مكاشفه يوحنا
آخرين كتاب عهد جديد، «مكاشفه يوحنا» است. اين كتاب سرانجام پس از نزاع ها و بحثهاي بسيار در كليساي شرق و غرب پذيرفته شد كه به الهام روحالقدس نوشته شده و جزيي از عهد جديد ميباشد.
اين اثر در واقع تقرير مكاشفهاي است كه يوحنا در جزيره پطمس يكي از جزاير درياي يونان حوالي سال 95 م رويت نمود. مكاشفه يوحنا، پس از مقدمه و درود آغازين، هفت بخش را در بر گرفته و با خاتمه اي به انجام ميرسد. هر يك از بخشهاي هفتگانه، مكاشفهاي مستقل يا سلسلهاي از مكاشفات را كه سرشار از راز و رمز است، در بر دارد. مجموعه اين مكاشفه ها به كليسا هاي هفتگانه آسيايي نوشته شده است.(66)
آنچه بيان شد، گزارشي كوتاه درباره كتابهاي «عهد جديد» بود و از خلال گزارش ميتوان دريافت كه عهد جديد نه به يكباره، بلكه به تدريج و در زماني حدود نيم قرن (بين سالهاي 55 - 110 م) تدوين يافته است.
گفتني است كه مسيحيان بر اين باورند كه عيسيعليه السلام خود چيزي ننوشت و هيچ يك از شاگردان خود را نيز به تدوين گفتار و رفتار خود امر نكرد؛ اما از آنان خواست تا گواه باشند و به آنچه ديدهاند و شنيدهاند، بشارت دهند. بنابراين، نقطه آغاز حركت رسولان، همان گواه بودن و بشارت دادن به عيسي مسيحعليه السلام ميباشد.
از همين جا يادآوري مشترك از رويدادهاي زمان مسيحعليه السلام و گفتار و رفتار و شرح دردها و رنجهاي او شكل گرفته و بناي سنت تقليد شفاهي پايهريزي شده است. تقليد شفاهي به عنوان چشمهاي است كه رسولان و شاگردان آنها از آن سيراب گشته و كتابهاي عهد جديد را تدوين كردهاند، افزون بر اين، گفتههاي رسولان نيز به خواست و اراده آنها نوشته نشده، و نويسندگان بيشتر در برابر يك عمل انجام شده قرار گرفتهاند؛ چنان كه «اوزابيوس» (67) ميگويد كه شنوندگان سخنان پطرس، مرقس را به تدوين گفتههاي رسول وا داشتند. اين در حالي بود كه پطرس، خود نه به اين امر رغبتي نشان داد و نه از آن نهي كرد.(68)
اما اينكه چرا شاگردان مسيحعليه السلام شروع به نوشتن اناجيل كردند، با وجود آنكه عيسيعليه السلام از آنان چنين چيزي را درخواست نكرده بود؟ در پاسخ ميتوان به دلايلي از اين جمله اشاره نمود: رغبت و شوق مسيحيان به آگاهي هرچه بيشتر از زندگي و تعاليم مسيحعليه السلام و به كارگيري آنها در زندگي خود و همچنين پير و فرتوت شدن رسولان نخستين و لمس نمودن فشارها و رنجهاي فراوان اجتماعي و مذهبي.
افزون بر اين، پيدايش آراي نادرست در ميان مسيحيت كه متاثر از آموزههاي يهود و دوگانه پرستان بود و به سرعت انتشار مييافت و شك و نگراني را براي مومنان به ارمغان ميآورد، نيز از عواملي بود كه جامعه مسيحيت را به تدوين آموزههاي مسيحعليه السلام وادار مينمود تا به فراموشي سپرده نشود.(69)
نكته مهم ديگر، اعتقاد كليسا بر وحياني و الهامي بودن اناجيل است. در مقدمه برخي از نسخههاي عهد جديد آمده است: «كتابهاي عهد جديد به الهام روح القدس و در زماني كمتر از صد سال نوشته شده است. خداوند در اين نوشتهها در طول زمان، با وجود همه فشارها و خطرها، انجيل را حفظ كرده است.»
سزاوار است دانسته شود كه كليساي نخستين، عهد جديد را كتابي الهامي نميدانست و اعتقاد به الهامي بودن آن، چند قرن پس از جمعآوري آنها، رايج شد. از قرن اول تا چهارم ميلادي، هيچ كس از الهامي بودن اين كتابها سخن نگفت؛ حتي كليسا هم تنها «عهد قديم» را كتابي مقدس به شمار ميآورد. اما پيدايش كتابهاي فراوان در قرن اول و دوم كه از مرز صد كتاب ميگذشت و همچنين بروز اعتقادات مختلف در كليسا سبب شد تا شوراهاي گوناگوني، مانند: شوراي نيقيه(70)، هيبون و قرطجنه(71) تشكيل شوند و پس از صدور لوايحي رسمي، تنها 27 كتاب را به عنوان عهد جديد و نوشتههايي مقدس و الهامي معرفي نمايند.
شوراي نيقيه كه در سال 325 م تشكيل شد، براي اولين بار اقدام به باز شناساندن 27 كتاب به عنوان عهد جديد نمود. سپس پاپ «جيلاسيوس» (72) اول با صدور حكمي در سال 495 م رسما اين 27 كتاب را به عنوان كتابهاي عهد جديد معرفي نمود. لايحه اي كه از سوي او صادر شد، امروز نيز نشانگر كتابهاي عهد جديد است.
البته من معتقدم كه با كنار گذاشتن ديگر كتابهاي عهد جديد (غير از 27 كتاب رسمي) ميراث بزرگي را از دست داديم كه ميتوانست به فهم و درك صحيحتر و دقيق تري از مسيحيت رهنمون مان كند. اما مسيحيان بر اين باورند كه 27 كتاب رسميت يافته عهد جديد، بهتر ميتواند آنها را به آموزههاي كليساي نخستين متصل كند. به همين خاطر، از ميان حدود صد كتاب، مجموعه كنوني عهد جديد را تشكيل دادهاند؛ ليكن معناي اين سخن آن نيست كه كليساي نخستين ما را به الهامي بودن اين مجموعه فرا خوانده؛ بلكه خود محتواي اين كتابها كليسا را به گزينش 27 كتاب از ميان كتابهاي فراوان ديگر وا داشته است.(73)
مسيحيان ميان الهام كتابي و الهام نبوي فرق ميگذارند و ميگويند: الهام كتابي به اين معناست كه خداوند به وسيله روح القدس، نويسندگان اين كتابها را به جمع آوري و نوشتن حقايق وحياني براي بشر واداشته و همواره آنها را ياري نموده، تا از خطا و لغزش دور بمانند. بنابراين، نويسندگان كتاب مقدس، بيان كنندگان اراده خداوند بودهاند تا مردم نيز به آن آگاه گردند؛ اما نسبت نويسندگان با حقايق الهامي مانند نسبت اسفنج به آب نبوده كه تنها آب را انتقال دهد و ديگر هيچ كاري نكند.
مفهوم وحي در اسلام و مسيحيت، متمايز از يكديگر است. مسلمانان، پيامبر را صرفا نقل كننده كلام خداوند ميدانند كه حق هيچگونه تصرفي در آن ندارد؛ اما وحي كتابي در مسيحيت، فعلي دوگانه است كه عمل خدا و انسان، هر دو، آن را محقق ميكند. پس نويسنده در الهام كتابي، شخصيت، نبوغ و روش خود را در كتابت حفظ ميكند؛ اما در الهام نبوي، پيامبر از مرز يك انسان فرمانبردار كه تنها به نام خداوند سخن ميگويد، فراتر نميرود. بنابراين، مسيحيت بين الهام نبوي و الهام كتابي فرق ميگذارند. از اين رو، تفاوت در نگارش كتابهاي گوناگون كتاب مقدس، به جهت تفاوت در شيوه نوشتاري آنهاست.
و بدين ترتيب، نويسنده الهامي كتاب مقدس، نسبت به آنچه مينگارد از عصمت برخوردار ميباشد؛ زيرا خداوند نه دچار لغزش ميگردد و نه كسي را فريب ميدهد. و عصمت به اعتقاد مسيحيان دايره اي تا مرزهاي حقايق ديني و الهي دارد؛ اما در حقايق دنيايي كه از دايره آموزههاي الهي خارج اند، ممكن است نويسندگان الهامي در آنها دچار لغزش شوند.زيرا سزاوار نيست كه خداوند از اين نويسندگان، انسانهاي كاملي بسازد كه همه دانشها را ميدانند(74)