چـهـاردهـم ـ در آن چـيـزى كـه مـشـاهـده كـرد داود رقـّى از دلائل آن حضرت در سفر سند

و نـيـز در آن كـتـاب اسـت كـه داود رقى گفت : من با حضرت صادق عليه السلام بودم كه حـضـرت به من فرمود چه شده كه مى بينم تغيير كرده ؟ گفتم : تغيير داده آن را قرضى بـزرگ كـه رسـوا كننده است و من قصد كرده ام براى قرضم به كشتى سوار شوم بروم بـه سـنـد بـه نـزد بـرادرم فلان ، فرمود: هرگاه خواستى بروى برو، گفتم : باز مى گـردانـد مـرا از تـوجه به اين سفر هولهاى دريا و زلزله هاى آن ، فرمود: آن خدايى كه تـو را حـفـظ مـى كند در خشكى ، حفظ مى كند تو را در دريا؛ اى داود! اگر ما نبوديم نهرها جـارى نـمـى شـد و مـيوه ها نمى رسيد و درختها سبز نمى گشت . داود گفت : من سوار كشتى شـدم و سـير كردم تا رسيديم به ساحل همان جايى كه خدا خواسته كشتى آنجا برود پس بـيرون آمدم از كشتى بعد از آنكه صد و بيست روز بود كه در كشتى بودم و اين وقت پيش از زوال جـمـعـه بـود و آسمان را ابر گرفته بود. پس ناگاه نورى درخشنده ظاهر شد از كـنـار آسـمـان تا روى زمين پس صدايى آهسته به گوشم رسيد كه اى داود! اين وقت زمان قـضـاى ديـن تـو اسـت سـر بـلنـد كن كه سالم ماندى ، گفت سر بلند كردم ندايى به من رسـيـد كه برو پشت آن پشته سرخ چون به آنجا رفتم ديدم صفحه هايى از طلاى سرخ در آنـجـا اسـت كـه يـك طرفش صاف است و در جانب ديگرش اين آيه شريفه نوشته شده : ( هذاَ عَطاءُنا فَاَمْنُنْ اَوْ اَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ ) ؛ يعنى اين بخشش ما است به تو پس عـطـا كـن از آن بر هر كه خواهى يا منع كن آن را از هر كه خواهى كه حسابى بر تو نيست .(88)
راوى گفت : پس از آن طلاها برداشتم و آنها را قيمتى بود كه احصا نمى شد، گفتم كارى بـه آن نمى كنم تا بروم مدينه ، پس آمدم به مدينه و وارد شدم بر حضرت صادق عليه السلا آن حضرت فرمود: اى داود! عطاى ما به تو آن نورى بود كه درخشيد براى تو نه آن طـلا كـه رفـتـى نـزد آن و لكـن آن بـراى تـو گـوارا بـاد، عـطـايـى اسـت بـر تـو از پـرورگـار كـريـم پـس حـمـد كـن خـدا را. داود گـويـد از مـعـتـب خـادم حـضـرت ، سـؤ ال كـردم كـه حـضـرت در آن وقـت كـه مـن از كشتى بيرون آمدم چه مى كرد؟ گفت آن حضرت وقـتـى كـه تـو مـى گـويـى حـضرت مشغول بود به حديث گفتن با اصحابش كه از جمله ايـشـان بـود خـيثمه و حمران و عبدالا على رو كرده بود به ايشان و حديث مى كرد ايشان را به مثل آنچه ذكر كردى ، پس چون وقت نماز شد حضرت برخاست و نماز گذاشت با ايشان . داود گـفـت : سـؤ ال كـردم ايـن را از آن جـمـاعـت ، ايـشـان نـيـز هـمـيـن حـكـايـت را بـرايـم نقل كردند.(89)