هند جگرخوار و غلام وحشى

هند جگر خوار، زن نابكار و خبيث ابوسفيان كينه حمزه را سخت به دل گرفت و در آتش انتقام مى سوخت . هند جگر خوار اين پتياره بزرگ تاريخ جاهلى با سكسى تند، غلام وحشى را به قتل حمزه تحريك نمود. گويا به او وعده وصال داده بود!! و غلام وحشى در روز احد از همان آغاز بدنبال حمزه بود تا در فرصتى مناسب از پشت به او حمله كند. هند به غلام وحشى گفته بود در ازاى وصال ، بايد يكى از اين سه نفر را بكشى : محمد، على ، حمزه . غلام وحشى به محمد و على دسترسى نيافت و حمزه را كه در متن معركه بى پروا شمشير مى پراند، تعقيب كرد و ناگهان با نيزه از پشت ، قلب او را هدف قرار داد. گويند اين جنايت در قبال آزادى او بوده است . غلام وحشى پس از اين جنايت ، در مكه بود پس از فتح مكه به طائف فرار كرد او شنيد كه هر كس اسلام آورد، در امان است . نزد پيامبر امد و اسلام آورد. پيامبر او را شناخت و پرسيد چگونه حمزه را كشتى ؟ غلام وحشى جريان را تعريف كرد: حمزه مشغول جنگ بود و من از موقعيت استفاده كردم و به روش حبشى ها نيزه خود را بطرف او پرتاب كردم . نيزه بر تهيگاه او نشست . حمزه مقاومت را از دست داده روى زمين افتاده و مرگ او را گرفت . من با احتياط بطرف او رفتم و نيزه خود را برداشتم و... پيامبر فرمود: واى بر تو! دور شو از من تا رويت را نبينم .
وحشى مى گويد تا پيامبر زنده بود، من خود را از او پنهان مى كردم . مورخان نوشته اند كه غلام وحشى مسليمه كذاب را كشت . او گفت : من در ابتدا بهترين فرد مسلمان را كشتم و در پايان بدترين فرد دروغگو را.
ابن هشام سرنوشت غلام وحشى را به گونه ديگرى بيان كرده است . او مى گويد كه غلام وحشى در پايان عمر چون كلاغى سياه ، دائم الخمر و ملعون مسلمانان بود گفته اند بر او حد شرب خمر جارى كرده اند.
ديگر از حوادث غزوه احد، مثله كردن شهيدان اسلام است . پس از جنگ ، زنان مشركان به صحنه آمدند. هند جگر خوار حمزه را يافت و با او چنان كرد: قلبش را از سينه در آورد و جويد. اين عمل آنقدر زشت بود كه ابوسفيان از آن بيزارى مى جست .
مسلمانان وقتى اجساد مثله شده شهيدان را ديدند، تصميم گرفتند انتقامى چند برابر بگيرند. در اينجا بود كه وحى به ترتيب و تعليم مسلمانان پرداخت و آيه 126 سوره نحل نازل شد كه : ( و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به ، و لئن صبرتم لهو خير للصابرين . ) در اين هنگام صفيه خواهر حمزه خواست جسد برادرش را ببيند پيامبر به زبير بن عوام توصيه كرد، از آمدنش جلوگيرى كند. صفيه گفت : شنيده ام برادرم را مثله كرده اند، اما به خدا سوگند بى صبرى نخواهم كرد. او به ديدن جسد برادرش آمد، بر برادرش نماز خواند و برايش دعا كرد.