2 - تسامح، مادر تمدن انسانی اسلام[21]
تمدن اسلامی که لا اقل از پایان فتوح مسلمین تا ظهور مغول قلمرواسلام را از لحاظ نظم و انضباط اخلاقی، برتری سطح زندگی، سعه صدر واجتناب نسبی از تعصب، و توسعه و ترقی علم و ادب، طی قرنهای دراز پیشاهنگ تمام دنیای متمدن و مربی فرهنگ عالم انسانیت قرار داد(5)، بیشک یک دوره درخشان از تمدن انسانی است و آنچه فرهنگ و تمدن جهان امروز بدان مدیونست اگر از دینی که به یونان دارد بیشتر نباشدکمتر نیست، با این تفاوت که فرهنگ اسلامی هنوز در دنیای حاضر تاثیرمعنوی دارد، و به جذبه و معنویت آن نقصان راه ندارد.
پیچیدگی عظیم نژادی و فرهنگی دنیای اسلام حتی در آن روزهای آمیختگی اقوام و فرهنگها چنان غریب می نماید که مورخ ازخود می پرسد روابط دینی باید چقدر استوار باشد تا این مایه عناصرنامتجانس را با هم نگه دارد. (6)فعالیت درخشان گذشته چنین تمدنی که اروپا را از قرون وسطی تا قرن شانزدهم در طب و فلسفه و شاید ریاضی هنوز وامدار خویش نگه داشته بود، آیا باید به حساب تشویق و مساعدت اسلام گذاشته آید یا به حساب شور و علاقه اقوام مسلمانی که در ایجاد[22] و به ثمر رسانیدن آن فعالیت داشته اند؟
شک نیست که سهم اقوام گونه گون که در توسعه این تمدن بذل مساعی کرده اند نباید از نظر محقق دور بمانداما آنچه این مایه ترقیات علمی و پیشرفتهای مادی را برای مسلمین میسر ساخت در حقیقت همان اسلام بود که با تشویق مسلمین به علم وترویج نشاط حیاتی، روح معاضدت و تساهل را جانشین تعصبات دنیای باستانی کرد و در مقابل رهبانیت کلیسا که ترک و انزوا را توصیه می کردبا توصیه مسلمین به «راه وسط» توسعه و تکامل صنعت و علم انسانی راتسهیل کرد. در دنیائی که اسلام به آن وارد شد این روح تساهل و اعتدال در حال زوال بود. از دو نیروی بزرگ آن روز دنیا بیزانس در اثر تعصبات مسیحی که روزبروز در آن بیشتر غرق می شد هر روز علاقه خود را بیش از پیش با علم و فلسفه قطع می کرد. تعطیل فعالیت فلاسفه بوسیله ژوستی نیان، اعلام قطع ارتباط قریب الوقوع بود بین دنیای روم با تمدن و علم. در ایران هم اظهار علاقه خسرو نوشیروان به معرفت و فکر، یک دولت مستعجل بود و باز تعصباتی که برزویه طبیب در مقدمه کلیله و دمنه(7)به آن اشارت دارد هر نوع احیاء معرفت را درین سرزمین غیر ممکن کرد.
در چنین دنیایی که اسیر تعصبات دینی و قومی بود اسلام نفحه تازه یی دمید. چنانکه با ایجاد دار الاسلام که مرکز واقعی آن قرآن بود - نه شام و نه عراق - تعصبات قومی و نژادی را با یک نوع «جهان وطنی» چاره کرد، و در مقابل تعصبات دینی نصارا و مجوس، تسامح و تعاهد با اهل کتاب را توصیه کرد و علاقه به علم و حیات را.
ثمره این درخت شگرف - که نه شرقی بود نه غربی - بعد از بسط فتوح اسلامی حاصل شد و توسعه و ترقی آن مخصوصا تا وقتی بود که مشکلات سیاسی تساهل و تسامحی را که اسلام بر خلاف دنیای بیزانس و ایران به آن اجازه رشد می داد از بین نبرده بود. در واقع، رنسانس اروپا از [23] وقتی آغاز شد که قدرت کلیسا به نفع تعصبات قومی و محلی فرو کاست، در صورتیکه تمدن اسلامی فقط از وقتی به رکود و انحطاط افتاد که درآن تعصبات قومی و محلی پدید آمد و وحدت و تسامحی را که در آن بوداز میان برد. این تسامح نسبت به «اهل کتاب» که نزد مسلمین اهل ذمه و معاهد خوانده می شدند مبتنی بر یک نوع «همزیستی مسالمت آمیز»
بود که اروپای قرون وسطی بهیچوجه آن را نمی شناخت(8). در واقع، باوجود محدودیتی که اهل ذمه در دار الاسلام داشتند اسلام آزادی وآسایش آنها را تا حد ممکن تضمین می کرد و بندرت ممکن بود بدون نقض عهدی مورد تعقیب باشند. پیغمبر درباره آنها توصیه کرده بود به رفق و مدارا. حدیثی هم نقل می شد که پیغمبر فرمود هر کس بر معاهدی ستم کند یا بروی بیش از طاقت تکلیف نهد، در روز قیامت من با اوداوری خواهم داشت. (9)این تسامح با اهل کتاب سبب می شد که آنهادر قلمرو اسلام غالبا خود را در امنیت و آسایش حس کنند چنانکه نصارائی که در بیزانس به وسیله کلیسای رسمی مورد تعقیب واقع می شدنددر قلمرو مسلمین پناه می جستند. یک بطریق نسطوری در اواخر عهدخلفای راشدین از حمایت و عنایت اعراب، که خداوند فرمانروایی عالم را به آنها واگذاشته است(10)، نسبت به دیانت مسیح اظهار رضایت می کند.
قراین بسیار حاکی است که نسطوریها ظهور مسلمین و اعراب را بمنزله نجات از یوغ کلیسای ملکائی تلقی می کرده اند. یک شاهد عمده بر وجود روح تسامح در اسلام این است که اهل ذمه در امور اداری و بعضی مناصب حکومت هم با وجود کراهت عامه وارد بوده اند وروی هم رفته شواهد موجود نشان می دهد که این روح تساهل در صدراسلام و قرون نخستین آن قویتر و مؤثرتر بوده است تا در عهد مغول و ادوار متاخر. (11)این سعه صدر و تسامح مسلمین نه فقط مناظرات دینی وکلامی را در قلمرو اسلام ممکن ساخت بلکه سبب عمده یی شد در تعاون[24] اهل کتاب با مسلمین، در قلمرو اسلام. درست است که در اعمال و اقوال آنها از هر آنچه تجاوزی به اسلام تلقی می شد غالبا با قدرت جلوگیری می گشت اما رویهمرفته، و صرف نظر از هیجانات عمومی و موارداستثنائی، در قلمرو اسلام مثلا احوال یهود بهتر از احوال آنها بود درقلمرو کلیسا. بعلاوه، چنانکه گفته شد نصارای شرقی، آن تساهل وتسامحی را که در قلمرو اسلام می دیدند در حوزه کلیسا نمی یافتند و این نکته از اسباب عمده بود در ایجاد رفاه و آسایش، که تمدن و فرهنگ انسانی بدان نیاز دارد.
در حقیقت اسلام، در غیر مورد اهل کتاب نیز آن خشونت را که سایر ادیان آن اعصار داشته اند نداشت. با وجود اختلاف نظری در ماهیت ایمان، در عمل غالبا همان شهادت لسانی ملاک اسلام بشمار می آمد و حتی خود پیغمبر با منافقین که آنها را می شناخت نیزرفتارش توام با اغماض بود و تسامح. بعد از وی نیز اسلام نه تشکیلات انکیزیسیون اروپا را بوجود آورد نه سیاهچالهای آن را. اختلاف امت را - مگر در مواردی که اساس اسلام را تهدید کند - مسلمین غالبا نوعی رحمت تلقی می کردند و مذاهب فقهی به همین دستاویز بدون تعارض وتعصب با مسالمت در کنار هم می زیستند - جز در موارد نادر و موردشیعه و خوارج که مذاهبشان دواعی سیاسی نیز داشت و مربوط به شخصیت امام و خلیفه بود. چنانکه مذاهب کلامی نیز بر خلاف عالم مسیحی بدون خونریزیهای تعصب آمیز پدید آمد و حدیث «ستفترق امتی...» نیز که درین مورد نقل می شد حاکی بود از روح تسامح اسلامی درین مسائل. اقدام هشام اموی در قتل غیلان دمشقی و جعد بن درهم وسعی مهدی عباسی در تعقیب زنادقه بیشتر جنبه سیاسی و اداری داشت و همچنین قضایایی مثل «محنه» بوسیله معتزله، و تعقیب معتزله و غلاة و صوفیه هم که گهگاه در عالم اسلام پیش آمد در تاریخ اسلام غالبااستثنائی بود و به روح کلی تساهل و تسامح آن لطمه یی نمی زد. بطوریکه[25] رویهمرفته قضاوتی که کنت دو گوبینو راجع به رفعت و علو این حالت مسلمین دارد مورد تصدیق و تایید تاریخ اسلام و گذشته مسلمین است.
وی می گوید اگر اعتقاد مذهبی را از ضرورت سیاسی جدا کنند هیچ دیانتی تسامح جوی ترو شاید بی تعصب تر از اسلام وجود ندارد(12)در واقع همین تسامح و بی تعصبی بود که در قلمرو اسلام بین اقوام و امم گوناگون تعاون و معاضدتی را که لازمه پیشرفت تمدن واقعی ست بوجود آورد وهمزیستی مسالمت آمیز عناصر نامتجانس را ممکن ساخت. اما آنچه استفاده ازین «همزیستی» را در زمینه علم و فرهنگ بیشتر میسر می ساخت علاقه مسلمین بود به علم که منشا آن تاکید و توصیه اسلام بود، دراهمیت و ارزش علم.