فـصـل چـهـارم: در ذكـر پـاره اى از كلمات شريفه و مواعظ بليغه حضرت موسى بن جعفر عليه السلام
( اوّل ـ قالَ عليه السلام (عِنْدَ قَبْرٍ حَضَرَهُ) اِنَّ شَيْئَا هذا آخِرُهُ لَحقيقٌ اَنْ يُزْهَدَ فى اَوَّلِهِ وَ اِنَّ شَيئا هذا اَوَّلُهُ لِحَقيقٌ اَنْ يَخافَ آخِرُهُ ) ؛(62)
يـعـنـى حـضـرت مـوسـى بن جعفر عليه السلام نزد قبرى حاضر بود واين مطلب را بيان فـرمـود: هـمـانـا چـيـزى كـه ايـن اخـر اواسـت سـزاوار اسـت كـه مـيـل ورغـبـتـى نـشـود بـه اول آن ، وبـه درسـتـى كـه چـيـزى كـه ايـن اول آن است ، يعنى آخرتى كه قبر منزل اول آن است ، سزاوار است كه ترسيده شود از آخر آن .
مـؤ لف گـويـد: كـه از بـراى قـبـر وحـشـت وهـول عـظـيـم است ودر ( كتاب مَنْ لايَحْضُرُهُ الْفـَقـيه ) است (63) كه چون ميت را به نزديك قبر آورند، به ناگاه اورا داخـل قـبـر نـكـنـنـد بـه درسـتـى كـه از بـراى قـبـر هـولهـاى بـزرگ اسـت وپـنـاه بـرد حامل آن به خداوند تعالى از هول مطلع وبگذارد سر ميت را نزديك قبر واندكى صبر نمايد تـا اسـتـعداد دخول را بگيرد پس اندكى اورا پيشتر برد واندكى صبر كند آنگاه اورا به كنار قبر برد.
مجلسى اول رحمه اللّه در شرح آن فرموده : ( هرچند روح از بدن مفارقت كرده است وروح حـيـوانـى مـرده اسـت امـا نـفـس نـاطـقـه زنـده اسـت وتـعـلق اواز بـدن بـالكـليـة زايل نشده است وخوف ضعطه قبر وسؤ ال منكر ونكير ورومان فتّان قبور وعذاب برزخ هست بـا آنـكـه از جـهـت ديـگران عبرت است كه تفكر كنند چنين واقعه اى در پيش دارند. ودر ( حـديـث حـسـن ) از يونس منقول است كه گفت : حديثى از حضرت امام موسى كاظم عليه السـلام شـنيده ام كه در هر خانه اى كه به خاطرم مى رسد آن خانه با وسعتش بر من تنگ مـى شـود وآن آنـسـت كـه فرمودند چون ميت را به كنار قبر برى ، ساعتى اورا مهلت ده تا استعداد سؤ ال نكير ومنكر [پيدا] بكند ) . انتهى .(64)
وروايت شده از براء بن عازب كه يكى از معروفترين صحابه است كه ما در خدمت حضرت رسـول صـلى اللّه عليه وآله وسلم بوديم كه نظرش افتاد بر جماعتى كه در محلى جمع گـشـتـه بودند، پرسيدند: بر چه اين مردم اجتماع كرده اند؟ گفتند: جمع شده اند قبر مى كـنند، براء گفت : چون حضرت اسم قبر شنيد شتاب كرد در رفتن به سوى آن تا خود را بـه قـبـر رسـانـيـد پـس بـه زانـونـشـسـت كـنـار قـبـر. مـن رفـتـم بـه طـرف ديـگـر مقابل روى آن حضرت تا تماشا كنم كه آن حضرت چه مى كند، ديدم گريست به حدى كه خاك را از اشك چشم خود تر كرد پس از آن ، روكرد به ما وفرمود: ( اِخْوانى ! لِمِثْلِ هذا فَاَعِدّوُا ) ؛ يعنى برادران من ! از براى مثل اين مكان تهيه ببينيد وآماده شويد.(65)
شيخ بهائى نقل كرده كه بعضى از حكما را ديدند كه در وقت مرگ خود دريغ و حسرت مى خـورد، بـه اوگـفـتـنـد كه اين چه حالى است كه از تومشاهده مى شود؟ گفت : چه گمان مى بـريـد بـه كسى كه مى رود به سفر طولانى بدون توشه وزاد وساكن مى شود در قبر وحشتناكى بدون مونسى ووارد مى شود بر حاكم عادلى بدون حجتى .
وقـطـب راونـدى روايت كرده كه حضرت عيسى عليه السلام صدا زد مادر خود حضرت مريم عـليـهـا السـلام را بـعـد از مـردنـش وگـفـت : اى مـادر! با من تكلم كن آيا مى خواهى به دنيا بـرگـردى ؟ گـفـت : بـلى ! بـراى آنكه نماز گزارم براى خدا در شب بسيار سرد وروزه بـگـيـرم در روزى بـسـيـار گـرم ، اى پـسـر جان من ! اين راه بيمناك است . وروايت شده كه حـضـرت فـاطـمـه عـليـهـا السـلام در وصيت خود به اميرالمؤ منين عليه السلام گفت : چون وفـات كـردم شـمـا مـرا غـسـل بـده وتـجـهـيـز كـن ونـمـاز بـگـزار بـر مـن و مـرا داخـل در قـبـر كـن ودر لحـد بـسـيـار وخـاك بـر روى مـن بـريـز وبـنـشـيـن نـزد سـر مـن مقابل صورتم وقرآن ودعا براى من بسيار بخوان ؛ زيرا كه آن ساعت ساعتى است كه مرده محتاج است به انس گرفتن با زنده ها.(66)
وسـيـد بـن طاوس رحمه اللّه از حضرت رسول صلى اللّه عليه وآله وسلم روايت كرده كه فـرمـود: نـمـى گـزارد بـر مـيـت سـاعـتـى سـخـت تـر از شـب اول قـبـر، پـس رحـم نـمـائيـد مردگان خود را به صدقه واگر نيافتى چيزى كه صدقه بـدهـى پـس يـكـى از شـمـاهـا دو ركـعـت نـمـاز كـنـد وبـخـوانـد در ركـعـت اول ( فـاتـحـة الكـتـاب ) يـك مـرتـبـه و( قـل هـواللّه احـد ) دومـرتـبـه ودر ركـعـت دوم ( فاتحه ) يك مرتبه و( الهكم التّكاثر ) ده مرتبه وسلام دهد وبگويد:
( اَللّهـُمَّ صـَلِّ عـَلى مـُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ابْعَثْ ثَوابَها اِلى قَبْرِ ذلِكَ الْمَيِّتِ فُلانِ بْنِ فُلانِ ) .
پـس حق تعالى مى فرستد همان ساعت هزار ملك به سوى قبر آن ميت با هر ملكى جامه وحله اى اسـت وتـنـگـى قـبـر اورا وسعت دهد تا روز نفخ صور وعطا كند به نمازه كننده به عدد آنـچـه آفـتـاب بـر آن طـلوع مـى كـنـد حـسـنـات وبـالابـرده شـود بـراى او چـهـل درجـه .(67) ودر كتاب ( مَن لايَحْضُرُهُ الْفَقيه ) است كه چون ( ذرّ ) پسر ابوذر وفات كرد، ابوذر رضى اللّه عنه بر قبر اوايستاد ودست بر قبر ماليد وگفت : رحمت كند خدا تورا اى ذر! به خدا سوگند كه تونسبت به من نيكوكار بودى وشـرط فـرزنـدى را بـه جا مى آورد والحال كه تورا از من گرفته اند من از توخشنودم ، بـه خـدا قـسم كه از رفتن توباكى نيست بر من ونقصانى به من نرسيد ( وَ مالى اِلى اَحـَدٍ سـِوَى اللّهِ مـِنْ حـاجـَةٍ ) ؛
ونيست از براى من به غير از حق تعالى به احدى حاجت واگـر نـبـود هـول مـطلع ، يعنى جاهاى هولناك آن عالم بعد از مرگ ديده مى شود، هر آينه مـسـرور مـى شـدم كه من به جاى تورفته باشم ولكن مى خواهم چند روزى تلاقى مافات كـنـم وتـهـيـه آن عـالم را بـبـيـنـم وبـه تـحـقـيـق كـه انـدوه از بـراى تـومـرا مـشـغـول سـاخـتـه اسـت از اندوه بر تو، يعنى هميشه در غم آنم كه عبادات وطاعاتى كه از براى تونافع است بكنم واين معنى مرا باز داشته است از آنكه غم مردن وجدايى تورا از خـود بـخـورم ، واللّه كـه گـريـه نـكـردم از جـهـت توكه مرده اى واز من جدا شده اى وليكن گـريـه بـر تـوكـردم كـه حال توچون خواهد بود، و چون بگذرد. ( فَلَيْتَ شِعرى ما قُلْتُ وَ ما قيلَ لَكَ ) ؛ پس كاش مى دانستم كه توچه گفتى وبه توچه گفتند، خداوندا! به اوبخشيدم حقوقى را كه بر اوواجب كرده بودى از براى من پس توهم ببخش حقوق خود را كه بر اوواجب گردانيده بودى چه آنكه توسزاوارترى به جود وكرم از من .(68)
دوم ـ ( قالَ عليه السلام لِعَلِىِّ بْنِ يَقْطين : كَفّارَةُ عَمِلِ السُّلْطانِ الاِحْسانُ اِلَى اْلاَخْوانِ ) ؛
فرمود به على بن يقطين : كفاره كارگرى براى سلطان ، نيكى كردن به برادران دينى است .(69)
سـوم ـ فـرمـود كـه هـر زمـانـى كـه پـديـد آوردند مردمان گناهانى را كه ياد نداشتند، حق تعالى پديد آورد براى ايشان از بلاها چيزهايى كه آنها را بلا نمى شمردند.(70)
مـؤ لف گـويـد: كـه در زمان ما خوب ظاهر شد صدق اين كلام ؛ زيرا كه گناهان ومعاصى تـازه در مـيـان مـرد ظـاهـر شد وبدعتها پديد آمد ومردم پا از جاده شريعت واطاعت حق تعالى بـيـرون گـذاشـتـنـد وكـمـالات خـود را در ارتكاب بعض معاصى ومناهى پنداشتند وامر به مـعروف ونهى از منكر از ميان رفت حق تعالى نيز مردم را به انواع بلاها مبتلاكرده كه هيچ وقـت در خـاطـرشـان خـطور نمى كرد وگمان آن را نمى بردند و مصدوقه اين آيه شريفه گشتند:
( وَ ضـَرَبَ اللّهُ مـَثـَلا قـَرْيـَةً كـانـَتْ آمـِنـَةً مـُطْمَئِنَّةً يَاءْتِيَها رَزْقُها رَغَدا مِنْ كُلِّ مَكانٍ فـَكـَفـَرَتْ بـِاَنـْعـُمِ اللّهِ فَاَذاقَهَا اللّهُ لِباَس الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِما كاَنُوا يَصْنَعُون ) .(71)
حق تعالى مثل زده براى كافر نعمتان به اهل قريه اى كه در امن وآسايش بودند مى رسيد روزى فـراخ بـراى ايـشـان از اطـراف وجـوانـب پـس كـافـر شدند به نعمتهاى خدا وشكر نـكـردند پس چشانيد حق تعالى ايشان را لباس گرسنگى وترس بدانچه بودند كه مى كردند از عملهاى ناشايست .
چـهـارم ـ فـرمـود: مـصـيـبـت بـراى صـبـر كـنـنـده يـكـى است وبراى جزع كننده دومصيبت است .(72)
فقير گويد: كه بيايد در كلمات حضرت هادى عليه السلاهمين كلمه شريفه ومراد از آن .
پـنـجـم ـ فـرمـود: شـدت وسـخـتى جور را كسى مى داند كه حكم به جور در حق اوشده است .(73)
مـؤ لف گـويـد: كـه روايت شده از حضرت رسول صلى اللّه عليه وآله وسلم كه فرمود: سـلطـان ظـل اللّه اسـت در زمـيـن ، پـنـاه وجـاى مى گيرد به آن مظلوم . پس هر سلطانى كه عدالت كرد از براى اواست اجر وبر رعيت شكر، وهر سلطانى كه ستم كرد از براى اواست وزر وبر رعيت است صبر تا بيايد ايشان را فرجى .(74) شيخ سعدى گفته :
شنيدم كه خسروبه شيرويه گفت
در آن دم كه چشمش ز ديدن نهفت
بر آن باش تا هر چه نيت كنى
نظر در صلاح رعيت كنى
چراغى كه بيوه زنى برفروخت
بسى ديده باشى كه شهرى بسوخت
بد ونيك چون هر دومى بگذرند
همان به كه نامت به نيكى برند
الاتا به غفلت نخوابى كه نوم
حرام است بر چشم سالار قوم
نيايد به نزديك دانا پند
شبان خفته وگرگ در گوسفند
غم زيردستان بخور زينهار
بترس از زبردستى روزگار
توناكرده بر خلق بخشايشى
كجا بينى از دولت آسايشى
شـشـم ـ فـرمـود: بـه خـدا قـسـم اسـت كـه نـازل مـى شـود مـعـونـه بـه قـدر مـؤ نـه ونـازل مـى شـود صـبـر بـه قـدر مـصـيبت وكسى كه ميانه روى كند وقناعت نمايد نعمت بر اوبـمـانـد، و كـسـى كـه تـبـذيـر واسـراف كـنـد نـعـمـت از اوزايـل گردد، وادا كردن امانت وراستى در گفتار، روزى بياورد، وخيانت ودروغ فقر ونفاق آورد، وهـرگـاه خـدا خـواهـد كـه بـه مـورچـه شـرّى بـرسـد بـراى اودوبال بروياند آنگاه مورچه بپرد ومرغ هوا اورا بخورد.(75)
مـؤ لف گـويـد: كـه ايـن فـقـره اخـيـر شـايـد اشـاره بـاشـد بـه آنـكـه آدم شـكـسـتـه بـال ضعيف الحال در سلامت است وهرگاه مال واعوان پيدا كرد سر جنبان شود آنها كه بالا دسـت اومـى بـاشـنـد سر اورا بكوبند واورا هلاك كنند، وابوالعتاهيه همين مطلب را به نظم درآورده وگفته :
وَ اِذا اسْتَوَْت لِلنَّمْلِ اَجْنِحَةٌ
حَتّى تَطيرَ فَقَدْدنا عَتَبُهُ
گـويـنـد: هـارون الرشـيـد در ايـام نـكـبـت بـرامـكـه بـه ايـن شـعـر مـكـرر متمثل مى شد.
هـفـتـم ـ فـرمـود: بـپـرهـيـز از آنـكـه مـنـع كنى مال خود را در طاعت خدا كه انفاق خواهى كرد دومثل آن را در معصيت .(76)
هـشـتـم ـ فـرمـود: كـسـى كه دوروزش ، يعنى روز گذشته اش وروزى كه در آن است مساوى بـاشـد، مـغـبـون اسـت وكـسـى كـه روز دومـش بدتر از روز اولش ، يعنى روز گذشته اش بـاشـد، پس اوملعون است وكسى كه زيادتى در نفس خود نمى يابد در نقصان است وكسى كه روبه نقصان است مرگ از براى اوبهتر از حيات است .(77)
نـهـم ـ ( عَنِ الدُّرَّةِ الباهِرَةِ: قالَ الكاظِمُ عليه السلام : المَعْروفُ غُلُّ لايَفُكُّهُ اِلاّ مُكافاةٌ اَوْ شُكْرٌ، لَوْ ظَهَرَتِ الا جالُ افْتَضَحَتِ الا مالُ، مَن وَلَّدَهُ الْفَقْرُ اَبْطَرَهُ الْغِنى ، منْ لَمْ يَجِدْ لِلاسـآئةِ مـَضـَضـا لَمْ يـَكُنْ لِلا حْسانِ عِنْدَهُ مَوْقِعٌ، ما تَسآبَّ اِثْنانِ اِلاّ انْحَطَّ اْلاَعْلى اِلى مَرْتَبَةِ اْلاَسْفَلِ ) .(78)
اين فرمايش حضرت مشتمل است بر پنج كلمه حكمت آميز كه بايد به آب طلا نوشته شود، ومعنى آنها اين است :
1 ـ احـسـان غـلى اسـت بـر گـردن آن كسى كه به اواحسان شده كه بيرون نمى آورد آن را مگر مكافات واحسان نمودى به احسان كننده يا شكر اورا نمودن ؛
2 ـ اگر ظاهر شود اجلها رسوا شود آرزوها؛
3 ـ كسى كه متولد وپروريده شد در فقر، سرگشته وحيران كند اورا توانگرى ؛
4 ـ كـسـى كـه نـمـى يـابـد از بـد كـردن بـه اوسـوزش دل واندوهى ، نخواهد بود از براى احسان نزد اوموقعى ؛
5 ـ دونـفـر هـمـديگر را دشنام ندهند مگر آنكه بالاتر است فرود خواهد آمد به مرتبه آنكه پست تر است .
دهـم ـ فـرمـود آن حـضـرت بـه بـعـض اولاد خـود كه : اى پسرك من ! بپرهيز از آنكه ببيند خداوند تورا در معصيتى كه نهى كرده تورا از آن وبپرهيز از آنكه نبيند تورا نزد طاعتى كـه امـر كـرده تـورا بـه آن وبـر توباد به كوشش وجد والبته جنان ندانى كه بيرون رفـتـه اى از تـقـصـير در عبادت وطاعت خدا؛ زيرا كه عبادت نشده حق تعالى به نحوى كه شايسته عبادت اواست .(79)
فـقـيـر گـويـد: كـه هـمـيـن مـعـنـى مـراد اسـت از ايـن دعـا كـه آن حـضـرت تـعـليـم فـضـل بـن يـونـس فـرمـوده : ( اَللّهـُمَّ لاتـَجـْعـَلْنـى مـِنَ الْمُعارينَ (80) وَ لاتُخْرِجْنى مِنَ التَّقْصيرِ ) .
فـرمـود: وبـپرهيز از مزاح ؛ زيرا كه آن مى برد نور ايمان تورا وسبك مى كند مروت تو را، وبـپـرهـيـز از مـلولى وكـسـالت ؛ زيـرا كـه اين دومنع مى كند حظ تورا از دنيا و آخرت .(81)
مـؤ لف گـويـد: كـه نـهـى آن حـضرت از مزاح ظاهرا مراد افراط در مزاح وشوخى است كه بـاعـث سـبـكـى وكـم وكـم وقـارى ومـوجـب سـقـوط حـصـول مـهـابـت وحـصـول خوارى مى گردد ودل را مى ميراند واز آخرت غفلت مى آورد وبسا باشد كه باعث عـداوت ودشـمـنـى يـا سـبـب آزردن وخجالت مؤ منى گردد، ولهذا گفته شده كه هر چيزى را تـخـمـى اسـت وتـخـم عداوت شوخى است ، واز مفاسد آن آنست كه دهان را به هرزه خندى مى گـشـايـد وخـنده بسيار دل را تاريك وابروووقار را تمام مى كند ولكن پوشيده نماند كه اگـر افـراط در مـزاح نـشـود وتـوليد مفاسد مذكوره ننمايد مذموم نيست بلكه ممدوح است ، ومـكـرر مـزاح از حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليه وآله و سلم واميرالمؤ منين عليه السلام صادر شده به حدى كه منافقين مزاح را در حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام عيب شمردند، وهـمـچـنـيـن خـنـده مـذمـوم ، قـهـقـه است كه با صدا باشد نه تبسم كه آن محمود وذكر آن در اوصاف حضرت رسول صلى اللّه عليه وآله وسلم مشهور است .
يـازدهـم ـ فـرمـود: مـؤ مـن مـثل كفه ترازواست هرچه زيادتر شود در ايمانش ، زياد شود در بلايش !(82)
دوازدهـم ـ روايـت شـده كـه روزى آن حـضـرت اولاد خـود را جـمـع كـرد وفـرمود به آنها: اى پـسـران مـن ! وصـيـت مـى كـنـم شـمـا را بـه وصيتى پس هر كدام كه اين وصيت را حفظ كند تـرسـانـيـده (83) وبـى آرام نـخـواهـد شـد با آن وصيت ، وآن وصيت اين است ، هرگاه آمد به نزد شما شخصى ودر گوش راست شما سر گذاشت وشنوانيد شما را كلمات نـاخـوش ونـاپـسـنـديـده ، پس سر گذاشت به گوش چپ وعذرخواهى كرد وگفت : من نگفتم چيزى ، قبول كنيد عذر اورا.(84) يعنى با اوكج خلقى نكنيد ونگوييد مثلا دروغ مى گويى ، چه قدر بى حيايى ، الا ن به گوشم ناسزا و ناپسند گفتى .
مؤ لف گويد: كه بيايد در فصل مواعظ حضرت جواد عليه السلام آنچه كه مناسب به اين مطلب است .
قريب به همين را سيد رضى در شعر خود در حكم ايراد كرده در آنجا فرموده :
كُنْ فِى الاَنامِ بِلاعَيْنٍ وَ لااُذُنٍ
اَوْ لافَعِشْ اَبَدَ الاَيامِ مَصْدورا
وَ النّاسُ اُسْدٌ تُحامى عَنْ فَرائسِها
اَمّا عَقَرْتَ وَ اِمّا كُنْتَ مَعْقُورا
وبـدان كـه سـيـد بـن طـاوس رحـمـه اللّه نـقـل كـرده كـه جـمـاعـتـى بـودنـد از خـواص اهـل بـيـت وشـيعيان حضرت موسى بن جعفر عليه السلام كه حاضر مى گشتند در مجلس آن حضرت وبا ايشان بود لوحهاى لطيف ونازكى از آبنوس وميلهايى ، پس هرگاه آن حضرت نطق مى فرمود به كلمه اى وفتوى مى داد در مساءله اى ، آن جماعت مى نوشتند در آن لوحها آنچه را كه مى شنيدند؛ واز كلمات آن حضرت است وصيت طولانى كه به هشام فرموده ودر آن جـمـع است حكمتهاى جليله وفوائد عظيمه ، هركه طالب آن است رجوع كند به كتاب ( تحف العقول ) و( اصول كافى ) وغيره .(85)