پنجم ـ درآمدن آن حضرت است به طىّ الارض از مدينه به بطن الرّمّه

شـيـخ كـشـى روايـت كـرده از اسماعيل بن سلام وفلان بن حميد كه گفتند: فرستاد على بن يقطين به سوى ما كه دوشتر رونده بخريد واز راه متعارف دور شويد واز بيراهه برويد بـه مـديـنـه وداد به ما اموال وكاغذهايى وگفت اينها را برسانيد به ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام وبايد احدى به امر شما اطلاع نيابد، پس ما آمديم به كوفه ودوشتر قـوى خـريـديـم وزاد وتـوشـه سـفـر بـرداشـتيم واز كوفه بيرون شديم واز بيراهه مى رفتيم تا رسيديم به بطن الرّمّه ، ـ وآن وادى است به عاليه نجد، گويند آن منزلى است در راه مدينه كه اهل بصره وكوفه در آنجا با هم مجتمع مى شوند ـ از راحله ها فرود آمديم آنـهـا را بستيم وعلف نزد آنها ريختيم ونشستيم غذا بخوريم كه ناگاه در اين بين سوارى روكـرد بـه آمـدن وبـا اوبـود چـاكـرى ، همين كه نزديك ما رسيد ديديم حضرت امام موسى عليه السلام است پس برخاستيم براى آن حضرت و سلام كرديم وكاغذها ومالها كه با ما بود به آن حضرت داديم .
پس بيرون آورد از آستين خود كاغذهايى وبه ما داد وفرمود: اين جـوابـهـاى كاغذهاى شما است ، ما گفتيم كه زاد وتوشه ما به آخر رسيده پس اگر رخصت فـرمـايـيـد داخـل مـديـنـه شـويـم و زيـارت كـنـيـم حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليه وآله وسلم را وتوشه بگيريم ، فرمود: بياوريد آنچه با شما است از توشه ، ما بيرون آورديم توشه خود را به سوى آن حضرت ، آن جناب آن را به دسـت خـود گـردانـيـد وفـرمـود: ايـن مـى رسـانـد شـمـا را بـه كـوفـه ! وامـا رسـول اللّه صـلى اللّه عـليـه وآله وسلم پس ديديد شما به درستى كه من نماز صبح را بـا ايـشـان گـذاشته ام ومى خواهم نماز ظهر را هم با ايشان به جا مى آورم برگرديد در حفظ خدا.(45)
مـؤ لف گـويـد: فـرمـايـش آن حـضرت كه ( رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم را ديـديـد ) دومعنى دارد: يكى آنكه نزديك به مدينه شديد وقرب به زيارت ، در حكم زيـارت اسـت ، دوم آنـكـه رؤ يـت مـن بـه مـنـزله رؤ يـت رسـول اللّه صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم اسـت ، چون مرا ديديد پس پيغمبر را ديده ايد، وايـن مـعـنـى درسـت اسـت هـرگـاه از آن مـحل كه بودند تا مدينه مسافت بعدى باشد. علامه مجلسى فرموده معنى اول اظهر است (46) واحقر گمان مى كنم كه معنى دوم اظهر بـاشـد و مـؤ يـد ايـن مـعـنـى روايـتـى اسـت كـه ابـن شـهـر آشـوب نـقـل كـرده كـه وقـتى ابوحنيفه آمد بر در منزل حضرت صادق عليه السلام كه از حضرت استماع حديث كند، حضرت بيرون آمد در حالى كه تكيه بر عصا كرده بود، ابوحنيفه گفت : يـابن رسول اللّه ! شما نرسيده ايد از سن به حدى كه محتاج به عصا باشيد، فرمود:
چـنـيـن اسـت كـه گفتى لكن اين عصا، عصاى پيغمبر است من خواستم تبرك بجويم به آن ، پس برجست ابوحنيفه به سوى عصا واجازه خواست كه ببوسد آن را، حضرت صادق عليه السلام آستين از ذراع خود بالازد وفرمود به او: به خدا سوگند! دانسته اى كه اين بشره رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم است واين از موى آنحضرت است و نبوسيده اى آنرا ومى بوسى عصا را.(47)