شرح حال اويس قرنى

دوّم :اُوَيـْس قـَرَنـى ، صـُهيل يَمَن و آفتاب قَرَن از خِيار تابعين و از حواريّين اميرالمؤ منين عـليـه السـّلام و يـكـى از زُهـّاد ثـَمـانـيـه (161) بـلكـه افـضـل ايشان است و آخرى از آن صد نفر است كه در صِفّين با حضرت امير عليه السّلام بـيـعـت كـردنـد بـه بـذل مـهـجـه شـان در ركـاب مـبـارك او و پـيـوسـتـه در خـدمـت آن جناب قـتـال كـرد تـا شـهـيـد شـد. و نـقـل شـده كـه حـضـرت رسـول صـلى اللّه عليه و آله و سلّم به اصحاب خود فرمود كه بشارت باد شما را به مـردى از امـّت مـن كـه او را اويـس گـويـنـد هـمـانـا او مـانـنـد ربـيـعـه و مـُضَر را شفاعت مى كـنـد.(162) و نـيز روايت شده كه حضرت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم شهادت داد از براى او به بهشت و هم روايت شده كه فرمود:
تَفُوحُ رَوائِحُ الْجَنَّةِ مِنْ قِبَل الْقَرَنِ و اشَوقاهُ اِلَيكَ يا اُوَيْسَ الْقَرَنِ؛
يـعـنـى مـى وزد بـوهـاى بـهـشـت از جـانب قَرَن پس اظهار شوق مى فرمود به اويس قَرَنی و فرمود: هركه او را ملاقات كرد از جانب من به او سلام برساند.(163)
بـدان كـه مـوحـديـن عـرفاء، اُوَيْس را فراوان ستوده اند و او را سيد التّابعين گويند، و گـويـنـد كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم او را نفس الرحمن و خيرالتابعين ياد كرده و گاهى كه از طرف يمن استشمام نمودى فرمودى اِنّى لاََنْشَقُ رُوحَ الرَّحْمِنٍ مِنْ طَرَفِ الْيَمَن .(164)
گويند: اويس شتربانى همى كرد و از اجرت آن ، مادر را نفقه مى داد، وقتى از مادر اجازت طـلبيد كه به مدينه به زيارت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم مشرّف شود مـادرش گـفـت كـه رخـصـت مـى دهم به شرط آنكه زياده از نيم روز توقف نكنى . اويس به مدينه سفر كرد چون به خانه حضرت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم آمد از قضا، آن حضرت در خانه نبود لا جَرَم اويس از پس يك دو ساعت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم را نـديـده بـه يـمـن مـراجـعت كرد. چون حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم مراجعت كـرد، فـرمـود: ايـن نـورِ كـيست كه در اين خانه مى نگرم ؟ گفتند: شتربانى كه اويس نام داشـت در ايـن سـراى آمـد و باز شتافت ، فرمود: در خانه ما اين نور را به هديه گذاشت و برفت .(165)
و از كـتـاب (تـذكـرة الا وليـاء) نـقـل اسـت كـه خـرقـه رسول خداى صلى اللّه عليه و آله و سلّم را بر حسب فرمان اميرالمؤ منين على عليه السّلام و عمر، در ايام خلافت عمر، به اويس آوردند و او را تشريف كردند؛ عمر نگريست كه اويس از جـامه عريان است الاّ آنكه گليم شترى برخود ساتر ساخته ، عمر او را بستود و اظهار زهد كرد و گفت : كيست كه اين خلافت را از من به يك قرص نان خريدارى كند؟ اويس گفت : آن كـس ‍ را كـه عـقـل بـاشـد بدين بيع و شراء سر در نياورد و اگر تو راست مى گوئى بگذار و برو تا هر كه خواهد برگيرد! گفت : مرا دعا كن ؛ اويس گفت : من از پس هر نماز، مؤ منين و مؤ منات را دعا گويم اگر تو با ايمان باشى دعاى من ترا در يابد والاّ من دعاى خويش ‍ ضايع نكنم !(166)
گويند : اويس بعضى از شبها را مى گفت : امشب شب ركوع است و به يك ركوع شب را به صـُبـح مى آورد و شبى را مى گفت : امشب شب سجود است و به يك سجود شب را به نهايت مـى كـرد! گـفـتـنـد: اى اويـس ايـن چـه زحـمـت اسـت كـه بـر خـود مـى بينى ؟ گفت : كاش از ازل تا ابد يك شب بودى و من به يك سجده به پاى بردمى !(167)