مقاومت جاودانه

مقاومت اعجاب انگيز ياران اوليه محمد (صلى الله عليه و آله ) در زير شكنجه مشركان قريش ، در تاريخ ايمان و عقيده و جهاد در راه آن ، جاودانه است : (بلال بن رياح ) برده سياه پوست حبشى ، برد (اميه بن خلف ) است . بلال جزء نخستين مسبضعفانى بود كه به محمد (صلى الله عليه و آله ) گرويدند و پيام روشنى بخش و آزادى آفرين وى را پاسخ مثبت دادند.
اميه ديوانه وار بلال را به شكنجه كشيد؛ در ريگزارهاى مكه در آن تابستان داغ ، ريگهاى تفديده و سنگهاى گداخته پشت و سينه بلال را مى سوزاند و او همچنان در زير تازيانه هاى اميه احد احد احد، مى گفت و مقاومت مى كرد. اميه بر سرش فرياد مى زد كه :
( لا تزال ، هكذا! حتى تموت او تكبر بمحمد و تعبد اللات و الغرى ) : همچنان خواهى ماند و شكنجه خواهى ديد تا كه به محمد كافر شوى و لات و عزى را بپرستى .
شكنجه هاى بلال آن چنان بيرحمانه بود كه دل سنگدلان مكه را بدرد آورد و برخى از اشراف مشرك گويان شدند. يكى از اشراف مكه به نام واقعه بن نوفل به اميه بن خلف گفت : به خدا سوگند اگر او را با چنين وضعى بكشى ، بدون شك قبر او زيارتگاه خواهد شد. اميه بن خلف بر شكنجه اصرار داشت . وقتى خسته مى شد، طنابى بر گردن بلال مى انداخت و به بچه هاى مكه مى سپرد تا او را در كوچه ها بگردانند. اميه و فرزندش در پيكار بدر اسير شدند. برخى از مسلمانان به كفر او راى ندادند!! ولى بلال او را رهبر و مظهر كفر معرفى كرد و گفت كه بايد كشته شود. عاقبت اميه و فرزندش كشته شدند. بلال در دوران حيات محمد از نزديكان او بود و اذان مى گفت . گويند خازن آن حضرت نيز بوده است . همو بود كه در پى فتح مكه ، برفراز بام كعبه شد و بانگ توحيد را به نيابت از ابراهيم تا محمد و از آنجا تا پايان تاريخ سر داد و كافران و مشركان ذليل و زبون مكه را به خاك افكند.
بلال از اسوه هاى نسل نخست اسلام است ، او سندى است از فلسفه تعاليم اصيل اسلامى كه چگونه (انسان ) مى سازد. بلال نماينده نسل غريب و مظلومى اسن كه در غربت و مظلوميت اسلام ، گمنام زيست : او در پى كودتاى سقيفه از شدت غم و اندوه در هم شكسته شد و لب فرو بست . سكوت سرخ او همچنان در تاريخ مظلوميت نسل او در هميشه تاريخ سرخ اسلام طنين انداز است : او بر بام تاريخ ايستاده است و اميه بن خلف ها را مى نگرد كه چگونه در رملستانهاى پهناور زمان موحدان را به بند كشيده اند و در زير شكنجه قطعه قطعه مى كنند. او شاهد همه اعصار خويش است .
گويند بلال در هجرت به شام به سال 18 يا 20 هجرى درگذشت و در باب الصغير شام به خاك سپرده شد. در تاريخ حيات بلال آمده است كه : در شبى پيامبر را خواب ديد كه به وى گفت آيا ميل ندارى مرا زيارت كنى ؟! بلال رهسپار مدينه شد. در مدينه امام حسن و امام حسين را ديد. آن دو از وى خواستند تا به يادگار اذان صبح را بگويد. بلال سحرگاهان بر بام مسجد رفت و اذان گفت . در آن سحر، همه مردم مدينه گريستند. اذان بلال ياد پيامبر را در دلها زنده كرد و مردم از خانه ها به مسجد آمدند. ديگر بلال اذان نگفت . گويا يك بار ديگر به خواسته فاطمه دختر گرامى پيامبر اسلام نيز اذان گفت .
در تاريخ حيات بلال آمده است كه او كودتاى سقيفه را به رسميت نشناخت . وقتى عمر بن خطاب از او خواست تا با ابوبكر بيعت كند، بلال گفت : هرگز.
عمر يادآورى كرد كه : ابوبكر تو را از دست اميه بن خلف نجات داده ؛ تو را خريد و آزاد كرد.
بلال گفت : اگر مرا در راه خدا آزاد كرده ، چه منتى بر من دارد. در غير اينصورت ، من دوست دارم همچنان برده باشم ولى با او بيعت نكنم . عمر بن خطاب گفت : پس نبايد در مدينه بمانى . و اين حكم تبعيد بلال بود. بلال به دمشق هجرت كرد، زيرا وجود او در مدينه خوارى در چشم كودتاچيان بود. او يادآور وصاياى پيامبر و خاطرات مردم بود.
(سميه ) مادر (عمار) نخستين زن (شهيد) در اسلام است . او نيز از ياران اوليه محمد (صلى الله عليه و آله ) بود كه در راه ايمان و عقيده خود سخت مقاومت كرد و در زير شكنجه شهيد شد.
مشركان مادر، پدر و پسر يعنى سميه ، ياسر و عمار را به زير شكنجه كشيدند. شكنجه ها به شيوه شكنجه هاى بلال بود. مشركان اين سه تن را به چارميخ كشيده بودند و تازيانه مى زدند.
ياسر در زير شكنجه شهيد شد. سميه در آخرين لحظات مقاومت آنچنان دژخيم را عصبانى كرد كه با نيزه به او حمله ور شد و بدينسان با فرو كردن نيزه در قلب سميه او را به شهادت رساند.
پيامبر اسلام از شكنجه دردناك اين پيروان راستين سخت اندوهگين شد و در حق شان دعا كرد:
( اللهم لا تعذب احدا من ال ياسر بالنار.)
شهادت اين ياران اوليه بر قوت ايمان و ايستادگى مسلمانان نخستين افزود. از ميان سران قريش و مشركان مكه چند نفر بودند كه فعاليت ايذائى بسيارى عليه محمد صلى الله عليه و آله و پيروان او داشتند:
1 - وليد بن مغيره
2 - عاص بن وائل
3- اسود بن مطلب
4- اسود بن عبد يغوث
5- حارث بن طلاطليه
هر كدام از اين شكنجه گران دچار عذاب الهى شده و هلاك گرديدند: وليد بن مغيره خار در پايش خليد و بمرد. اسود بن مطلب كور شد و به ديوار اصابت كرد و هلاك شد. اسود بن عبد يغوث پس از جنگ بدر و كشته شدن فرزندش دق مرگ شد. حارث بن عبد طلاطليه جراحتى عميق يافت و هلاكت شد. حارث بن قيس كه او نيز يكى از آزار دهندگان محمد بود، مبتلا به مرض تشنگى مفرط شد و هلاك گرديد. سر دسته اين مخالفان سر سخت ، ابولهب وزنش ام جميل بودند. خداوند اين دو را آنچنان رسوا و سركوب كرد كه عبرت تاريخ گرديد. نزول سوره اى عليه ابولهب ، كه صريحا به اسم او و زنش اشاره شد، نشانه دشمنى و عناد اين دو كه سر دسته مشركان و دژخيمان مكه بودند، مى باشد.
ابوطالب تنها ياور و پشتيبان محمد صلى الله عليه و آله بود. سران قريش و مشركان مكه از (ابوطالب ) مى خواستند تا جلوى محمد صلى الله عليه و آله را بگيرد و نگذارد به بت ها بد گويد. ابوطالب اين گفته ها را ناشنيده مى گرفت و به حمايت از محمد ادامه مى داد و توطئه ها و نقشه هاى مشركان را به محمد صلى الله عليه و آله اطلاع مى داد. آخرين پيشنهادهاى قريش كه با تطميع همراه بود، توسط ابوطالب به محمد صلى الله عليه و آله ارائه شد.
قريش پيشنهاد كرده بودند كه حاضرند قدرت و ثروت در اختيار محمد صلى الله عليه و آله قرار دهند تا او دست از عقايدش بر دارد. پاسخ محمد صلى الله عليه و آله معلوم بود! او همچنان بر ستيز با شرك ذهنى و عينى اصرار داشت و پيام داد كه اگر خورشيد را در يك دست و ماه را در دست ديگرم قرار دهند، از هدايت و نجات مردم دست بر نخواهم داشت . ابوطالب عليه السلام به محمد صلى الله عليه و آله گفت : اى فرزند برادر! هرآنچه ماءمور آن هستى ، در رابطه با هدايت مردم انجام بده و من تا زنده ام ، دست از حمايت تو بر نخواهم داشت .
قريش بار ديگر در حضور ابوطالب ترتيب جلسه داد و نقطه نظرات پيشين را با اضافات ديگر مطرح ساخت . گويا در اين جلسه محمد صلى الله عليه و آله نيز در كنار ابوطالب حضور داشت . آنان اين مرتبه زنان زيباى عرب را بر قدرت و ثروت ، افزودند تا محمد صلى الله عليه و آله راضى شود و محمد صلى الله عليه و آله همان پاسخ را داد. سران مشرك قريش تقاضا كردند كه پس از حمله به بت ها و نفى آنها خوددارى كند. محمد صلى الله عليه و آله بر شعار توحيد كه نفى مطلق هر گونه شرك را در برداشت ، تكيه كرد. آنان هراسان گفتند: چگونه ممكن است كه ما سيصد و شصت خدا را ترك گوئيم و يك خدا را بپرستيم ، مگر مى شود!؟... و اين آخرين كلام قريش با محمد صلى الله عليه و آله بود.