فصل ششم: در تاريخ وفات حضرت صادق عليه السلام و ذكر سبب وفات
وفـات كـرد حـضـرت صـادق عـليـه السـلام در مـاه شـوال سـنـه يـك صـد و چـهـل و هـشـت بـه سـبـب انـگور زهرآلود كه منصور به آن حضرت خـورانـيـده بـود. و در وقـت شـهـادت از سـن مـبـاركـش شـصـت و پـنـج سـال گـذشـتـه بـود و در كـتـب مـعـتـبـره مـعـيـن نـكـرده انـد كـه كـدام روز از شوال بوده ، بلى صاحب ( جَنّات الخُلُود ) كه متتبع ماهرى است بيست و پنجم آن ماه گـفـتـه (101) ، و بـه قـولى دوشـنـبـه نـيـمـه رجـب بـوده و نـقـل شـده از ( مشكاة الا نوار ) كه داخل شد بر آن حضرت بعض اصحابش در مرض وفاتش ديد آن حضرت را چندان لاغر و باريك شده كه گويا هيچ از آن بزرگوار نمانده جز سر نازنينش پس آن مرد به گريه درآمد. حضرت فرمود: براى چه گريه مى كنى ؟ گـفـت : گـريـه نـكـنم با آنكه شما را به اين حال مى بينم ؟ فرمود: چنين مكن ، همانا مؤ من چـنـان است كه هرچه عارض او شود خير او است و اگر بريده شود اعضاى او براى او خير است و اگر مالك شود مشرق و مغرب را براى او خير است .(102)
و روايت كرده شيخ طوسى از ( سالمه ) كنيز حضرت صادق عليه السلام كه گفت : بـودم نـزد حـضـرت صـادق عـليـه السـلام در وقـت احـتـضـار كـه حـال اغـمـاء پـيـدا كـرد، چـون بـه حـال خود آمد فرمود: بدهيد به حسن بن على بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب كه ( افطس ) باشد هفتاد اشرفى (103) و بدهيد به فلان و فلان ، فلان مقدار، من گفتم : عطا مى كنى به مردى كه حمله كرد بر تو با كارد و مى خواست تو را بكشد؟ فرمود: مى خواهى من از آن كسان نباشم كه خدا مدح كرده ايشان را به صله كردن رحم و در وصف ايشان فرموده :
( وَالذّينَ يَصِلُونَ ما اَمَرَاللّهُ بِهِ اَنْ يوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونْ سُوءَ الْحِسابِ ) .(104)
سـپـس فـرمود: اى سالمه ! به درستى كه حق تعالى خلق كرد بهشت را و خوشبو گرانيد آن را و بوى آن تا دو هزار سال مى رسد و نمى شنود بوى آن را عاق والدّين و قطع كننده رحم .(105)
شـيخ كلينى از امام موسى عليه السلام روايت كرده است كه گفت : پدر بزرگوار خود را كـفن كردم در دو جامه سفيد مصرى كه در آنها احرام مى بست و در پيراهنى كه مى پوشيد و در عمامه اى كه از امام زين العابدين عليه السلام به او رسيده بود و در برد يممنى كه بـه چـهـل ديـنـار طـلا خـريـده بـود و اگـر امـروز مـى بـود بـه چهارصد دينار مى ارزيد. (106) ايـضـا روايـت كـرده است كه بعد از وفات حضرت صادق عليه السلام حضرت امام موسى عليه السلام مى فرمود كه هر شب چراغ برافروزد در حجره اى كه آن حضرت در آن حجره وفات يافته بود.(107)
و روايت كرده است شيخ صدوق از ابوبصير گفت : مشرف شدم خدمت امّ حميده امّ ولد حضرت امـام جـعـفـر صـادق عـليـه السلام براى تعزيت حضرت صادق عليه السلام پس آن مخدره گـريـسـت و مـن نـيز به جهت گريه او گريستم ، پس از آن فرمود: اى ابومحمّد! اگر مى ديـدى حـضـرت صـادق عـليـه السـلام را در وقـت مـوت هـمـانا امر عجيبى مشاهده مى كردى ، چـشـمـهـاى خـود را گـشـود و گـفت : جمع كنيد به نزد من هر كسى كه مابين من و او قرابت و خـويـشـى اسـت پس ما نگذاشتيم احدى را از خويشان او مگر آنكه به نزد او آوديم ؛ پس آن جـنـاب نـظـرى افـكـنـد بـه سـوى ايـشـان و فـرمود: ( اِنَّ شَفاعَتَناَ لاتَنالُ مُسْتَخِفّا بـِالصَّلوة ) ؛ هـمـانـا شـفـاعـت مـا نـخـواهـد رسـيـد بـه كـسـى كـه استخفاف كند به نـمـاز(108) ، يـعـنـى نـمـاز را خوار و سبك شمرد و اعتنا و اهتمام به آن نداشته باشد.
و روايـت شـده از عـيـسى بن داب كه چون جنازه نازنين حضرت صادق عليه السلام را روى سـريرى نهادند و حمل كردند به سوى بقيع براى دفن ، ابوهريره عجلى كه از شعراى مجاهرين اهل بيت شمرده مى گشت اين اشعار بگفت :
اَقوُلُ وَ قَدْ راحُوا بِهِ يَحْمِلُونَهُ
عَلى كاهِلٍ مِنْ حامِلَيْهِ وَ عاتِقٍ
اَتَدْرُونَ ماذا تَحْمِلُونَ اِلَى الثَّرى
ثَبيرا ثَوى مِنْ رَاءْسِ عَلياء شاهِقٍ
غَداةَ حَثَى الحاثُونَ فَوْقَ ضَريحِهِ
تُرابا وَ اَوْلى كانَ فَوْقَ الْمَفارِقِ(109)
مـسـعـودى گـفـتـه كـه دفن كردند آن حضرت را در بقيع نزد پدر و جدش و سن آن حضرت شـصـت و پـنـج سـال بود.(110) و گفته شده كه آن حضرت را زهر دادند و در قبور ايشان در آن موضع از بقيع سنگ مرمرى است كه بر آن نوشته اند:
( بـِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ: اَلْحَمْدُللّهِ مُبيدَ الاُمَمِ وَ مُحْيِىِ الرِّمَمِ هذا قَبْرُ فاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللّهِ صَلِى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ وَ قَبْرُ الْحَسَنِ بْنِ عَلىِّ بـْنِ اَبى طالِبٍ وَ عَلىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلىِّ بْنِ اَبِى طالِبٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عِلي وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ رَضِىَ اللّهُ عَنْهُمْ، انتهى وَ اَقُولُ ـ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ اَجمعينَ )
و روايت شده كـه شـخـصـى ابـوجـعـفـر نـام وافـد اهـل خـراسـان بـود و جـمـاعـتـى از اهل خراسان نزد او جمع شدند و از او درخواست كردند كه اموالى و متاعى بود كه بايد به حـضـرت صـادق عـليـه السـلام بـرسـد آنـهـا را بـا خـود حمل كند و براى آن حضرت ببرد با مسائلى كه بعضى استفتاء بود و پاره اى در مشاوره . ابـوجـعـفـر آن امـوال و سـؤ الات را بـا خـود حـمـل كـرده و حركت كرد چون وارد كوفه گشت مـنـزل كـرد و بـه زيـارت قبر اميرالمؤ منين عليه السلام رفت ، ديد در ناحيه قبر، شيخى نـشـسـتـه و جماعتى دور او حلقه زده اند. همين كه از زيارت خود فارغ شد به قصد ايشان رفـت ديـد كـه ايشان فقهاء شيعه مى باشند و از آن شيخ استماع فقه مى كنند از آن جماعت پرسيد كه اين شيخ كيست ؟ گفتند: ابوحمزء ثمالى است . گفت من نزد آنها نشستم .
مـؤ لف گـويد: كه قبر اميرالمؤ منين عليه السلام از زمان وفاتش تا زمان حضرت صادق عـليـه السـلام پـنـهـان و مـخـفـى بـود و كـسـى مـطـلع بـر آن نـبـود جـز اولاد و اهـل بـيـت آن حـضـرت و حضرت امام زين العابدين و امام محمدباقر عليهم السلام مكرر به زيـارتـش مى رفتند و بسيار بود كه با آنها صاحب روحى نبود مگر شتر ايشان و لكن در زمان حضرت صادق عليه السلام شيعيان قبر آن حضرت را شناختند و به زيارتش مشرف مى گشتند و سببش آن بود كه حضرت صادق عليه السلام در ايامى كه در حيره بود مكرر به زيارت آن قبر شريف مى رفت و غالبا بعضى از مخصوصان اصحاب خود را همراه مى بـرد و مـدفـن امـيـرالمـؤ مـنين عليه السلام را به ايشان مى نمود و اين بود تا ايام هارون رشيد كه يك باره قبر مبارك ظاهر شد و مزار قاصى و دانى گشت . و اما ابوحمزه ثمالى ، پـس او در خـدمـت امام زين العابدين عليه السلام به زيارت آن قبر شريف مشرف گشته بود چنانچه در فصل هشتم بيايد ذكرش .
بـالجـمله ؛ آن مرد خراسانى مى گويد در اين بين كه ما نشسته بوديم مردى اعرابى وارد شد و گفت : ( جِئْتُ مِنَ الْمَديْنَةِ وَ قَدْ ماتَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عليه السلام ) ؛ يعنى من از مدينه مى آيم و جعفر بن محمّد عليه السلام وفات كرد! ابوحمزه از شنيدن اين خبر وحشت اثـر نـعـره زد و دو دسـت خـود را بـر زمـيـن زد، آن وقـت سـؤ ال كـرد از آن اعـرابـى كـه آيـا شـنـيدى كه كى را وصى خويش كرد؟ گفت : وصى خود را قـرار داد، پـسـرش عـبـداللّه و پـسـر ديـگـرش مـوسـى عليه السلام ، و منصور خليفه را، ابـوحـمـزه گفت : حمد خدا را كه ما را هدايت كرد و نگذاشت كه گمراه شويم ! ( دَلَّ عَلَى الصَّغـيـرِ وَ بـَيَّنَ عـَلَى الْكَبيرِ وَ سَتَرَ الاَمْرَ الْعَظيمَ ) ، پس ابوحمزه رفت نزد قبر امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام و مـشـغـول نـمـاز شـد مـا نـيـز مشغول به نماز شديم ، پس من رفتم نزد او و گفتم : تفسير كن براى من اين چند كلمه كه گـفـتـى . پـس ابوحمزه تفسير كرد كلام خود را به چيزى كه حاصلش اين است كه وصيت مـنـصـور ظـاهـر اسـت كـه بـراى تـقـيـه اسـت كـه وصـى او را بـه قتل نرساند و فرزند كوچك كه امام موسى است با فرزند بزرگتر كه عبداللّه است ذكر كـرد تا مردم بدانند كه عبداللّه قابل امامت نيست ؛ زيرا كه اگر فرزند بزرگ علتى در بـدن و ديـن نـداشـتـه بـاشـد مـى بـايـد كـه او امـام بـاشـد. و عـبـداللّه در بـدن فـيـل پـا بـود و ديـنش ناقص بود و جاهل بود به احكام شريعت ، اگر او علتى نمى داشت به او اكتفا مى كرد، پس از آنجا دانستم كه امام موسى عليه السلام است و ذكر آنها براى مصلحت است .(111)
شيخ كلينى و شيخ طوسى و ابن شهرآشوب روايت كرده اند از ابوايوب جوزى كه گفت : شـبـى ابـوجعفر دوانيقى در ميان شب فرستاد و مرا طلبيد، چون رفتم ديدم كه بر كرسى نـشسته و شمعى در پيش او نهاده اند و نامه در دست دارد و مى خواند، چون سلام كردم نامه را پـيـش مـن انداخت و گريست و گفت : اين نامه محمّد بن سليمان است و خبر وفات امام جعفر صادق عليه السلام را نوشته است ؛ سپس سه نوبت گفت ( اِنّا للّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ ) و گفت مثل جعفر كجا به هم مى رسد، پس گفت : بنويس كه اگر يك كس را بخصوص وصـيـت كـرده اسـت او را بـطلب و گردن بزن . بعد از چند روز جواب نامه رسيد كه پنج نـفـر را وصـى كـرده اسـت خـليفه و محمّد بن سليمان والى مدينه و دو پسر خود عبداللّه و مـوسـى و حـمـيـده مـادر موسى را. چون نامه را منصور خواند گفت : اينها را نمى توان كشت !(112)
عـلامـه مـجـلسـى رحمه اللّه فرموده كه حضرت به علم امامت مى دانست كه منصور چنين اراده خـواهـد كـرد آن جـمـاعـت را حـسـب ظـاهـر در وصـيـت شـريـك كـرده بـود، اول نـامه او را نوشته بود و در باطن امام موسى عليه السلام مخصوص بود به وصيت ، و از اين وصيت نيز اهل علم مى دانستند كه وصايت و امامت مخصوص آن حضرت است چنانچه از روايت ابوحمزه كه گذشت معلوم گشت .(113)