ذِكـْرِ ابـُومـُحـَمَّد عـبـداللّه البـاهـر ابـن عـلى بـن الحـسـيـن عـليـه السـلام و احوال بعضى از اعقاب او

شـيـخ مـفـيـد رحـمـه اللّه فـرمـوده كـه عـبـداللّه بـن عـلى مـتـولى صـدقـات حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم و امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام بـود و مـردى فـاضـل و فـقـيـه بـود و روايـت كـرده از پـدران بـزرگـواران خـود از حـضـرت رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم اخـبـار بـسـيـارى و مـردم آثـار بـسـيـار از او نقل كرده اند، و از روايات منقوله از او اين خبر است ، كه پيغمبر خدا صلى اللّه عليه و آله و سـلم فـرمـود: بـه درسـتـى كه بخيل و تمام بخيل كسى است كه من مذكور شوم نزد او و صلوات بر من نفرستد. صَلَى اللّه عَلَيه وَ آله .(117)
و نـيـز روايـت كـرده از پدرش از جدش اميرالمؤ منين عليه السلام كه آن حضرت دست راست دزد را در اول دزدى او مـى بـريـد پـس اگر دوباره دزدى مى كرد پاى چپش را مى بريد و اگر مرتبه سوم دزدى مى كرد مخلّد در زندان مى نمود.(118)
مـؤ لف گـويـد: كـه عـبـداللّه مـذكـور را عـبـداللّه البـاهـر گـويـنـد بـه واسـطـه حـسن و جـمـال و درخـشـنـدگى رخسار او، نقل شده كه هيچ مجلسى ننشستى مگر آنكه حاضران را از فروغ روى و روشنى جمال نور بخشيدى ؛ و جماعتى مادر او را امّ عبداللّه والده حضرت امام محمدباقر عليه السلام دانسته اند و اولاد او را از پسرش محمد ارقط دانند. و از احفاد ا است عباس بن محمد بن عبداللّه بن على بن الحسين عليه السلام كه هارون الرشيد او را بكشت و سـبـبـش آن شـد كـه وقـتـى بـر هـارون وارد شـد و مـابـيـن او و هـارون كـلمـاتـى رد و بـدل شـد و در پايان كلام هارون الرشيد با وى گفت : يابن الفاعله ، عباس گفت : فاعله يـعـنـى زانيه مادر تو است كه در اصل كنيزكى بوده و بنده فروشان در فراش او رفت و آمـد كـرده انـد، هارون از اين سخن در غضب شد او را نزديك خويش طلبيد و گرز آهن بر وى زد و او را به قتل رسانيد.
و نـيـز از احـفـاد او اسـت عـبـداللّه بـن احـمـد الدّخ بـن مـحـمـد بـن اسماعيل بن محمد بن عبداللّه الباهر كه صاحب ( عُمْدَةُ الطّالب ) گفته كه او در ايام مـسـتـعـيـن خـروج كـرد و او را بـگـرفـتـنـد و بـه سـرّمـن راى حـمـل نـمودند و در جمله عيالش دخترش ‍ زينب بود و مدتى در آنجا زيست نمودند عبداللّه در آنـجـا بـمـرد و عـيـالش بـه حـضـرت امـام حـسـن عـسـگـرى عـليـه السـلام اتـصـال يـافـتـنـد آن حـضـرت ايـشـان را در جـناح رحمت جاى داد و دست مبارك بر سر زينب بماليد و انگشتر خود به او بخشيد و آن انگشتر از نقره بود.
زينب از آن حلقه بساخت و در گوش كرد و چون زينب وفات كرد آن حلقه در گوش ‍ داشت و صـد سـال عـمر يافته بود و مويش سياه بود.(119) و برادرش حمزة بن احمد الدّخ مـعـروف است به ( قمى ) بدان سبب كه از ناحيه طبرستان به قم آمد، پس از كـشـتن حسن بن زيد برادرش با حسين بن احمد كوكبى و با حمزه بود، دو پسرش ابوجعفر مـحمد و ابوالحسن على به زبان طبرى سخن مى گفتند. چون حمزه به قم ساكن شد و وطن ساخت وجه معاش اكتساب كرد و ببود تا وفات كرد و در مقبره بابلان كه حضرت معصومه عـليـهـمـا السـلام در آن مـدفـون اسـت مدفون گرديد، پس ابوجعفر پسرش بعد از وفات پـدر، رئيـس و پـيـشـوا گـشـت و چـنـد صـنـعـت بـه قـم پـديـد كـرد و پـل وادى واشـجـان بـبـسـت ، ربـاطى آنجا به گچ و آجر بساخت و او نيز در مقبره بابلان مدفون است .
و پـسـرش ابـوالقـاسـم عـلى جـوانى كامل و فاضل بود موصوف به قوت بطش بوده و امـلاكـى چند به غير از آنكه از پدر به ميراث به او رسيده بود به دست آورد و پيشوا و مـقدم سادات شد، و نقابت علويه به قم بعد از عمّش على بن حمزه نقيب به او مفوّض گشت ، و از جـاريـه تـركـيـّه در سـنـه سـيـصـد و چـهـل و سـه ابـوالفـضـل مـحـمـد را آوردنـد و در شـوال سـنـه سـيـصـد و چـهـل و شـش بـه قـم برگرديد و هميشه مقدم و پيشوا بود تا وفات يافت ، و وفاتش در روز جـمـعـه سلخ شعبان سنه سيصد و چهل و هفت بود و او را در قبّه متصله به مشهد پدرش دفـن كـردنـد و جـدش مـحـمـد بـن اسماعيل آن كسى است كه رجاء ابن ابى الضّحاك در سنه دويست او را با حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام به نزد ماءمون برد.
و بـالجمله ؛ معلوم گشت كه اولاد و اعقاب حمزة القمّى نقباء و اشراف مى باشند، و نيز از جـمـله ايـشـان اسـت ابـوالحـسـن عـلى الزّكـى نـقـيـب رى ، و او پـسـر ابوالفضل محمد شريف است كه اينك به او اشاره مى رود: