سال ششم هجرى

از حوادث اين سال است : غزوه بنى لحيان ، غزوه ذى قرد، غزوه بنى مصطلق ، ماجراى افك و...
پيامبر (... شش ماه پس از ريشه كم كردن بنى قريضه ، سپاهى بسيج كرد و ابن ام مكتوم را در مدينه گذاشت و راه شام را بسوى شمال در پيش گرفت . مسلمانان گمان كردند كه بسوى مرزهاى شام مى روند، ناگهان در ميان راه بسرعت به سوى جنوب برگشت و خود را به غران (منازل بنى لحيان ) رساند تا انتقام شهداى رجيع را بگيرد. قوم با اموالشان به قلل كوهها گريخته بودند. پيامبر كه نتوانسته بود دشمن را غافلگير كند، براى بهره بردارى ديگرى ، گفت : (اگر به عسفان (نزديك مكه ) فرود آئيم ، مردم مكه يقين خواهند كرد كه به قصد مكه آمده ايم ). سپس براى راعاب قريش ، با دويست سوار در عسفان فرود آمد و ابوبكر را با ده سوار و نيز دو تن سوار ديگر را به (كراع الغميم ) فرستاد تا از عكس العمل قريش آگاه شود، و چون خبرى نشد، در اوج گرماى طاقت فرساى روز بسرعت به مدينه بازگشت ) (19).
(غزوه ذى قرد؛ چند روز پس از بازگشت به مدينه عيينه بن حصن با دسته اى از بنى فزاره (از بنى غطفان ) به حومه مدينه تاخت و گله پيامبر را كه فرزند ابوذر غفارى و زنش مى چراندند، برد و مرد را كشت و زنش ‍ را به اسارت برد.
سلمه بن عمرو بن اكوع اسلمى و غلام طلحه بن عبيد الله كه به همراه او بود متوجه شدند. سلمه دزدان را دنبال كرد و فرياد مى كشيد و تير مى انداخت و هياهو مى كرد.
و هر تيرى كه مى افكند، مى گفت : بگيرش كه منم ابن اكوع ، امروز روز رضع است . (جمع راضع : لئيم ، يعنى امروز روز هلاك مردم پست است ). و چون دزدان به سويش بر مى گشتند، مى گريخت و سپس بر مى گشت و تير مى افكند و باز همان رجز را با فرياد هائى كه به گوش ‍ مدينه رسيد، تكرار مى كرد و آنقدر دزدان را بخود مشغول كرد كه پيامبر سواران را به تعقيبشان فرستاد و خود از پى آنان بيرون آمد. عده اى از دزدان كشته شدند و قسمتى از شتران را پس گرفتند و زن پسر مقتول ابوذر را نجات دادند. پيامبر كه به سواران رسيد، در كوه ذى قرد يك شبانه روز منزل كرد. سلمه گفت : صد مرد به من بده تا آنها را بگيرم . پيامبر گفت : چنانكه به من خبر رسيده ، آنها هم اكنون در غطفان شير مى نوشند. پيامبر به تقسيم فئى پرداخت و به هر صد مرد يك شتر رسيد و سپس به مدينه بازگشت ...) (20)
در شعبان اين سال غزوه بنى مصطلق واقع گرديد. بنى مصطلق طايفه اى از خزاعه بودند.
مسلمانان بر آنان پيروز شدند و اموال و اسير به همراه آوردند. در باز گشت به مدينه ، پيامبر با جويريه دختر حارث رئيس بنى مصطلق كه جز اسيران بود، ازدواج كرد. بر اثر اين ازدواج صد خانواده بنى مصطلق كه اسير بودند، آزاد شدند. (21)
ماجراى افك ؛ بر اساس سيره ابن هشام موضوع افك درسال ششم هجرى و پس از بازگشت از غزوه بنى مصطلق اتفاق افتاده است .
پيامبر اسلام در سفرهاى عادى و جنگى به حكم قرعه يكى از زنانش را همراه مى برد. در اين سفر قرعه به نام عايشه افتاد. رسم بر اين بود كه هودج زنان را با پرده هائى كه بر آن انداخته بودند، بر در خيمه ايشان مى گذاشتند. چون به منزل (ذات الجيش ) در نزديكى مدينه رسيدند، معلوم شد كه هودج عايشه خالى است و پس از مدتى عايشه را ديدند كه بر شترى سوار است و در حالى كه (صفوان بن معطل ) افسار شتر را در دست دارد، از دنبال كاوران مى آيد. اين مسئله باعث هياهوى بسيارى شد و مسلمانان به سرزنش عايشه پرداختند. عايشه جريان را براى پيامبر تعريف كرد كه براى حاجتى بيرون رفتم ، وقتى برگشتم كاروان حركت كرده بود، در اين موقع صفوان سر رسيد و مرا با خود به منزل آورد. اين حادثه و سرزنش مردم ، پيامبر را بسيار اندوهگين ساخت ؛ لذا عايشه را ترك كرد و او را به خانه پدرش ابوبكر فرستاد. تا كه وحى برائت و بيگناهى عايشه را تاءئيد كرد. (22)