شرح حال ابوايّوب انصارى

هفتم ـ اَبُو ايَّوب انصارى خالد بن زيد است كه از بزرگان صحابه و حاضر شدگان در بـَدر و سـايـر مـَشـاهـد اسـت و او هـمـان اسـت كـه جـنـاب رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم در وقت هجرت از مكّه و ورود به مدينه به خانه او وارد شـد و خـدمـات او و مادرش نسبت به رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم مادامى كه در خـانـه او تـشـريـف داشـت مـعـروف اسـت (427) و در شـب زفـاف حـضـرت رسـول صـلى اللّه عليه و آله و سلّم به صفيّه ، ابوايوب سلاح جنگ بر خود راست كرده بـود و در گـرد خـيـمـه پـيـغـمـبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم به حراست بود بامداد كه پـيـغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم او را ديد براى او دعا كرد و گفت : اَللّهُمَّ احْفَظْ اَبا اَيُّوبَ كَما حَفِظَ نَبِيَّكَ.(428)
سـيـّد شـهـيـد قـاضـى نـوراللّه در (مـجـالس ) در ترجمه او فرموده : ابوايوب بن زيد الانـصـارى ، اسـم او خـالد اسـت امـّا كُنْيه او بر اسم غلبه نموده ، در غزاى بدر و ديگر مـَشـاهـد حـضـرت پـيـغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم حاضر بوده و آن حضرت از خانه ابوايّوب نقل نموده و در حرب جَمَل و صِفّين و خوارج در ملازمت حضرت اميرالمؤ منين عليه السـّلام مـجـاهـده مـى نـمـوده (429) و در (تـرجـمـه فـتـوح ابـن اعـثـم كـوفـى )(430) مـسطور است كه ابوايّوب در بعضى از ايّام حرب صفين از لشكر امير عـليـه السـّلام بـيرون آمد و در ميدان حرب مبارز خواست هر چند آواز داد از لشكر شام كسى بـه جـنگ او روى ننهاد و بيرون نيامد چون هيچ مبارزى رغبت محاربه او نكرد ابوايّوب اسب راتازيانه زد و بر لشكر شام حمله كرد هيچ كس پيش ‍ حمله او نايستاد روى به سراپرده مـعاويه آورد.
معاويه بر دَرِ سراپرده خود ايستاده بود ابوايّوب را بديد بگريخت و به سـراپـرده درآمـد و از ديـگـر جانب بيرون شد، ابو ايوب بر در اوبايستاد و مبارز خواست جـماعتى از اهل شام روى به جنگ او آوردند ابو ايوب بر ايشان حمله ها كرد و چند كس نامى را زخمهاى گران زد پس به سلامت بازگشت و به جاى خويشتن آمد. معاويه با رنگى زرد و رويـى تـيـره بـه سراپرده خود در آمد و مردم خود را سرزنش بسيارنمود كه سوارى از صـف عـلى عـليـه السـّلام چـنـديـن تـاخت كه به سراپرده من در آمد مگر شما را بند كرده و دسـتـهـاى شـما را بسته بودند كه هيچ كس را ياراى آن نبود كه مشتى خاك بر گرفتى و بـر روى اسـب او پـاشـيـدى . مردى از اهل شام كه نام او مُتَرَفَع بن منصور بود گفت :
اى معاويه دل فارغ دار كه من همان نوع كه آن سوار حمله كرد و به سراپرده تو در آمد حمله خـواهـم كـرد و بـه در سـراپـرده عـلى بـن ابـى طالب عليه السّلام خواهم رفت اگر على رابـبـيـنـم و فـرصـت كـنـم او را زخـمـى زنـم و تـو را خـوش دل گردانم ؛ پس اسب براند و خويشتن را در لشكرگاه اميرالمؤ منين عليه السّلام انداخت و بـه سـراپرده او تاخت . ابوايّوب انصارى چون او را بديد اسب به سوى او براند چون بدو رسيد شمشيرى بر گردن او زد، گردن او ببريد و شمشير به ديگر سو بگذشت و از صـافى دست و تيزى شمشير سر او بر گردن او بود چون اسب سكندرى خورد سر او بـه يـك جانب افتاد و تنه او بر جانبى ديگر به زمين آمد و مردمان كه نظاره مى كردند از نيكوئى زخم ابوايّوب تعجّبها نمودند و بر وى ثناها كردند.
ابوايّوب در زمان معاويه به غزاى روم رفت و در اثناى ورود به آن ديار بيمار گرديد و چـون وفات يافت وصيّت نمود كه هرجا با لشكر خصم ملاقات واقع شود او را دفن كنند بـنـابراين در ظاهر استانبول نزديك به سُور آن بلده او را مدفون ساختند و مرقد منوّر او مـحل استشفاى مسلمانان و نصارى است . صاحب (استيعاب )(431) در باب كُنى آورده كه چون اهل روم از حرب فارغ شدند قصد آن كردند كه نبش قبر او نمايند، مقارن آن حـال بـاران بـسـيـار كـه يـاد از قهر پروردگار مى داد بر ايشان واقع شد و ايشان متنبّه شدند دست از آن بداشتند(432)انتهى .
فـقـيـر گويد: كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم از مدفن ابوايّوب خبر داده در آنـجـا كـه فـرمـوده دفـن مـى شـود نـزد قـسـطـنـطـنـيـّه مـرد صـالحـى از اصـحـاب مـن .(433)