انفجار توده ها

تيسفون شعله ور بود. پرستشگاهها، بيشه زاران ، جزيره هاى پر از نخل و برج هاى بيشمار آن همه سرخ بود. باران مزدك ، آزادان ، همه شب را تاخته بودند. شب نيز سرخ بود. در چپ و راست آتش هايى مى سوخت . كوه نشينان نيز بيدار مانده بودند. ستونهايى از دود سياه با روشنايى بامداد در مى آميخت . مردانى سپيد جامه با مشعل هايى پردود در دست از هزاران راه و كوره راه به سوى شهر روان بودند. گرسنگانى صد صد و هزار هزار همچون توده اى فشرده سراسر زمين را پوشانده بودند. اسبان در درياى مردان شناور شدند.
مزدك در متن مردم : درستى كجاست اى مزدك ؟
درستى در ((نان )) و ((زن )) است ...
ميدان سياه در برابر كاخ تهى است . خروش كره ناى ها زمين را مى لرزاند.. مزدك ميدان سياه و تهى را مى پيمايد و هزاران مغ سرخ به سوى او مى روند. آنچه اتفاق افتاده است ، هرگز تاريخ ايران بياد ندارد. مردم همه شگفت زده شده اند. شيران شاه هراسناك بر زمين مى آرامند سراپرده سنگين پادشاهى از پهنا و درازا به لرزه در مى آيد... هيبت و ابهت و عظمت و شوكت و خشونت شاهنشاهى فرو مى ريزد. پيكر باريك ردا پوش موبدان موبد از بيم و هراس در هم مى پيچد... مزدك در برابر تخت پادشاهى مى ايستد. مشعل را بالا مى برد. آنگاه خدايگان و شاه شاهان بر مى خيزد، به شتاب دو گام پيش مى نهد و دست راست خود را به نشانه كهن درود بر گيتى و بر زندگى بر مى افرازد...
توده ها به ميدان يورش بردند. سواران و سپاه جاويدان خود را كنار كشيدند...
سرهاى ميليونها تن ، همچون تيغى آخته به سوى طاقى كاخ پيش ‍ مى رفت ...
سلطنت با يل و كوپالش در برابر اراده توده ها خلع سلاح شده بود و جنگاوران و پاسداران و تيغ ‌داران و پيل سواران و... به مجسمه هائى تبديل شده بودند. تنها مزدك ، مشعل به دست ، در برابر ايستاده بود و نمى جنبيد. شاهنشاه كه خود فرمانروايى و خدايگانى خود را به كنارى نهاده بودن آن بالا كنار تخت ، تنها بود. بزرگان خود را به ديوارها مى فشردند... مزدكيان ، سرخ ‌جامگان با شمشيرى راست بر كمر، بر همه جا مسلط بودند. مغ بزرگ ، مزدك مشعل به دست ، بر اين جايگاه ايستاده بود و از پيروزى و درستى سخن مى گفت :
جهان راست بايد كه باشد به چيز
فزونى حرام است و ناخوب چيز
زن و خانه و چيز بخشيدنى است
تهيدست كس با توانگر يكى است
شب هنگام قفل از همه دستكرت ها گشودند، گرسنگان خود را روى گندم ها مى انداختند، گندم را خام خام مى خوردند و بسيارى از آنان همانجا در كنار ديوارهاى انبار مى مردند.
روز به ، ياز مزدك ، دبيران را فراخواند و به همه گفت كه همه مردم در برابر قانون يكسان اند؛ هر كس بر اساس شايستگى خود دستمزد خواهد گرفت . ديگر دبيران به پنج رسته بخش نخواهند شد.
مزدك دستور داد كه بايد از همه دارايى دستكرت ها، به ويژه گندم انبارهاى آنها، صورتى فراهم كنند. بايد گرسنگى مردمى را كه به تيسفون روى آورده اند، فرو نشانند، و سپس گندم همه دستكرت هاى محلى را ميان همه دهكده ها پخش كنند... در سراسر آن شيب و فردا و فردا شب آن ، گندم خشك و زرد و در دستمال ها مى ريختند. زنان را از حرمسراها خارج ساختند. حرمسراى زرمهر گاوميش هفتاد و دو زن داشت . زندانها و سياهچالهاى ساسانى گشوده شد. ((گرگ خونان ))، وفاداران نظام طبقاتى ، از اوضاع آشفته سود مى جستند و به دزديدن زنان مى پرداختند، دستكرت ها را مى سوزاندند و مردم را مى كشتند. دستكرت ((ايران دبير بدكريتر)) نيز همه قفل هايش گشوده شده بود؛ از اثاثه كاخ و گندم و روغنى كه ميان گرسنگان پخش مى شد، صورت بر مى داشتند. دو كاروان بزرگ را كه صد اشتر داشت ، با بار كيسه و خم هاى سفيد به ((تيسفون )) فرستادند. كار پخش زنان از همه آسوده تر بود. همان گونه كه ((مزدك )) دستور داده بود، بايد پذيرش آنان را مى گرفتند. و همه بجز دو تن ، پذيرفتند كه آنان را ميان خاندان دهقانان و خانواده هاى كشاورزان پخش كنند. گندم ها و زنان دستكرت ((فرشيد ورد)) برادر ((زرمهر گاوميش )) تقسيم شده بود. او هشتاد و يك زن در دستكرت داشت . ((مزدكيان )) يا ((درست دينان )) در ميان مردم آرد سفيد سرخ شده در روغن شيرين ، پخش مى كردند. تكه هاى گوشت خشك گاو را به دوازده بخش مى كردند، پنير را با تيغ تكه تكه مى كردند، زردآلو، خرما و انجير را با كلاه پيمانه مى كردند و...(52) بدين سان نكبت فقر، اندكى و مدتى كاهش يافت و لطافت برابرى و عدل و داد بر ((ايران شهر)) مستولى شد. ((قباد)) به فرمان ((مزدك )) گردن نهاد و از جبروت جباريت سلطنت دست كشيد و بسان مردم زيست . اين قيام هر چند كوتاه و ناپايدار بود، اما در تاريخ ايران جاودانه ماند و الهام بخش نسلها در عصر گرديد. اندكى بعد، دوباره گرگخونان غلبه يافتند و به دريدن گوسفندان پرداختند. انوشه روان ساسانى مزدك را بكشت ، و مزدكيان سرخ ‌جامه را در پهندشت تيسفون تا گردن در زمين بكاشت و ستوران جاويد سپاه خويش را در آن باغ سرخ مزدك نشان به جولان آورد، و سيصد هزار مزدكى را اين سان قتل عام نمود. باغ سرخ مزدك در تاريخ اين مرز و بوم ، پاسخ كسانى است كه پيشينه تاريخ شرق را استبدادى مى بينند و ايرانيان را پذيراى نظام استبدادى !
و اما مردم اين سرزمين كه على رغم ظاهرى آرام و صبور كه حكام مستبد را هميشه فريب مى دهد، باطنى ناآرام و پرجوش و خروش دارند و همچون آتشى داغ نهفته در زير خاكسترى سرد، در انتظار وزش نسيمى اندك ، لحظه شمارى مى كنند، شگفتا كه تاريخ از اينان چه ديده است !
آنگاه كه ستم سيصد ساله ساسانى مقهور ستم چند ده ساله تازيان بدوى شد و خلافت عربى ، سيماى سياه سلطنت را سپيد كرد، همين مردم مزدك نشان ، دوباره بياد سلطنت سياه ساسانى اشك ريختند و آه كشيدند:
                                             كى باشد پيكى آيد از هندوستان
                                                                                          كه آمد شاه بهرام از دوده كيان
                                             با صد هزاران پيل بر همه پيلبان
                                                                                          آراسته درفش دارد به رسم خسروان
                                             مردى گسيل بايد زيرك ترجمان
                                                                                          كه رود و بگويد به هندوان
                                             كه بر ما چه گذشت از ستم تازيان
                                                                                          .................
                                             رفت شاهنشاهى ما بدست ايشان
                                                                                          ستاندند پادشاهى از خسروان
و.....(53)
براستى ! تازيان چه ستمى بر اين مردم روا داشتند كه ستمكده شاهانه برايشان موعود شد و در اعاده آن چند قرن كوشيدند؟!
شگفتا كه اين مردم در چه مدار بسته ى گير افتاده اند! اينان براى نفى خلافت به اثبات سلطنت پرداختند، از چاه به چاه و بالعكس ! و جا دارد كه آن شاعر معاصر بگويد: ((ملت ما حافظه تاريخى ندارد.)) و در اين دور تاريخى اگر اين بار چنان شود، منصفانه بايد گفت كه : ((اين ملت شعور تاريخى ندارد.)) كه هرگز چنان مباد.