد على بن ابى حمزه سى هزار، ودر آن وقـت يـونـس بن عبدالرحمن مردم را به امامت حضرت رضا عليه السلام مى خواند وانكار مـى كـرد بـر واقـفـه ، ايـشـان براى اوپيغام دادند كه براى چه مردم را به حضرت رضا عـليـه السـلام دعـوت مـى نـمـايـى ، اگـر مـقـصـد تـومـال اسـت مـا تـورا از مـال بـى نـياز مى كنيم ، وزياد قندى وعلى بن ابى حمزه ضامن شدند كه ده هزار اشرفى بـه اوبـدهـنـد كـه اوسـاكـت شـود وبـنشيند، يونس گفت : ما روايت كره شده ايم از صادقين عـليـهـمـا السـلام كـه فرموده اند هرگاه ظاهر شد بدعت در بين مردم پس بر پيشواى مردم است كه ظاهر كند علم خود را، پس اگر نكرد نور ايمان از او ربوده خواهد شد، ومن جهاد در دين وامر خدا را ترك نخواهم كرد بر هيچ حالى . پس آن دونفر دشمن اوشدند وظاهر كردند عداوت خود را.(235)
مـؤ لف گويد: اين روايتى كه يونس نقل فرمود به نحوديگر نيز وارد شده وآن چنين است كه حضرت رسول صلى اللّه عليه وآله وسلم فرمود: هرگاه ظاهر شد بدعت در امت من پس بـايـد ظـاهـر كـنـد عـالم عـلم خـود را واگـر نـه بـر اوبـاشـد لعـنـت خـدا و مـلائكـه ومـردم جميعا.(236)
وبـدان كـه روايـات در بـاب بـدعـت بـسـيـار اسـت ووارد شده كه هركسى كه تبسم كند در صـورت بـدعـت گـذارنـده پس به تحقيق اعانت كرده در خراب كردن دين خود. (237)
ونـيـز روايـت شـده : كـسى كه برود به نزد صاحب بدعت وتوقير وبزرگ كند اورا همانا رفـتـه است به جهت خراب كردن اسلام .(238) وراوندى روايت كرده از حضرت رسـول صـلى اللّه عـليـه وآله وسـلم كـه فـرمـود: كـسـى كـه عـمـل كـنـد در بـدعـت ، فـارغ سـازد اورا از شـيطان با عبادتش ، يعنى شيطان اورا به خود واگـذارد ومـتـعـرضـش نشود تا عبادت خود را با حضور قلب وطور خوش به جا آورد ( وَاَلْقـى عـَلَيْهِ الْخُشُوعَ وَ الْبُكاء ) وبيفكند بر اوخشوع وگريه را(239) الى غير ذلك .
رجـوع كـرديـم بـه حـال يـونـس رحـمـه اللّه ، روايـت اسـت كـه يـونـس را چـهل برادر بود كه هر روز به ديدن ايشان مى رفت وبر ايشان سلام مى كرد وآنگاه به مـنـزل خـود مـى آمـد وطـعـام مـى خورد ومهيا مى گشت براى نماز پس مى نشست براى تصنيف وتاءليف كتاب .(240)
مؤ لف گويد: ظاهر آن است كه اين چهل نفر برادران دينى اوبودند ودر اين كار يونس مى خواسته كه زيارت اربعين كرده باشد. ونيز روايت شده از يونس كه گفت :
صـمـت عـشـريـن سـنـة وسـئلت عـشـريـن سـنـة ثـمّ اجـبـت ؛ يـعـنـى يـونس گفته كه من بيست سـال سـكـوت كـردم ، يـعـنـى هـرچـه از مـن مـى پـرسـيـدنـد جـواب نـمـى دادم وبـيـسـت سـال سـؤ ال كـرده شـدم وجـواب دادم ، ايـن مـعـنـى در صـورتـى است كنه ( سئلت ) مـجـهـول خـوانـده شـود، واگـر بـه صـيـغـه مـعـلوم خـوانـده شـود يـعـنـى بـيـسـت سال سؤ ال كردم وبعد از آن ديگر از مسايل جواب مى دادم .(241)
ومـدائح يـونس بسيار است ، واز جمله روايات معلوم مى شود كه براى اواصحابش بد مى گـفـتـنـد وبعضى اقوال فاسده به اونسبت مى دادند. ودر خبر است كه وقتى به وى گفتند كـه بـسـيارى از اين اصحاب در حق توبد مى گويند وياد مى كنند تورا به غير خوبى ، گـفـت : شـاهـد مـى گـيـرم شـما را بر اينكه هر كسى كه از براى ا ودر اميرالمؤ منين عليه السـلام نـصـيـبـى اسـت ، يـعـنـى از شـيـعـيـان اواسـت پـس مـن حلال كردم اورا از آنچه گفته !(242)
( وَ حـُكـِىَ اَنَّهُ حَجَّ يُونُسُ ابْنُ عَبْدِالرَّحْمن اَرْبَعَا وَ خَمْسينَ حَجَّةً وَاعْتَمَرَ اَرْبَعا وَ خَمْسينَ عـُمـْرَةً وَ اَلَّفَ اَلْفَ جـِلْدٍ رَدّا عـَلَى الْمـُخـالِفـينَ وَ يُقالُ اِْنتَهى عِلْمُ الاَئِمَّةِ عليهم السلام اِلى اَرْبـَعـَةِ نـِفـِرٍ: اَوَّلُهـُمْ سـَلْمـانُ الْفـارِسـىُّ وَ الثـّانـى جابِرُ والثّالِثُ السَّيّدُ وَ الرّابعُ يُونُسُ بْنُ عَبْدِالرَّحْمنِ ) .(243)
( وَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شاذان ، قالَ ما نَشَاءَ فِى الاِسْلامِ رَجُلُّ مِنْ سائرِ الناسِ كانَ اَفْقَهَ مـِنْ سـَلْمـانِ الْفـارِسـى رضـى اللّه عـنـه وَ لانـَشـَاءَ بـَعـْدَهُ رَجـُلٌ اَفـقـَهَ مـِنْ يـُونـُسِ ابْنِ عَبْدِالرَّحْمنِ ) .(244)
( وَ عَنِ الشَّهيدِ الثّانى ، اَوْرَدَ الْكَشِّىِ فى ذَمِّهِ نَحْوَ عَشَرَةِ اَحاديثَ وَ حاصِلُ الْجَوابِ عَنْها يـَرْجـِعُ اِلى ضـَعـْفِ بـَعـْضِ سـَنـَدِهـا وَ جـَهـَالَةِ بـَعـْضِ رِجـالِهـا. وَاللّهُ اَعْلمُ بِحالِهِ ) .(245)