سركشى هاى منصور و آزار دادن امام صادق عليه السلام
بنا به روايت كشف الغمه از قول عبدالعزيز كه گفت : امام صادق عليه السلام فرمود: پس از واقعه شهادت نفس زكيه در يكى از روزها منصور مرا خواست من بر او وارد شدم ، در حالى كه بسيار با من درشتى مى كرد. آنگاه گفت : اى جعفر! ديدى محمد نفس زكيه را كه چه بر سر او آمد؟ من منتظرم يكى از شماها حركتى از خود نشان دهد خواه كوچك و خواه بزرگ باشد تا همه شما را به يكديگر ملحق كنم ! امام صادق عليه السلام مى گويد: من گفتم : يا اميرالمؤ منين !! پدرم از پدران خودش ، از على بن ابيطالب عليه السلام روايت نموده اند كه پيامبر عاليقدر اسلام فرمود: صله رحم از هر كسى سرزند، اگر از عمرش سه روز مانده باشد، تبديل به سى روز مى شود گفت : آرى من اين سخن را از پدرت دو، سه بار شنيده ام ، آنگاه منصور به حضرت اجازه داد تا به خانه باز گردد.
و نيز حاجب و دربان منصور در يكى از روزها كه امام صادق عليه السلام را بر منصور وارد كردند مى گويد: من به امام صادق عليه السلام عرض كردم منصور نسبت به شما بسيار غضبناك است و درباره شما خاندان مى گفت : نخل هاى آنها را ريشه كن مى كنم و اموال آنان را به غارت مى نمايم و فرزندان آنها را اسير خواهم كرد! ربيع حاجب مى گويد: لب هاى مقدس امام صادق عليه السلام به حركت در آمد و چون بر خليفه داخل شد بر او سلام كرد و آنگاه جلوس فرمود. منصور جواب سلام را داد و در حالى كه به شدت خشمگين بود، حضرت را تهديد كرد. امام صادق عليه السلام فرمود: يا اميرالمؤ منين ! ايوب پيامبر مبتلا شد، صبر كرد، و داود به مقام رسيد شكر نمود، يوسف پيامبر از برادرانش جور ديد و صبر كرد، شما از فرزندان همانا هستى ، بايد همانند آنها باشى ! منصور به حالت عادى در آمد و گفت ، راست گفتى ! تو را عفو كردم و بخشيدم .
امام صادق عليه السلام فرمودند: هر كس دستش به خون خاندان پيامبر آلوده شود خداوند حكومت و پادشاهى را از او خواهد گرفت . حضرت فرمود: ديدم باز در غضب شد و رگهاى گردنش پر شد. گفتم يا اميرالمؤ منين ! قدرى آرام بگير آنگاه امام فرمود: روزى اين حكومت و ملك از آل ابوسفيان بود و چون يزيد بن معاويه بن ابوسفيان ، امام حسين عليه السلام را كشت و شهيد كرد، پروردگار پادشاهى و حكومت را از او گرفت تا بدست مروان افتاد و چون هشام ، زيد را كشت ، پروردگار حكومت را از او گرفت تا به مروان بن محمد رسيد، و چون مروان ابراهيم را كشت ، حكومت از او گرفته شد، و اينك حكومت به شما رسيده . منصور گفت : راست گفتى ، اكنون آنچه حوائج دارى از من بخواه ، امام صادق عليه السلام اذن بده برگردم ، منصور گفت اختيار با تو است ، حضرت از پيش او بيرون آمد (184)
منفصل بن عمر كه يكى از ياران و شاگردان سرشناس و مشهور حضرت امام صادق عليه السلام است مى گويد: در پى منصور دوانيقى ، امام صادق عليه السلام را مى خواست و تصميم كشتن او را داشت و امر كرده بود كه نبايد از مسلمانان كسى را به خانه خود راه دهد. بدينگونه امام را در خانه اش محدود كرده بود كه اين كار براى شيعيان بسيار زجر آور بود و اگر مساءله اى فقهى براى مردم پيش مى آمد نمى توانستند براى دانستن آن به محضر امام صادق عليه السلام روند! تا اينكه يك روز منصور چيزى را از امام صادق عليه السلام طلب نمود. امام صادق عليه السلام دستور داد تا عصايى كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در خانه داشت به منصور بدهند. منصور خوشحال شد و دستور داد تا آن را چهار قسمت كنند و در چهار موضع از مجلس عمومى وى قرار دهند تا بدينوسيله به يادگارى از پيامبر، افتخار كند. منصور در برابر اين عطاى پر ارزش دستور داد كه امام صادق از محاصره ماءموران در آيد و آزاد باشد و حضرت هم از اين موقعيت استفاده كرد و به تفسير و بيان احكام الهى پرداخت (185)
با توجه به فشارى كه بنى اميه و بنى مروان و بعدا بنى العباس بر خاندان عصمت و طهارت وارد مى آوردند و شيعيان را زجر و شكنجه و آزار مى دادند و جلادانى مثل زياد بن ابيه ، ياران و دوستان على عليه السلام را با سيخ هاى گداخته چشمان شان را كور مى كردند و در زندانها مى انداختند و پيكرهاى مقتولين و مردگان را در زندان آن شرايط چگونه اجازه داده مى شد كه مذهب تشيع به عنوان يكى از مذاهب رسمى آن عصر جاى پايى پيدا كند؟
اما پيروان مذاهب اربعه معمولا در جهت منافع دستگاه عباسى حركت مى كردند و تضاد چشمگيرى با آنها نداشتند لذا طبيعى بود كه دستگاه خلافت تنها آنها را به رسميت بشناسد و براى شيعه و مذهب پر جوش و خروش و ظلم ستيز و ظالم براندازد او ارزشى قائل نشود.
از ديدگاه شيعه ، همه مسائل فقهى و احكام شرعى بايد از منبع وحى گرفته شود به اين معنا كه بايد دستورات دينى از شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله اخذ گرديده و به آنها عمل شود. در عصر پيامبر، مردم بطور مستقيم مسائل و احكام دين و فهم كتاب مبين را از خود پيامبر صلى الله عليه و آله مى گرفتند و اگر كسانى به پيامبر دسترسى نداشتند، احكام الهى را از طريق صحابه اخذ مى نمودند، و پيامبر گرامى مسائل مورد ابتلا را به مسلمانان ارائه مى داد بنابراين در حقيقت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همه احكام و فرامين الهى اعم از مسائل سياسى ، اجتماعى ، نظامى ، فردى و خانوادگى را در حيات خود - در حدى كه لازم و ضرورى بود - به مردم رساند.
پس از رحلت پيامبر گرامى اسلام ، احكام دين بوسيله صحابه و از همه مهمتر و عالم تر اميرالمؤ منين على عليه السلام به مردم رسانيده مى شد و تقريبا تا يك قرن مسلمانان ، احكام و مسائل شرعى را از صحابه و تابعين و اهلبيت رسول الله صلى الله عليه و آله دريافت مى كردند.
تا اينكه در اوايل قرن دوم كه اواخر پادشاهى و حكومت بنى اميه بود، جنگ تيره عباسيان با تيره بنى اميه آغاز گرديد، و اين دو تيره با يكديگر بر سر حكومت و زمامدارى به نبردهاى خونين دست يازيدند، و در اين ميان امام صادق عليه السلام از اين فرصت استفاده نموده و به نشر احكام اسلامى و فرهنگ قرآن اقدام نمودند و در مدت كوتاهى ، فرهنگ غنى قرآن و اسلام را در ميان مسلمانان منتشر ساختند. اين نهضت علمى و فرهنگى باعث جلب توجه عموم مردم آن عصر گرديد و رفته رفته نفوس عامه مسلمانان به طرف خاندان عصمت و طهارت متمايل و راغب شد. عباسيان وقتى از اين حركت و جنبش فرهنگى و علمى آگاهى يافتند كه جنگ آنان با بنى اميه پايان گرفته بود و عباسيان استقلال حكومتى خودشان را احراز نموده بودند، ولى در عين حال از اين رشد علمى و فرهنگى و بيدارى و آگاهى عده اى از مردم توسط امام صادق عليه السلام وحشت داشتند. لذا به چاره انديشى افتادند كه از چه طريقى مى توان با اين نهضت فرهنگى مبارزه كرد. براى اين كار دو نفر از شاگردان امام صادق عليه السلام را كه يكى نعمان بن ثابت بن فردوس مشهور به ابوحنيفه و ديگرى ، مالك بن انس بود، در مقابل امام صادق عليه السلام قرار داده و مكتب جديدى را در برابر مكتب فقهى امام صادق عليه السلام گشودند.
پس از اين دو نفر كه دو مذهب فقهى به نام آنها نامگذارى شد، دو مذهب ديگر شافعى و حنبلى نيز علم گرديدند. محمد بن ادريس شافعى كه نسبش به هاشم بن عبدالمطلب بن عبد مناف مى رسد، در روزى كه ابوحنيفه در گذشت ، او به دنيا آمد و نفر چهارم اين مكتب فقهى احمد بن حنبل بن بلال شيبانى ، از مردم خراسان بود كه نسبتش به - ذى الثديه - رئيس خوارج نهروان منتهى مى شود مطرح گرديد.
كار به اينجا تمام نشد و در همه بلاد اسلامى فرقه ها و گروه هاى گوناگونى به رهبرى فقهى مجتهدين به وجود آمد و در نتيجه صاحبان راى و ارباب قياس رو به فزونى گذاشتند و احكام الهى تابع هوى و هوس گرديد.
تا اينكه در اواخر قرن چهارم كثرت فتاوى گوناگون بجائى رسيد كه مسلمانان در يك موضوع ، شاهد چندين نوع فتواى رنگارنگ بودند! و حيران و سر گردان كه به كداميك از آنها عمل كنند!! و از طرفى دانشمندان روشنفكر تالى فاسد اين گونه اختلافات را حس نموده و به (القادر بالله ) عباسى شكايت بردند كه دشمنان اسلام از گسترش فتاوى گوناگون درباره يك مساءله ، ما را سرزنش مى كنند و بايد از اختلافات جلوگيرى شودذ. در آن وقت پيروان چهار مذهب فقهى ياد شده از پيروان مذاهب فقهى ديگر بيشتر بودند. (القادر بالله ) براى به رسميت شناختن هر يك از مذاهب ، چهار هزار (/ 4000) مثقال طلا طلب كرد. طرفداران مذاهب اربعه فقهى ، هر يك مبلغ مذكور را به خليفه عباسى القادر بالله پرداختند و از طرف او هم دستور صادر شد كه چهار مذهب فقهى نامبرده رسميت دارند و قانونى مى باشند.
و اما شيعه ، از آنجا كه هميشه درگير با حكومت هاى فاسد بود و در نتيجه مغضوب حاكمان جائر بنى اميه و بنى عباس قرار گرفته بود، از نظر تعداد نسبت به پيروان ديگر مذاهب فقهى در اقليت بسر مى برد و در آن زمان جمعيت شيعه كمتر بود و مرجع و پيشواى فقهى شيعيان در آن زمان سيد مرتضى علم الهدى بود كه چون از قضيه آگاه شد با القادر بالله وارد مذاكره گرديد و از او خواست تا مذهب جعفرى را هم مانند مذاهب اربعه به رسميت بخشد. القادر بالله از مرحوم سيد مرتضى علم الهدى ، در خواست دويست هزار (/ 200000) اشرفى نمود، تا مذهب جعفرى را نيز مانند آن مذاهب در سراسر بلاد اسلامى به رسميت بشناسد. مرحوم سيد مرتضى (ره ) شخصا حاضر شد كه صد هزار اشرفى از مال خودش بدهد و بقيه را هم از بازرگانان و توانگرى شيعه آن روز فراهم نمايد تا مجموع مبلغ در خواستى فارهم آيد. بدبختانه توانگران و بازرگانان از دادن وجه خوددارى كردند و خليفه نيز به صد هزار اشرفى راضى نشد! اين بود كه در عصر ديالمه و سلطنت آل بويه در زمان سلطنت معزالدوله و عضد الدوله كه قدرت و حكومت به دست شيعيان افتادن ، مذهب فقهى جعفرى ، رسميت پيدا كرد. و اكنون در تمام كشورهاى اسلامى ، تنها كشورى كه مذهب شيعه دوازده امامى در آن رسميت دارد، كشور ايران مى باشد. براى اطلاع بيشتر در اين باره به كتاب (شيعه چه مى گويد)؟ تاليف آقاى شيخ سراج انصارى مراجعه كنيد. (از صفحه 441 تا 451)