دهم ـ در اطلاع آن حضرت است به چيزهاى نهانى

و نـيـز روايـت كرده از صفوان بن يحيى از جعفر بن محمّد بن اشعث كه گفت به من : آيا مى دانـى كـه بـه چـه سـبـب مـا داخـل شـديـم در ايـن امـر، يـعـنـى تـشـيـع و ولايـت اهـل بـيـت و مـعـرفت به امام پيدا كرديم و حال آنكه نبود در سلسله ما از تشيع ذكرى و نه مـعـرفـتـى بـه چـيـزى از آنـچـه كـه نـزد مـردم اسـت از فـضايل اهل بيت عليهم السلام ؟ گفتم : سببش ‍ چه بود؟ گفت : ابوجعفر دوانيقى به پدرم محمّد اشعث ، گفت : اى محمّد! طلب كن براى من مردى را كه او را عقلى باشد كه خوب به جا آورد از جـانـب مـن كـارى را كـه دارم . پـدرم گـفت پيدا كردم براى اين كار فلان ابن مهاجر خـالوى خـود را، گـفـت بـياور او را. آوردم نزد او خالوى خود را، ابوجعفر به او، گفت : اى پـسـر مـهـاجـر! بـگـيـر ايـن مـال را بـرو به مدينه و برو نزد عبداللّه بن حسن و جمعى از اهل بيت او كه از جمله ايشان باشد جعفر بن محمّد پس بگو به ايشان كه من مردى غريبم از اهـل خـراسـان و در آنـجـا جماعتى از شيعيان شما هستند فرستادند به سوى شما اين ما را و بـده بـه هـر يـك از آنـهـا از آن مال به شرط چنان و چنان ، يعنى به شرط آنكه در خلوت باشد و اظهار اراده خروج نباشد تا معلوم شود كه كدام اراده خروج دارد.
پـس هـرگـاه مـال را قـبـض كـردنـد بـگـو من مردى رسولم و دوست مى دارم كه با من باشد خـطـهـاى شـمـا بـه گـرفـتـن شـمـا مـالى را كـه گـرفـتـيـد. پـس گـرفـت خـالو آن مال را و رفت به مدينه پس از مدينه برگشت به سوى ابوجعفر دوانيقى و محمّد بن اشعث نـزد او بـود، ابوجعفر دوانيقى گفت : چه خبر آوردى از آنجا كه آمدى ؟ گفت : رفتم نزد آن جـمـاعـت و ايـن خـطـهـاى ايـشـان اسـت بـه گـرفـتـن ايـشـان مـال را سـواى جـعـفـر بـن مـحـمـّد كـه رفـتـم نـزد او و او مـشـغـول بـه نـماز بود در مسجد پيغمبر، پس نشستم پشت سر او و با خود گفتم كه صبر كـنـم نـمـازش كـه تمام شد با او مذكور كنم آنچه را كه مذكور كردم براى ياران او، پس شـتاب كرد و نماز را تمام نمود و رو به من كرد و فرمود: اى فلان ! بپرهيز از عذاب خدا و فريفته مكن اهل بيت محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم را چه ايشان اندك وقتى است كه از دولت آل مـروان كـه بـر ايـشان ظلم مى كردند خلاص ‍ شده اند و جميع ايشان محتاجند، مراد اينكه مضطرّند به گرفتن مال و معذورند، قصد خروج ندارند. من گفتم : چيست آن فريفتن و بـازى دادن ( اَصـلَحَكَ اللّهُ؟ ) پس نزديك كرد سرش را به من تا كسى نشنود و خـبر داد مرا به تمام آنچه مابين من و تو گذشته بود گويا او بود در مجلس سفارشهاى تـو بـه مـن و سـوم مـا بـوده ، ابـوجـعـفر دوانيقى گفت : اى پسر مهاجر! بدان كه نيست از اهـل بـيـت نبوتى مگر آنكه در ميان ايشان محدّثى است ، يعنى شخصى كه ملائكه او را خبر دهـنـد و بـا او سـخـن گويند، محدث ما امروز، جعفر بن محمّد است ! راوى خبر ـ جعفر بن محمّد اشـعـث ـ گـفـت كـه ايـن دلالت و مـعـجـزه حـضـرت صـادق عـليـه السـلام سـبـب شـد كـه مـا قائل به تشيع شديم .(84)