شـانـزدهـم ـ مـحـمـّدبـن مسلم بن رباح (يا(رياح)) ابوجعفر (الطحّان الثقفى الكوفى)

از بزرگان اصحاب باقرين عليهما السلام و از حواريين ايشان و از مخبتين و اورع و افقه مـردم و از وجـوه اصـحـاب كوفه است . ( وَ هُوَ مِمَّنِ اجْتَمِعَتِ الْعَصابَةُ عَلى تَصْحيح ما يـَصـِحُّ عـَنـْهُ وَ عـَلى تـَصـْديـقـِهِ وَ الاِنـْقـِيـاد لَهُ بـِالْفـِقْهِ ) . و روايت شده كه چهار سـال در مدينه اقامت نمود و از خدمت حضرت امام محمدباقر عليه السلام استفاده احكام دينى و معارف يقينى مى نمود و بعد از آن حضرت امام جعفر صادق عليه السلام استفاده حقايق مى نمود و از او روايت شده كه گفته سى هزار حديث از حضرت باقر عليه السلام و شانزده هزار حديث از امام جعفر صادق عليه السلام اخذ كرده ام .(211)
و روايت شده كه ثقه جليل القدر عبداللّه بن ابى يعفور خدمت حضرت صادق عليه السلام عرضه مى دارد كه براى من ممكن نمى شود هميشه خدمت شما برسم و بسا مردى از اصحاب مـا بـيـايـد نـزد مـن و از مـن مساءله اى بپرسد و نيست نزد من جواب هر سؤ الى كه از من مى پـرسـنـد چـه بكنم ؟ فرمود: چه مانع است تو را از محمّد بن مسلم ، پس به درستى كه او اخذ كرده از پدرم و نزد او وجيه بوده .(212)
و روايـت شـده از مـحـمـّد بـن مـسلم كه گفت : شبى در پشت بام خود خوابيده بودم شنيدم كه كـسـى در خـانـه مـرا مـى زنـد پس آواز دادم كه كيست ؟ گفت منم كنيزك تو رحمك اللّه من به كنار بام رفتم و سر كشيدم ديدم كه زنى ايستاده است چون مرا ديد گفت : دختر نوعروس من حامله بود و او را درد زاييدن گرفت و نازاييده به آن درد بمرد و فرزند در شكم او حركت مـى كـند چه كار بايد كرد و حكم صاحب شرع در اين باب چيست ؟ پس به او گفتم : اى امة اللّه ! مثل اين مساءله را روزى از حضرت امام محمدباقر عليه السلام پرسيدند آن حضرت فرمود كه شكم مرده را بشكافند و فرزند را بيرون آرند تو چنان كن ، بعد از آن به او گـفتم كه اى امة اللّه ! من مرده ام كه در زاويه صاحب راءى و قياس است جهت حكم اين مساءله رفـتـه بودم گفت كه من در اين مساءله چيزى نمى دانم نزد محمّد بن مسلم ثقفى برو كه او تـو را از حـكم اين مساءله خبر خواهد داد و هرگاه تو را در اين مساءله فتوى دهد تو نزد من بـاز آى و مـرا خـبـر ده ، پـس بـه او گـفـتم : برو به سلامت ، و چون صباح شد به مسجد رفـتـم ديـدم كه ابوحنيفه نشسته و همان مساءله را با اصحاب خود در ميان دارد و از ايشان سؤ ال مى كند و مى خواهد كه آنچه كه از من در جواب اين مساءله به او رسيده به نام خود اظهار كند، پس از گوشه مسجد تنحنحى كردم ابوحنيفه گفت : خدا بيامرزد تو را بگذار ما را كه يك لحظه زندگانى كنيم .(213)
و از زراره رضـى اللّه عـنـه ، روايـت اسـت كه وقتى ابوكريبه ازدى و محمّد بن مسلم ثقفى جـهـت اداى شهادتى نزد ( شريك ) قاضى كوفه آمدند، ( شريك ) زمانى در صـورت ايـشـان تـاءمـل نـمـود آثـار صـلاح و تـقوى و عبادت در ناصيه ايشان ديد گفت : جـعـفـريـان و فاطميان يعنى اين دو نفر از شيعيان حضرت جعفر و فاطمه و منسوب به اين خـانـواده هـستند، ايشان گريستند، ( شريك ) سبب گريه ايشان پرسيد، فرمودند: بـراى اينكه ما را شمردى از شيعيان و جزء مردمانى گرفتى كه راضى نمى شوند ما را بـرادران خـود بـگـيـرنـد بـه جهت آنچه مشاهده مى كنند از سخافت و كمى ورع ما و هم نسبت داديـد بـه كـسـى كـه راضـى نـمـى شـود كـه امـثـال مـا را از شيعه خود بگيرد، پس اگر تـفـضـل نـمـود و مـا را قـبـول فـرمـود پـس بـر مـا مـنـت نـهـاده و تفضل فرموده . ( شريك ) تبسم كرد و گفت : هرگاه مرد در دنيا پيدا مى شود بايد مانند شما بوده باشد.(214)
و وارد شده كه محمّد بن مسلم مردى مالدار و جليل بود، حضرت باقر عليه السلام به وى فـرمـود: تواضع كن اى محمّد! پس در كوفه زنبيلى پر از خرما برداشت و ترازويى بر دست گرفت و بر در مسجد نشست و مشغول خرما فروشى شد. قوم او به نزد او جمع شدند و گـفتند: اين كار تو باعث فضيحت ما است ! فرمود: مولاى من مرا امر فرموده به چيزى كه مـن دسـت از آن بـرنـخـواهـم داشـت ، گـفـتند: اگر لاعلاج خواهى كسبى كنى پس در دكان آرد فـروشـى بـنـشـيـن ، پـس براى او سنگ آسيا و شترى مهيا كردند كه گندم و جو آرد كند و بفروشد محمّد قبول كرد و از اين جهت است كه او را ( طحّان ) گفتند، در سنه يك صد و پنجاه وفات كرد.(215)