1. دنیاپرستى خلفا و زهد اهل بیت(علیهم السلام)
امیر مؤمنان على(علیه السلام) در تمام شئون زندگى خود زهد و ورع را رعایت مى کرد، لباس و غذاى او خشن و ناگوار بود، نیرنگ و خدعه و مداهنه هرگز در گفتار و رفتار او وجود نداشت، و اسلام به عالى ترین صورت خود در سراسر وجود و زندگى او خودنمایى مى کرد، در حالى که وضع معاویه در تمام این امور بر خلاف على(علیه السلام)بود!
داستان واگذارى سرزمین پهناور مصر به «عمرو بن عاص» به خاطر نیرنگ و خیانت و نقشه مزورانه او مشهور است(1)، و نارضایتى عمومى مسلمانان از بیعت با یزید (پس از تعیین او از طرف معاویه براى مقام خلافت) و انتخاب «زیاد بن ابیه»(2) را به فرزندىِ پدر خود از آن مشهورتر و معروف تر مى باشد!
معاویه از اموال عمومى مسلمانان و بیت المال مسلمین که خلیفه اوّل و دوم آن را صرف تقویت ارتش اسلام و تهیه سلاحهاى جنگى براى دفاع از اسلام مى کردند، سفره هاى رنگین مى چید و انواع غذاهاى چرب وشیرین براى خود و یاران خود در آن جمع مى کرد.
ابو سعید منصور بن حسین آبى (متوفاى سال 422) در کتاب خود «نثر الدرر» مى نویسد:
«احنف بن قیس مى گوید: یک روز بر معاویه وارد شدم، سفره عجیبى گسترده بود، انواع غذاهاى گرم و سرد، شیرین و ترش براى من آورد که من در شگفت شدم، سپس دستور داد یک نوع غذاى دیگر آوردند که من هر چه در آن دقت کردم متوجه نشدم که چیست؟
پرسیدم این غذا چیست؟ گفت روده هاى مرغابى است که از مغز سر (گوسفند) پر کرده اند و سپس در روغن پسته سرخ نموده و شکر بر آن پاشیده اند!
من گریه کردم، گفت چرا گریه مى کنى؟!
گفتم: به یاد زندگى على(علیه السلام) افتادم.
فراموش نمى کنم یک روز نزد او بودم، هنگامى که موقع غذا خوردن وافطار فرا رسید به من پیشنهاد کرد نزد او بمانم، کیسه چرمى مهرکرده اى پیش او آوردند. پرسیدم در این کیسه چیست؟ فرمود: سویق جو است.(3)
گفتم: چرا آن را مهر کرده اید؟ مى ترسید از آن بردارند یا مایل نیستید کسى از آن بخورد؟! فرمود: هیچ کدام. من مى ترسم فرزندانم حسن و حسین(علیهما السلام) آنها را با روغن، یا زیت بیالایند!
گفتم: مگر حرام است یا امیرالمؤمنین؟!
فرمود: نه، حرام نیست، ولى بر پیشوایان و زمامداران حق، لازم است خود را در شمار محروم ترین مردم قرار دهند، تا فقر و پریشانى، بینوایان را فشار و شکنجه ندهد! هنگامى که سخن به اینجا رسید معاویه گفت: کسى را نام بردى که هیچ کس نمى تواند فضیلت او را انکار نماید!».(4)
در کتاب «ربیع الابرار» زمخشرى و امثال آن، قضایاى شگفت انگیز فراوانى نظیر این قضیه دیده مى شود که همه گواه صدق این مدعاست.(5)
تازه تمام این جریانها و وضعى که معاویه به وجود آورده بود هنگامى بود که هنوز مردم، وضع زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) و دوران خلفا و عدم توجه آنها را به زرق و برق و شهوات دنیا فراموش نکرده بودند.
این وضع ناگوار همچنان ادامه یافت تا اینکه معاویه تمام پیمان هایى را که هنگام صلح با امام حسن(علیه السلام) بسته بود و خدا را بر آن گواه گرفته بود آشکارا زیرپا گذارد، و سپس امام حسن(علیه السلام) را مسموم و شهید ساخت، وچون زمینه را مهیا دید، براى فرزند خود یزید با زور از مردم بیعت گرفت، درحالى که مسلمانان در آن روز یزید را بیش از آنچه ما امروز مى شناسیم، مى شناختند.
از اینجا آتش خشم ملت مسلمان و نارضایتى عمومى نسبت به دستگاه «بنى امیّه» در دلها برافروخته شد و همه دانستند که او مرد دنیاپرستى است که کوچکترین علاقه اى به دین ندارد، و راستى خود معاویه چقدر خوب درباره خودش قضاوت کرده است، آنجا که مطابق نقل زمخشرى در «ربیع الابرار» مى گوید:
«أمّا أبوبَکْر فَقَدْ سَلَمَ مِنَ الدُّنْیا وَسَلَمَتْ مِنْهُ، وَأمّا عُمَرُ فَقَدْ عَالَجَها وَعَالَجَتْهُ، وأمّا عُثْمَانَ فَقَدْ نَالَ مِنْهَا وَنَالَتْ مِنْهُ، وَأمّا أنَا فَقَدْ تَضَجَّعْتُها ظَهْراً لِبَطْن وَانْقَطَعَتْ إلَیْها وَانْقَطَعَتْ إِلَىَّ!; اما «ابوبکر» از دنیا به سلامت گذشت و دنیا هم از او به سلامت!
اما «عمر» آن را تدبیر و چاره کرد، دنیا هم براى او تدبیر و چاره اى نمود!
امام «عثمان» از آن بهره بردارى کرد، دنیا هم بهره خود را از او گرفت!
ولى من آن را کاملا در آغوش گرفتم، به او پیوستم، او هم به من پیوست!!».(6)
از آن روز، یعنى از روز خلافت معاویه و یزید، حکومت «دینى» از حکومت «دنیوى» جدا شد; در حالى که در خلفاى پیشین هر دو جمع بود، خلیفه خود را موظف مى دانست که با یک دست زمام امور دینى مردم را بگیرد، و با دست دیگر زمام امور زندگى مادى مردم را.
ولى از زمان معاویه مردم متوجه این نکته شدند که او کمترین رابطه اى با امور دینى و معنوى مردم ندارد، تنها توجه او به دنبال کردن سیاست خود در جنبه هاى مادى است، و به این ترتیب متوجه شدند که امور دینى و معنوى مرجع و پیشواى دیگرى دارد که باید آن را از آنها فرا گرفت.
و چون هیچ کس را از نظر علم و زهد و شجاعت و حسب و نسب از على و فرزندان او لایق تر و جامع تر نیافتند به آنها پیوستند; این موضوع به ضمیمه اخبار و احادیثى که از شخص پیغمبر(صلى الله علیه وآله)درباره آنها نقل شده بود، سبب شد که نهال تشیّع روز به روز بارورتر گردد، و همچون روح تازه اى در جسد رنجور و ناتوان امّت اسلامى جریان پیدا کند.
به دنبال این وضع، جریان شهادت امام حسین(علیه السلام) و حوادث دردناک و اسف انگیز «کربلا» پیش آمد، حوادثى که تاریخ هرگز آن را فراموش نخواهد کرد و آثار حزن انگیز آن در دلها تا همیشه باقى خواهد ماند.
حسین فرزند پیغمبر و گل بوستان او بود، و باقیماندگان از صحابه پیامبر مانند «زید بن ارقم» و «جابر بن عبدالله انصارى» و «سهل بن سعد ساعدى» و «انس بن مالک» همان کسانى که نهایت محبّت آن حضرت نسبت به حسین و برادرش مشاهده نموده و دیده بودند چگونه پیامبر آنها را بر دوش خود حمل مى کند و مى گوید: مرکب شما چه مرکب خوبى است و شما هم چه سواران خوبى هستید؟!» آرى اینها هنوز حیات داشتند و آنچه را از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)درباره فضایل امام حسین و فرزندان على(علیهم السلام) دیده و شنیده بودند در میان مردم منتشر مى ساختند.
* * *
1 . ر.ک: سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 72 ; تاریخ یعقوبى، ج2، ص 182; وقعة الصفین، ص 34; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 2، ص 61; مختصر تاریخ دمشق، ج 19، ص 244 ; عیون اخبارالرضا، ج 1،
ص 438; العقد الفرید، ج 4، ص 97 و ج 5، ص 92 .
2 . الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 441 ; مروج الذهب، ج 3، ص 193 ; تاریخ طبرى، ج 5، ص 214; سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 495 ; الاصابة، ج 3، ص 43 ; العقد الفرید، ج 5، ص 267 و ج 6، ص 144 .
3 . سویق، آرد نرم، و پاره اى از غذاهاى ساده اى است که از آرد درست مى شود.
4 . نثر الدرر، ج 1، ص 305، و عین این منطق را امیرمؤمنان على(علیه السلام) در نامه اى که به فرماندار بصره (عثمان بن حنیف) نگاشت، ذکر فرمود. و راستى منطق عیجیبى است، امام مى گوید: زمامدار یک جمعیّت نباید تنها به عناوین و نامها! قناعت کند، بلکه باید همچون یک پدر مهربان براى حل مشکلات درو افتاده ترین افراد ملت خود بکوشد، اگر امکانات «مادى» او نتوانست جوابگوى تمام نیازمندیهاى افراد باشد از سرمایه هاى فناناپذیر و غیر محدود «معنوى» استفاده کند، یعنى از نظر طرز زندگى مانند محروم ترین افراد مردم زندگى نماید تا از این طریق فشار فقر و پریشانى را تنها بر جسم خود احساس کنند و روح آنها از شکنجه نجات یابد زیرا هنگامى که غذا و لباس و مسکن آنها همرنگ پیشوایشان شد از وضع خود احساس حقارت و سرشکستگى نمى کنند، چون زندگى خود را یک «زندگى شاهانه» مى بینند این سرمایه روانى و معنوى نصف بیشتر آلام روحى و ناراحتیهاى آنها را بر طرف مى سازد، این یک سرمشق بزرگ ودرس عالى انسانى است که على(علیه السلام)به عموم زمامداران جهان داده است.
5 . ربیع الأبرار، ج 1، ص 90 و 92 و 708 و 835 و ج 2، ص 693 و 720 ; و ج 3، ص 77 و 80 و ج 4، ص 239 و 242 .
6 . ربیع الأبرار، ج 1، ص 90 .