هجدهم ـ معلى بن خنيس بزّاز كوفى مولى ابى عبداللّه الصادق عليه السلام
از روايـات ظـاهـر مـى شـود كـه او از اوليـاء اللّه و از اهـل بـهـشـت اسـت و حـضـرت صـادق عـليـه السـلام او را دوسـت مـى داشـتـه و وكيل و قيم بر نفقات عيال آن حضرت بوده . شيخ طوسى در ( كتاب غيبت ) فرموده : و از ممدوحين ، معلى بن خنيس است و او از قوام حضرت صادق عليه السلام بود، و داود بن عـلى او را بـه ايـن سـبـب كـشـت و او پـسـنديده بود نزد حضرت صادق عليه السلام و بر طريقه او گذشت . و روايت شده از ابوبصير كه گفت : چون داود بن على ، معلى را كشت و به دار كشيد او را، بزرگ آمد اين بر حضرت صادق عليه السلام و دشوار آمد بر او، به داود فـرمـود: اى داود! بـراى چـه كـشـتـى مـولاى مـرا و وكيل مرا در مال و عيالم به خدا سوگند كه او وجيه تر بود از تو نزد خدا، و در آخر خبر اسـت كـه فـرمـود: آگـاه بـاش بـه خـدا سـوگـنـد كـه او داخل بهشت گرديد.(218)
مـؤ لف گـويـد: از اخـبـار ظـاهـر مـى شـود كـه حـضـرت صـادق عـليـه السـلام در وقـت قـتـل مـعـلى ، در مـكـه بـود چـون از مـكـه تـشـريـف آورد نـزد داود رفـت فـرمـود: مـردى از اهـل بهشت را بكشتى ، گفت : من نگشتم ، فرمود: كى كشت او را؟ گفت : سيرافى او را بكشت و سيرافى صاحب شرطه او بود، حضرت از او قصاص كرد و او را به عوض معلى بكشت .(219)
و از معتّب روايت است كه حضرت صادق عليه السلام آن شب در سجده و قيام بود و در آخر شب نفرين ركد بر داود بن على ، به خدا سوگند كه هنوز سر از سجده بر نداشته بود كـه صداى صيحه شنيدم و مردم گفتند: داود بن على وفات كرد! حضرت فرمود: همانان من خـوانـدم خـدا را به دعا تا فرستاد خداوند به سوى او ملكى كه عمودى بر سر او زد كه مثانه او را شكافت .(220)
شـيـخ كـليـنـى و طـوسـى بـه ( سـنـد حـسـن كـالصـحـيـح ) از وليـد بـن صبيح نقل كرده اند كه مردى خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد و ادعا كرد بر معلى بن خنيس دينى را بر او، و گفت : معلى برد حق مرا، حضرت فرمود: حق تو را برد آن كسى كه او را كـشـت ، پـس فرمود به وليد برخيز و بده حق اين مرد را همانا مى خواهم خنك كنم بر معلى پوست او را اگرچه خنك مى باشد يعنى حرارت جهنم به او نرسيده .(221)
و نـيـز كـليـنـى روايـت كرده از وليد بن صبيح كه گفت : روزى خدمت حضرت صادق عليه السلام مشرف شدم افكند نزد من جامه هايى و فرمود: اى وليد! رد كن اينها را به نوردهاى خـود، يعنى خدمت آن حضرت پارچه هاى ندوخته بود كه تاهش را باز كرده بودند حضرت بـه او فـرمـود كـه آنـهـا را بـپـيـچـيـد و تـاه كـنـد.
وليـد گـفـت : مـن بـرخـاسـتـم مقابل آن حضرت فرمود: خدا رحمت كند معلى بن خنيس را! من گمان كردم كه آن حضرت شبيه كـرد ايـسـتـادن مرا مقابل خود به ايستادن معلى در خدمتش ، پس فرمود: اف باد براى دنيا كه خانه بلا است مسلط فرموده حق تعالى در دنيا دشمنش را بر وليش .(222) و نيز شيخ كلينى روايت كرده از عقبة بن خالد كه گفت : من و معلى و عثمان بن عمران مشرف شديم خدمت حضرت صادق عليه السلام همين كه حضرت ما را ديد فرمود: مرحباء مرحبا به شـمـا! ايـن صورتها دوست دارند ما را و ما دوست مى داريم ايشان را ( جَعَلَكُمُ اللّهُ مَعَنا فـِى الدُّنـْيـا وَ الا خـِرَةِ ) ؛ قـرار دهـد شـمـا را خـداونـد تـعالى با ما در دنيا و آخرت .(223)
شـيـخ كشى روايت كرده كه چون روز عيد مى شد معلى بن خنيس بيرون مى رفت به صحرا ژوليده مو و گردآلوده در زىّ ستمديده حسرت خورنده همين كه خطيب منبر مى رفت دست خود را به آسمان بلند مى كرد و مى گفت :
( اَللّهـُمَّ هـذا مـَقـامُ خـُلَفـائِكَ وَ اَصـْفـيـائِكَ وَ مـَواِضـعُ اُمـَنـائِكَ الَّذيـنَ خـَصـَصـْتـَهُمُ ابْتَزُّوها(224) الخ ) .