19 - روش تربیتی اسلامی[126]

برخلاف مسیحیت که علاقه یی به تربیت غیر دینی نداشت و همین امرتربیت اروپا را آخر الامر زیاده از حد غیر مسیحی کرد توجه خاص اسلام به تربیت دنیوی، در قلمرو اسلام تربیت متوازنی بوجود آورد که ترکیب همجنس و متعادلی بود از علائق دینی و دنیوی.
اساس تربیت اسلامی عبارت بود از ایمان و عمل صالح، و آنچه برآن نظارت می کرد ریعت بود و سنت. در واقع پیروی از آنچه سنت پیغمبر خوانده می شد، ایدآل اخلاقی و معنوی بود برای هر مسلمان.
مکارم اخلاقی که پیغمبر خود را برای اتمام و اکمال آن مبعوث می دیدبرای یک مسلمان از پیروی سنت او بدست می آمد و بس. اسلام، افراد وقبایل گوناگون را که آداب و انساب مختلف داشتند در یک نوع برادری جهانی بهم پیوست و با اینهمه هیچ کس را مسؤول کردار دیگری ندانست و حس مسؤولیت فردی را در اخلاق خویش اساس معتبر شمرد. نه فقط برای اعراب، بلکه برای بسیاری از اقوام و نژادهائی که سرزمین آنها بدست مسلمین فتح شد، اسلام میزانهای تازه اخلاقی و تربیتی آورد که آنها تا آن هنگام نمی شناختند.
[127]از همان آغاز کار، اخلاق مسلمین سادگی و مروت زندگی بدوی را نگاه داشت و آن را با دستور شریعت تصفیه کرد. غیرت خانوادگی وقومی یک مظهر این اخلاق عهد بداوت بود و مظهر دیگرش عبارت بوداز کراهت از فحشاء، صبر در مقابل شدائد، و تسلیم نشدن در برابر آنچه خلاف حق شناخته می شود، نیز از لوازم این خلق و خوی بدوی مآب بود.
واقع بینی و حسابگری - که از تاثیر زندگی شهری درین اخلاق واردشده بود - آن را تعدیل می کرد و قابل عمل. این نکته تربیت اسلامی راتربیتی معتدل کرد، تربیتی که هدف آن ایجاد خلق و خویی بود که گویی می خواست برای دنیا چنان باشد که انگار در آن جاودانه است و برای خداچنان که گویی در هر لحظه خواهد مرد. بدینگونه، برای قومی که می خواهد یک «امت وسط» بماند اعتدال بین جسم و جان یک قانون اخلاقی است. بهمین جهت بود که امر تربیت جسمانی را مسلمین چنانکه باید جدی گرفتند. بموجب روایات، عمر بن خطاب غالبا مسلمین را تشویق می کردکه به فرزندان خویش شنا، تیر اندازی، و سواری بیاموزند.
 (162)و عبد الملک ابن مروان، خلیفه اموی نیز به مربی فرزندان خویش توصیه می کرد تا به آنها شنا بیاموزد و آنها را به بیخوابی عادت دهد. (163)- حجاج بن یوسف، آموختن شنا را حتی از آموختن خط لازمتر می دید و مقدمتر. (164)- این اصرار در آموختن فنون نظامی توجه به ضرورت یک تربیت دنیوی، زنده، وپر نشاط را در نزد مسلمین می رساند. منشا آن خواه تربیت ایرانی باشد یارومی بهر حال مسلمین از آن هر دو منشا استفاده کرده اند. البته این تربیت نظامی و علاقه به فنون جنگی چنان نبود که رغبت و شوق مسلمین را به آموختن معرفت و علم بکاهد - چنانکه نزد بعضی اقوام دیگر کرده بود.
توجه به امر تعلیم در اسلام تا این حد بود که پیغمبر خود فدیه چند تن ازاسراء قریش را در جنگ بدر، تعلیم اطفال مدینه قرار داد. برای هر یک ازین اسیران که از سواد بهره داشتند دوازده کودک تحت تعلیم قرار داد و[128]وقتی کودکان بقدر کفایت آشنائی با خط و کتابت پیدا کردند اسراء آزادشدند. (165)در عصر پیغمبر، در مدینه مکتب - کتاب - و معلم وجودداشت و در ادوار تالی بین کسانی که بعنوان معلم یاد شده اند نام کمیت شاعر معروف عرب و نام حجاج بن یوسف امیر سفاک عراق هست. حتی بموجب بعضی اخبار حجاج بن یوسف بود که نخست در کتابت عربی نشانه های حرکات و نقاط را برروی حروف بکار برد. (166)- اگر معلم کتاب، حتی در ادوار متاخرتر، نزد عامه اعراب غالبا مورد تحقیر و مخصوصامنسوب به حماقت بود، در یونان و روم قدیم هم ظاهرا معلمین ازین حیث وضع بهتری نداشته اند.
معهذا، این کوچک شماری طبقه معلم، عمومی نبود و کسانی امثال جاحظ(167)روایات آمیخته با طعن و نکوهشی را که درباب معلم وجود داشت مربوط به معلمین نادان می شمردند و از معلمین شایسته به تکریم یاد می کردند. در مکتب کار تعلیم برنامه داشت با مقررات شرعی و اخلاقی. غیر از خواندن و نوشتن غالبا مقدمات حساب، سرگذشت انبیاء، و حکایات الصالحین هم به اطفال تعلیم می شد. عمر بن خطاب به موجب روایات تعلیم اشعار و امثال سایر را به کودکان توصیه کرده بود. (168)بعضی اخبار حاکی بود از اینکه تعلیم کتابهای نصارا نیزناروا بود. همچنین بخاطر پاکی اخلاق آموختن اشعار لغو و پست رالا محاله علمای اخلاق - منع می کردند. (169)بعضی مواقع محتسب شهرمراقبت می کرد که اشعار و کتابهای خلاف اخلاق در دست کودکان مکتب نباشد. (170)بدینگونه، تربیت روحانی و جسمانی در نزد مسلمین توام بود با نظارت و مراقبت حکومت.
با آنکه در تربیت و تعلیم توجه بیشتر به پسران بود، و حتی در مورددختران گهگاه سخن از منع تعلیم در میان می آمد، تاریخ اسلام حتی در ادواری که انحراف از سنت بهیچوجه مقبول و ممکن به نظر نمی آمد مواردی رانشان می دهد حاکی از توجه مسلمین به تعلیم دختران - یا لا اقل حاکی از[129]عدم منع آن. وجود بعضی راویان حدیث در بین زنان نشان می دهد(171)که اهل حدیث منعی در تعلیم کتابت و سواد زنان نمی دیده اند. دختر مالک ابن انس می توانست اشتباهات کسانی را که از کتاب موطا پدرش روایت می کردند اصلاح کند. بنت المرتضی دختر علم الهدی کتاب نهج البلاغه را از عم خویش سید رضی روایت می کرد و گویند شیخ عبد الرحیم بغدادی نیز از وی روایت دارد. (172)همچنین دو دختر شیخ الطائفه به نام بنت الشیخ مشهور شده اند که تالیفات پدر و هم کتابهای برادر خویش شیخ ابو علی طوسی را روایت می کرده اند(173).
تعداد زنانی که نامشان فی المثل در سلسله اجازات سبکی و سیوطی آمده است حاکی است از وجودتعداد زیادی ناقلان حدیث در بین زنان. زینب دختر عبد الرحمن بن حسن جرجانی - که در سال 615 در گذشت - در حدیث وفقه شهرت بسیارداشت و گفته اند به مرگ او بعضی اسناد عالی منقطع شد. حوزه تعلیم بعضی از زنان حتی محل توجه اهل علم بود. زینب بنت مکی که در سال 688 به دمشق وفات یافت حوزه درس داشت و طالبان علم بر او ازدحام می کردندفاطمه خاتون دختر محمد بن احمد بن ابی احمد به دانش و تقوی شهرت بسیار داشت. وی زوجه امام علاء الدین ابی بکر بن مسعود قاشانی بود و خودمؤلفات داشت و حلقه تدریس.
 بعلاوه، گویند در مواردی که شوهرش در فتوا در می ماند وی او را به راه صواب می آورد. در شام، نور الدین محمودزنگی - مشهور به الملک العادل - او را بنهایت اکرام می کرد و درپاره یی کارها با او مشورت می نمود(174)ست الوزراء حنبلیه - که در 717وفات یافت - اهل حدیث بود و گویند بارها صحیح بخاری را درس گفته بود. تعلیم زنان بحدی بی اشکال به نظر می آمد که حتی یک زن ناقص الخلقه هم اگر می خواست می توانست از سواد و علم بی بهره نماند.
در سال 624 هجری در اسکندریه زنی پدید آمد مشهور به بنت خدای وردی، که از پیشروان هلن کلر محسوبست. می گویند وی دست و بازو[130]نداشت و سینه اش نیز مثل سینه مردان بود. با اینهمه، در کسب علم اهتمام کرد و قلم را باپا می گرفت و بخوبی چیز می نوشت. حتی نیم قرنی قبل از او نیز شهر اسکندریه شاهد پیدایش یک نوع هلن کلر باستانی دیگر شده بود که بیدست خوانده می شد و او هم ظاهرا از یک خاندان ایرانی بود.
وی نیز چنانکه از نامش پیداست دست نداشت. با اینهمه، چند گونه خط را بخوبی می توانست بنویسد(175)نه فقط در زهد و تصوف بعضی از زنان نیز - مثل رابعه عدویه و فاطمه نیسابوریه - مردانه قدم زده اند بلکه در شعر و ادب هم پاره یی از آنها قریحه عالی داشته اند و نام بسیاری از آنها در خیرات الحسان - و تذکره ها و کتب تراجم دیگرآمده است. بدینگونه، در سایه تربیت اسلامی زنها نیز می توانسته اند درمیدان علم و معرفت دوش بدوش مردان به سعی و طلب برخیزد.
اخلاق و تربیت از لحاظ نظری نیز نزد مسلمین پایه عالی داشت.
اقوال منسوب به لقمان، هرمس، جاماسب، و بزرجمهر در باب اخلاق وتربیت در کتب آنها مکرر نقل می شد. نزد مسکویه اخلاق تا حدی التقاطی بود اما مخصوصا رنگ نو افلاطونی داشت و امام غزالی آن را بابینش صوفیه در هم آمیخت. با آنکه بعد از او در اخلاق و تربیت اخلاقی رسالات و کتابها بسیار تالیف شد، حتی با آنکه اخلاق ناصری و کتابهائی که بتقلید آن به زبان فارسی بوجود آمد حاکی از غور و تامل بسیار درمسائل مربوط به اخلاق بود، بزحمت می توان قبول کرد که در اخلاق - یا بعبارت درست تر در روانشناسی اخلاقی که نام واقعی علم اخلاق غزالی باید باشد - هیچ کس از مسلمین به پایه غزالی رسیده باشد، تاچه رسد به اینکه از او بگذرد.
با اینهمه، اگر مسلمین به اخلاق و تربیت نظری، آن ذوق وعلاقه یی را که به منطق داشته اند نشان نداده اند سببش بی شک آنست که قرآن و سنت از این لحاظ برای آنها خلای باقی نمی گذاشته است و[131]همین نکته است سبب آنکه به علم سیاست نیز چندان شور و علاقه یی اظهار نکرده اند. درست است که مسلمین روی هم رفته در سیاست مدن کمتر از سایر مباحث فلسفی خوض کرده اند اما سبب آن، بر خلاف آنچه شاید در بادی امر به نظر آید نه وجود حکام جبار بود نه عدم آزادی فکر وبیان. بعلاوه، مسلمین آن ایام، مثل بیشترینه نصارا هم توجهشان حصر به ملکوت الهی نبود به ملکوت زمین هم توجه تمام داشتند نهایت آنکه در غالب موارد، شریعت حدودی در این امور تعیین می کرد که جائی برای بحث نظری نمی ماند.
 اگر هیچ یک از مسلمین و نصارا درقرون وسطی، با وجود شوق و ولعی که به اکثر آثار ارسطو نشان می دادند باکتاب سیاست او آشنا نشدند، سبب عمده اش این بود که آن کتاب مبتنی بود بر تحلیل و استنتاج از احوال سیاست و جامعه یونانی - در عهدشرک. آن احوال هم نه با دنیای مسیحی غرب قابل انطباق بود نه با دنیای اسلام. اگر بحث ارسطو متضمن نقشه و پیشنهادی بود برای بهبود واصلاح جامعه و سیاست انسانی لا اقل در جامعه اسلامی ممکن بود موردتوجه کسانی قرار گیرد که شکل حکومت خلفا را مطلوب طبع خویش نمی یافتند. آنچه اینگونه کتابهای افلاطون را مورد علاقه فارابی قرار دادهمین نکته بود. در واقع «معلم ثانی» نیز در رؤیاهای انزوا جویانه خویش ظاهرا مثل افلاطون می پنداشت که وقتی حکیم حاکم باشد مدینه فاضله تحقق می یابد.
بعلاوه، فارابی گویا تصور می کرد طرح یک مدینه فاضله شایدتاثیری در سیاست عصر - که جامعه اسلامی را به تجزیه و فساد وانحطاط کشانیده بود - تواند داشت. آراء اهل المدینة الفاضله وی یک رؤیای افلاطونی بود - از چشم یک صوفی یا یک حکیم مسلمان. درصورتیکه تحلیل و بررسی احوال جامعه و سیاست نیز اگر بشیوه یی نزدیک به روش ارسطو نزد مسلمین مورد توجه واقع گشت در مقدمه ابن خلدون بود که با دیدی نظیر ارسطو مسائل راجع به حکومت و تمدن اسلامی را[132]بررسی کرد و با دقت نظری شبیه به مونتسکیو.
با اینهمه، در اخلاق و سیاست آنچه در جامعه اسلامی تاثیر عملی داشت تربیت و ارشادی بود که از قرآن و سنت ناشی می شد. این مباحثات نظری اگر در حلقه محدود اهل قیل و قال نفوذی داشت به احوال حکومت و تربیت اهل علم تجاوز نمی کرد. خشونت و قساوت امثال معتضد عباسی یاقطب شاه هند و تیمور لنگ اگر روح ماکیاولی داشت از تاثیر تربیت اسلامی بر کنار بود. تربیت اسلامی را آنگونه حکام و سلاطین عرضه می کردند که خود را به شریعت اسلام پایبند می دیدند - امثال عمر بن عبد العزیز و صلاح الدین ایوبی. عمر بن عبد العزیز حتی از یک سن لویی در اخلاق و انسانیت برتری داشت.
در دوره جنگهای صلیبی که عده زیادی از امراء و سلاطین اروپا به شرق اسلامی آمده بودند، صلاح الدین ایوبی به اتفاق از همه شریفتر بود. در طی این جنگهای خونین دور و درازنصارای اروپای غربی نشان دادند که در صفات مردانگی، پایبندی به عهدو پیمان، و شفقت نسبت به ضعفا، هنوز می بایست بسیار چیزها از مسلمین فراگیرند. حتی در بازرگانی مرد مسلمان تحت تاثیر تربیت عملی اسلام، بطور کلی از لحاظ خوش قولی و اجرای تعهدات بهتر از مسیحی بود(176)در حقیقت آرمانهای اخلاقی شوالری در اروپا، تا حد زیادی مدیون تماس با مسلمین بود. با وجود معایب اخلاقی که مسلمین بسبب تجمل وتنعم تدریجا بدان آلوده بودند روی هم رفته مسلمانان در آن زمان مردتراز مسیحیان به نظر می آمدند و مردانه تر.
 در حفظ عهد و پیمان دقیقتربودند و با مغلوبان بیشتر شفقت می ورزیدند(177)بار تلمی سن هیلربا بیانی دور از مبالغه می گوید آنچه نزد اروپائیهای عهد جدید صفات مسیحی خوانده می شود اخلاق و آداب تهذیب یافته یی است که آن رااز مسلمین فراگرفته اند نه از مسیحیت(178)در این جنگها برتری اخلاق مسلمین حتی مایه اعجاب دشمنان بود. اروپا اگر فتوح مسلمین را گهگاه[133]به چشم یک تجاوز ارضی که به نام توسعه دین صورت گرفت می نگرددرباره این جنگ خونین دویست ساله که نطق آتشین پاپ مقدس آن رابوجود آورد و در واقع چیزی جز غارتگری و دست اندازی به سرزمین مسلمین هدف آن نبود چه می گوید؟
اگر در هر دو اقدام نیز مطامع واغراض تجاوز کارانه به یک اندازه باشد مروت و شفقت و انصاف فاتحان مسلمان با خشونت و قساوت صلیبیها هیچ طرف نسبت نمی توانسته است باشد. در نظر بعضی از مسلمین، این سلحشوران صلیب مقدس از خشونت و وحشیگری چندان تفاوتی با جانوران وحشی نداشته اند. (179)مورخ وقتی خشونت صلیبیها را در بلاد فتح شده مشاهده می کند و تعدی امراءغارتگر آنها را در نظر می گیرد شاید بآسانی به خود حق می دهد مقاومت مسلمین را در برابر این سیل مخرب دفاع از تمدن و نسانیت بشمارد درمقابل هجوم توحش - توحشی که اگر از یورش چنگیز کمتر خطر داشت از آن طولانیتر بود و پردامنه تر.
162. مبرد، الکامل، لیپزیگ 1874/150163. ایضا/77164. جاحظ، البیان 1/213165. 131/ Sprenger, Muhammad, Berlin 1861 - 69, III166. 518/ Sarton, Introduction, I167. خمس رسائل، استانبول 1301/187 مقایسه شود با: البیان 1/100168. جاحظ، البیان 1/213169. ابن مسکویه، تهذیب الاخلاق/44170. نهایة الرتبة فی طلب الحسبه، المشرق/1085171. 7 - 405/ Goldziher, Muhammedanische Studien,II172. ریحانة الادب 6/263173. ایضا 6/261174. الجواهر... 2/278175. ریحانة الادب 6/260176. ویل دورانت 11/117177. ایضا 11/318178. گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب/672179. 86/ Guillaume A. Islam