شرح حال عمّار

چهاردهم ـ عَمّار بْن ياسِر الْعَنسى (بالنّون ) حليف بنى مخزوم مُكَنّى به ابى يَقْظان از بزرگان اصحاب رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و از اَصْفياء اصحاب اميرالمؤ مـنين عليه السّلام و از معذّبين فى اللّه و از مهاجرين به حبشه و از نمازگزارندگان به دو قـبله و حاضر شدگان در بدر و مَشاهد ديگر است . و آن جناب و پدرش ياسر و مادرش سـُمـيَّه و بـرادرش عبداللّه در مبدء اسلام ، اسلام آوردند و مشركين قريش ايشان را عذابهاى سـخت نمودند، حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم بر ايشان مى گذشت ايشان را تـسـلّى مـى داد و امـر بـه شـكـيـبـائى مـى نـمـود و مـى فـرمـود: صـَبـْرا يـا آل يـاسـِر فـَاِنَّ مـَوْعـِدَكـُمْ الْجـَنَّةُ(456) و مـى گـفـت : خـدايـا! بـيـامـرز آل ياسر را و آمرزيده اى .
(ابن عبدالبرّ) روايت كرده كه كفّار قريش ياسر و سميّه و پسران ايشان عمّار و عبداللّه را بـا بـلال و خَبّاب و صُهَيْب مى گرفتند و ايشان را زره هاى آهنين بر تن مى كردند و بـه صـحـراى مـكّه در آفتاب ، ايشان را نگاه مى داشتند به نحوى كه حرارت آفتاب و آهن بـدن ايـشان را مى پخت و دماغشان را به جوش مى آورد طاقتشان تمام مى شد با ايشان مى گـفـتـنـد اگـر آسـودگـى مى خواهيد كفر بگوئيد و سَبّ نَبىّ نمائيد، ايشان لاعلاج تقيّهً اظـهـار كـردنـد. آن وقـت قـوم ايـشان آمدند و بساطهائى از پوست آوردند كه در آن آب بود ايـشـان را در مـيـان آن آبـهـا افـكـنـدنـد و چـهـار جـانـب آنـهـا را گـرفـتـنـد و بـه منزل بردند.
فقير گويد: كه قوم ياسر و عمّار ظاهرا بنى مخزومند؛ چه آنكه ياسر قحطانى و از عنس ‍ بـن مـذحـج است و با دو برادر خود حارث و مالك به جهت طلب برادر ديگر خود از يمن به مكّه آمدند، ياسر در مكّه بماند و دو برادرش برگشتند به يمن و ياسر حليف ابوحُذيفة بن المغيرة المخزومى گرديد و سميّه كنيز او را تزويج كرد و عمّار متولّد شد ابوحذيفه او را آزاد كـرد لاجـَرَم ولاء عـمـّار بـراى بنى مخزوم شد و به جهت همين حلف و ولاء بود كه چون عـثـمان ، عمّار را بزد تا فتق پيدا كرد و ضلعش شكست بنى مخزوم اجتماع كردند و گفتند: واللّه اگر عمّار بميرد ما احدى را به مقابل او نخواهيم كشت مگر عثمان را!(457)