دهـم ـ در بـيـنـا كـردن آن حـضـرت ابـوبـصـيـر را و بـرگـردانـيـدنـش بـه حال اول
از قـطـب راوندى نقل شده كه به سند خويش روايت كرده از ابوبصير كه گفت : گفتم به حـضـرت امـام مـحمدباقر عليه السلام كه من مولاى تو و از شيعه تو و ناتوان و كور مى بـاشـم پـس بـهشت را براى من ضمانت كن . فرمود: نمى خواهى علامت ائمه را به تو عطا كنم ؟ عرض كردم : چه باشد كه هم علامت و هم ضمانت را براى من جمع فرمايى ، فرمود: بـراى چـيست كه اين را دوست دارى ؟ گفتم : چگونه آن را دوست ندارم ، پس دست مبارك به ديـدهـام مـاليـد در حال ، جميع ائمه عليهم السلام را نزد آن حضرت بديدم ، آنگاه فرمود: چشم بيفكن و نظر كن به چشم خود چه مى بينى ؟ ابوبصير گفت : به خدا سوگند! نديدم مـگـر سـگ يـا خـوك يـا بـوزينه ، عرض كردم اين خلق ممسوخ كدامند؟ فرمود: اينها كه مى بـيـنـى سـواد اعـظـم است و اگر پرده برداشته شود و صورت حقيقى كسان را باز نماين مـردم شيعه مخالفين خود را جز در اين صورت مسخ شده نخواهند ديد، پس از آن فرمود: اى ابـومـحـمـّد! اگـر خـواهـى كـه تو را به اين حال بازگذارم يعنى به حالت بينايى لكن حسابت با خدا باشد، و اگر دوست مى دارى در حضرت يزدان از بهر تو بهشت را ضمانت كـنـم تـو را بـه حالت نخست باز گردانم ؟ عرض كردم : هيچ حاجتى نباشد در نظاره به ايـن خـلق مـنـكـوس ، مـرا بـه حالت اول بازگردان كه هيچ چيز عوض بهشت نيست پس دست مبارك بر ديده ام مسح كرد و به آن حال كه بودم باز شدم .(62)