دهم ـ در دلائل آن حضرت است در واقعه حرّه:

در ( مناقب ) است كه سؤ ال كرد ليث خزاعى از سعيد بن مسيب از نهب و غارت مدينه ؟ گـفـت : بـلى اسـبـهـا را بـسـتـنـد بـر سـتـونـهـاى مـسـجـد رسـول خـدا صلى اللّه عليه و آله و سلم ، ديدم اسبها را اطراف و گرداگرد قبر مطهر، و سـه روز مدينه را غارت كردند و چنان بود كه من و على بن الحسين عليه السلام سر قبر پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم مى آمديم و امام زين العابدين عليه السلام به كلامى تـكـلم مـى كـرد كـه مـن نـفـهـميدم ، پس در ميان ما و مردم حائلى پديد مى گشت و ما نماز مى گـذاشـتـيم و مردمان را مى ديديم وايشان ما را نمى ديدند. و ايستاده بود مردى كه بر تن داشت حلّه اى سبز سوار بر اسب دم كوتاه اشهب ـ يعنى سفيد و سياه كه سفيدى غلبه كرده ـ بـه دسـت او بـود حـربـه و با على بن الحسين عليه السلام بود. پس ‍ هرگاه مردى آهنگ حـرم رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم مـى كـرد آن سـوار حـربه خود را به او، اشارت مى نمود پس بدون آنكه به او برسد هلاكت مى گشت .
پـس چـون از غـارت و نـهـب فارغ شدند حضرت امام زين العابدين عليه السلام نزد زنان رفت و نگذاشت هيچ گوشوارى در گوش كودكى و نه زيورى بر زنى و نه جامه اى مگر آنـكـه سـوار بـيـرون آورد، آن سـوار عـرض كـرد: يـابـن رسـول اللّه ! مـن فرشته اى مى باشم از فرشتگان از شيعيان تو و شيعه پدر تو چون ايـن مردم به غارت و آزار اهل مدينه بيرون تافتند، از پروردگار خود خواستم كه مرا اذن دهـد در يـارى و نـصـرت شـما آل محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم ، حق تعالى مرا رخصت فـرمـود تـا ايـن عـمـل مـن در حـضـرت پـروردگـار و رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم و شـمـا اهل بيت ذخيره بماند تا روز قيامت برسد.(95)
مـؤ لف گـويـد: مرا از اين نهب و غارت همان غارتيست كه در واقعه حرّه اتفاق افتاد و كيفيت آن نـحـو اخـتـصـار چـنـان اسـت كـه چـون ظـلم و طـغـيـان يـزيـد و عـمـال او عـالم را فـراگـرفـت و فـسق و فجور او بر مردم ظاهر گشت و هم بعد از شهادت حـضـرت امـام حـسـيـن عـليـه السـلام در سـنـه شـصـت جـمـعـى از اهـل مـديـنـه بـه شـام رفـتـنـد و بـه چـشـم خـود ديـدنـد كـه يـزيـد پـيـوسـتـه مشغول است به شرب خمر و سگ بازى و حليف قمار و طنابير و آلات لهو و لعب مى باشد، چـون بـرگـشـتـنـد اهـل مـديـنـه را بـه شـنـايـع اعـمال يزيد لعين اخبار كردند، مردم مدينه عامل يزيد: عثمان بن محمد بن ابى سفيان را با مروان حكم و ساير امويين از مدينه بيرون كـردنـد و سـب و شـتـم يـزيـد را آشـكـار كـردنـد و گـفـتـنـد كـسـى كـه قـاتل اولاد حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم و ناكح محارم و تارك صلاة و شـارب خـمـر اسـت ليـاقـت خـلافـت نـدارد، پـس بـا عـبـداللّه بـن حـنـظـله غسيل الملائكه بيعت كردند.
ايـن خـبر چون گوشزد يزيد پليد شد مسلم بن عقبه مرّى را كه تعبير از او به ( مجرم ) و ( مـسـرف ) كـنـنـد بـا لشـكـرى فـراوان از شـام بـه جـانـب مـديـنـه گسيل داشت . مسلم بن عقبه با لشكرش چون نزديك به مدينه شدند در سنگستان مدينه كه مـعـروف بـه ( حـرّه واقـم ) اسـت و بـر مـسـافـت يـك مـيـل از مـسـجـد سـرور انـبـيـاء صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم اسـت رسـيـده بـودنـد كـه اهل مدينه به دفع آن بيورن شدند و لشكر يزيد شمشير در ايشان كشيدند و حرب عظيمى واقـع شـد جـمـاعـت بـسيارى از مردم مدينه كشته شدند، و پيوسته مروان بن حكم مسرف را تحريص بر كشتن اهل مدينه مى كرد تا اينكه ايشان را تاب مقاومت نماند. لاجرم به مدينه گـريـخـتـنـد و پـنـاه بـه روضـه مـطـهره حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم بردند و قبر منور آن حضرت را ملاذ خود قرار دادند.
لشـكـر مـسـرف نـيـز در مـديـنـه ريـختند و به هيچ وجه آن بى حياها احترام قبر مطهر نگه نـداشـتـنـد و بـا اسـبـهـاى خـود داخـل روضـه منوره شدند و اسبهاى خود را در مسجد حضرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم جـولان دادند و پيوسته از مردم كشتند تا روضه و مسجد پر از خون شد و تا قبر مطهر خود رسيد و اسبهاى ايشان در روضه كه مابين قبر و مـبـنـر اسـت و روضـه ايـسـت از ريـاض جـنـت ، روث و بـول كـردنـد و چـندان از مردم مدينه كشت كه مداينى از زهرى روايت كرده كه هفتصد نفر از وجـوه نـاس از قـريش و انصار و مهاجر و موالى كشته شد و از ساير مردمان غير معروف از زن و مرد و حرّ و عبد عدد مقتولين ده هزار تن به شمار رفت .
ابـوالفـرج گفته كه از اولاد ابوطالب دو تن در واقعه حرّه شهيد گشت يكى ابوبكربن عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب عليه السلام و ديگر عون اصغر و او نيز فرزند عبداللّه بـن جـعـفـر بـرادر عون اكبر است كه در كربلا شهيد گشت و مادر او جمانه دختر مسيب نجبه اسـت كـه بـه جـهت خونخواهى امام حسين عليه السلام بر ابن زياد خروج كرد و در ( عين ورده ) كشته گشت .(96)
مـسـعـودى فـرمـوده كـه از بنى هاشم غير از اولاد ابوطالب نيز جماعتى كشته گشتند مانند فـضـل بـن عـبـاس بـن ربـيـعـة بـن الحـارث بـن عـبـدالمـطـلب و حـمـزة بـن نـوفـل بـن الحـارث و عـبـاس بن عتبة بن ابى لهب و غير ايشان از ساير قريش و انصار و مـردمـان ديـگـر از مـعـروفـيـن كه عدد مقتولين ايشان چهار هزار به شمار رفته به غير از كـسـانـى كـه مـعـروف نـبـودنـد. پـس از آن ، مـسـرف بـن عـقـبـه دسـت تـعدى بر اعراض و امـوال مـردم گـشـاد. امـوال و زنـان اهـل مـديـنـه را تـه سه روز بر لشكر خويش مباح داشت .(97)
ابـن قـتـيـبـه در ( كـتـاب الامـامـة والسـّيـاسـة ) نـقـل كـرده كـه در واقـعـة حـرّه اول خـانـه هـايـى كـه غـارت شـد، خـانـه هـاى بـنـى عـبـدالا شهل بود و نگذاشتند در منازل چيزى از اثاث الدّار و حلى و زيور و فراش ، حتى كبوتر و مـرغ را گـرفـتـنـد و ذبـح كـردنـد سـپس ريختند به خانه محمد بن مسلمه ، زنها صيحه كـشـيـدنـد. زيـدبن محمد بن سلمه صداى زنها را كه شنيد به جانب آن صداها دويد، ديد ده نـفـر از لشـكـر شـام انـد كـه مـشـغـول غـارتـگـرى انـد، زيـد بـا ده نـفـر از اهـل خـود بـا آنـهـا مـقـاتـله كـرد تـا آن جـمـاعـت را بـه قـتـل رسانيد و آنچه غارت كرده بودند برگردانيد و آنها را در چاه بى آب ريخته و خاك بالاى آنها ريخت ، سپس جمعى ديگر از اهل شام آمدند با آنها نيز مقاتله كرد تا آنكه چهارده نفر از آنها را به قتل رسانيد ليكن صورتش مضورب شمشير چهار نفر گرديد.
ابـوسـعـيـد خـدرى در ايـن واقـعـه مـلازمـت خـانـه را اخـتـيـار كـرد چـنـد نـفـر از اهـل شام بر او وارد شدند گفتند: اى شيخ ! تو كيستى ؟ گفت : ابوسعيد خدرى از اصحاب پـيغمبرم صلى اللّه عليه و آله و سلم گفتند: پيوسته مى شنيديم نام ترا، خوب كردى و حـظ خـود را گـرفـتـى كـه تـرك قـتال با ما كردى و در خانه ات نشستى اينك هرچه دارى بـراى مـا بـياور. گفت : به خدا سوگند مالى نزد من نيست كه براى شما آورم ، شاميها در غـضـب شـدنـد ريـش ابـوسـعـيد را كندند و او را بسيار زدند پس آنچه در خانه داشت غارت كردند حتى سير و يك جفت كبوتر كه در خانه او بود.
پـس ابـن قـتـيـبـه نـقـل كـرده كـه جـمـاعـتـى از اشـراف را بـه ( قتل صبر ) شربت فنا چشانيدند و گفته كه رسيد عدد كشتگان حرّه از قريش و انصار و مـهـاجـريـن و وجـوه مـردم به هزار و هفتصد نفر و از ساير مردم به ده هزار سواى زنان و كودكان .
ابـومـعـشـر گـفـتـه : كه داخل شد مردى از اهل شام بر زنى از طايفه انصار كه تازه طفلى زاييده بود و آن طفل در بغلش بود، پس به آن زن ، گفت : مالى هست براى من بياور، گفت : به خدا سوگند! چيزى براى من نگذاشته اند كه براى تو بياورم . آن مرد گفت : براى مـن چـيـزى بيرون آر و الا تو را با كودكت مى كشم ، گفت : واى بر تو! اين كودك فرزند ابـن ابى كبشه انصارى صاحب رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم است از خدا بترس متعرض ما مشو، رو كرد به طفل خود و گفت : اى كودك من ! واللّه اگر چيزى مى داشتم فداى تـو مـى دادم و نـمـى گذاشتم كه بر تو صدمه اى وارد آيد. پس آن شامى بيرحم گرفت پـاى آن كودك مظلوم را در حالى كه پستان در دهانش بود و كشيد او را از كنار مادرش و زد او را بر ديوار به نحوى كه مغز سرش بر زمين پراكنده شد.
راوى گـفـت : هـنـوز آن مـرد از خـانه بيرون نشد كه نصف صورتش سياه گرديد و ضرب المثل شد.(98)
و بـالجـمـله ؛ چـون مـسـرف از قـتـل و غـارت و هـتـك و اعـراض اهـل مدينه بپرداخت مردم را به بيعت يزيد و اقرار بر عبوديت و بندگى او خواند و هر كه ابـاء [ خـوددارى ] مـى كـرد او را مـى كـشـت . تـمـامـى اهل مدينه جز حضرت امام زين العابدين عليه السلام و على بن عبداللّه بن عباس ، از ترس جان اقرار نمودند و بيعت كردند.
و امـا سـبـب آنـكـه مسرف متعرض حضرت سيدالساجدين عليه السلام و على بن عبداللّه بن عباس نشد آن بود كه چون خويشان مادرى على بن عبداللّه در ميان لشكر مسرف جاى داشتند مسرف را در باب او مانع شدند.
و امـا حـضـرت سجاد عليه السلام پس پناه به قبر مطهر پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم برد و خويشتن را به آن چسبانيد و اين دعا را خواند:
( اَللّهُمَّ رَبَّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَ ما اَظْلَلْنَ وَ الاَرَضينَ السَّبْعِ وَ ما اَقْلِلْنَ رَبَّ الْعرشِ الْعـَظـيـمِ رَبِّ مـُحـَمِّدٍ وَ آلِهِ الطـّاهـِريـنَ اَعـُوذُبـِكَ مـِنْ شـَرِّهِ وَ اَدْرَءُ بـِكَ فى نَحْرِهِ اَسْئَلُكَ اَن تُؤْتِينى خَيْرَهُ وَ تَكْفِيِنى شَرَّهُ. ) (99)
پس به جانب مسلم بن عقبه روانه شد و پيش از آنكه امام معصوم عليه السلام بر آن پليد مـيـشـوم وارد شـود آن مـلعـون در كـمـال غيظ و غضب بود و بر آن جناب و آباء كرام او عليه السـلام نـاسـزا مـى گفت ، چون آن جناب وارد شد و نگاه مسرف بر آن حضرت افتاد چندان تـرس و رعـب از آن حضرت در دل او جا كرد كه لرزه او را گرفت و از براى آن جناب به پـاى خـاسـت و آن حـضـرت را در پـهـلوى خـويـش جـاى داد و در كـمـال خـضـوع عـرض كـرد كـه حـوائج خـود را بـخـواهـيـد كـه هـرچـه بـخـواهـيـد قبول است ، پس هر كه را آن حضرت شفاعت كرد مسرف به جهت آن حضرت از او درگذشت و مكرّما از نزد او بيرون رفت .
و بـالجمله ؛ قضيه حرّه را شيعه و سنى در كتب خود ذكر كرده اند، وقوعش در بيست و هشتم مـاه ذى الحجّة سال شصت و سوم هجرى دو ماه و نيم به مرگ يزيد مانده بود و چون مسرف بـن عـقـبـه از كـار مـديـنـه بـپـرداخـت بـه قـصـد دفـع عـبـداللّه بـن زبـيـر و اهـل مـكـه از مـديـنـه بـيـرون تـاخـت هـنـوز بـه مـكـه نـرسـيـده در بـيـن راه در ( ثـنـيـّه مـشـلّل ) كـه نـام كوهى است كه از آنجا به قديد فرود مى شوند ـ به دركات دوزخ شتافت . پس از آنكه جماعتش از آن محل حركت كردند، ام ولد يزيد بن عبداللّه بن ربيعه كه مترقب موت مسرف بود و از عقب لشكر مى آمد سر گور مسرف آمده و قبرش را بشكافت چون لحـد را گـشـود ديـد مـار سـيـاهـى بـزرگ دهـن گشوده و بر گردن مسرف پيچيده ترسيد نـزديـك رود، صـبـر كـرد تا مار از او دور شد آن وقت مرده مسرف را درآورده و در ( ثنيّه ) بياويخت و به قولى او را آتش زده و كفنش ‍ را پاره كرد و بر درختى در آنجا او را آويزان كرد، پس هر كه از آنجا مى رفت سنگ بر او مى افكند، و آنچه كرد مسرف بن عقبه با اهل مدينه ، كارهاى بسر بن ارطاة بود در حجاز و يمن براى معاويه .
و در ( كـامـل ابـن اثـيـر ) است كه يزيد خواست عمرو بن سعيد را بفرستد به جنگ اهل مدينه قبول نكرد، پس خواست ابن زياد را روانه نمايد اقدام نكرد و گفت :
( وَاللّهِ لاجَمَعْتُهُما لِلفاسِقِ قَتْلَ ابْنِ رَسوُلِ اللّهِ عليه السلام وَ غَزْوَ الْكَعْبَةِ. )
پـس مسلم بن عقبه را براى اين كار اختيار كرد، و او با اينكه پيرى بود كهن و سالخورده و مريض ، قبول كرده و اقدام در اين كار نمود.(100)