شرح حال حارث همدانى

سـوم ـ حـارث بـن عـبداللّه الا عور الهَمْدانى (168) (به سكون ميم ) از اصحاب امـيـرالمـؤ مـنين عليه السّلام و دوستان آن جناب است . قاضى نوراللّه گفته : در (تاريخ يافعى ) مذكور است كه حارث صاحب حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام بوده و به صحبت عـبـداللّه بـن مـسـعـود رسـيـده بـود و فـقـيـه بـود و حـديـث او در سـُنـَن اَرْبَعه مذكور است (169) و در كتاب (ميزان ذَهَبى ) مسطور است كه حارث از كِبار علماء تابعين بـود، و از ابـن حـيـّان نـقـل نـمـوده كـه حـارث غـالى بـود در تشيّع .(170)
و از ابـوبـكـر بـن ابـى داود كـه از عـلمـاء اهـل سـنـّت اسـت نـقـل كـرده كه او مى گفت كه حارث اعور، اَفْقَه ناس و اَفْرَض ناس و اَحْسَب ناس بوده و عـلم فـرايـض را از حـضـرت امـيـر عـليـه السـّلام اخـذ نـمـوده و نَسائى با آنكه تعنّت در رجال حديث مى كند حديث حارث را در سُنَن اربعه ذكر نموده و احتجاج به آن كرده و تقويت امـر حـارث كـرده .(171) و در كـتاب شيخ ابوعمرو كَشّى مسطور است كه حارث شـبـى بـه خدمت حضرت امير عليه السّلام رفت ، آن حضرت پرسيدند كه چه چيز ترا در اين شب به نزد من آورده ؟ حارث گفت : واللّه ! دوستى كه مرا با تُست مرا پيش تو آورده ؛ آنـگاه آن حضرت فرمودند:
بدان اى حارث كه نميرد آن كسى كه مرا دوست دارد الاّ آنكه در وقت جان دادن مرا ببيند و به ديدن من ، اميدوار رحمت الهى گردد و همچنين نمى ميرد كسى كه مـرا دشـمـن دارد الاّ آنـكـه در آن وقت مردن مرا ببيند و از ديدن من ، در عرق خجالت و نااميدى نـشـيـنـد.(172) اين روايت نيز در بعضى از اشعار ديوان معجز نشان آن حضرت مذكور است :
شعر :
                                                    ياحار هَمْدانَ مَنْ يَمُتْ يَرَني
                                                                                                        مِنْ مُؤمِنٍ اَوْمُنافِقٍ قُبُلا(173)
(الابيات )
فـقـير گويد: بدان كه نَسَب شَيْخُنَا الْبَهائى ـ زيدَ بهائُهُ ـ به حارث مذكور منتهى مى شود و لهذا شيخ بهائى گاهى (حارثى ) از خود تعبير مى فرمايد.(174)
و ايـن حـارث هـمـان است كه حضرت امير عليه السّلام را ديد با حضرت خضر در نخيله كه طـَبـَق رُطَبى از آسمان بر ايشان نازل شد و از آن خوردند اما خضر عليه السّلام دانه او را دور افـكـند ولكن حضرت امير عليه السّلام در كف دست جمع كرد، حارث گفت : گفتم به آن حضرت كه اين دانه هاى خرما را به من ببخش ، حضرت آنها را به من بخشيد، من نشاندم آن را بيرون آمد خرمايشان پاكيزه كه مثل آن نديده بودم .(175)
و هـم روايـت است كه وقتى به حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام عرض كرد كه دوست دارم كـه مـرا گـرامـى دارى بـه آنـكـه بـه مـنـزل مـن درآئى و از طـعـام مـن مـيـل فـرمـائى حـضـرت فـرمـود: بـه شـرط آنـكـه تـكـلُّف نـكـنـى بـراى من چيزى را، پس داخل منزل او شد؛ حارث پاره نانى براى آن حضرت آورد حضرت شروع كرد به خوردن ، حـارث گـفـت : بـا من دَراهِمى مى باشد و بيرون آورد و نشان داد و عرض كرد اگر اذن دهيد بـراى شـمـا چيزى بخرم ، فرمود: اين نيز از همان چيزى است كه در خانه است يعنى عيبى ندارد و تكلّف ندارد.(176)