موحّد لفظى، مشرك عملى!
معلوم شد غايت عرفان و مقامى كه انسان بايد به آن برسد مقامى است كه خود را پرتوى از نور الهى مىبيند و براى خود هيچ استقلالى قايل نمىشود. حقيقت سير الى الله نفى استقلال از خود و ساير موجودات است. ما در حال حاضر براى موجودات و اشياى پيرامون خود استقلال قائليم و به يك معنا، هر چيزى را بتى قلمداد مىكنيم و هر كس به رنگى در پيشگاه اين بتها به پرستش مىايستد. بايد اين بتها را سرنگون كرد و تنها در برابر ذات اقدس الهى سر فرود آورد و تسليم شد. هيچ موجودى جز «الله» شايسته پرستش نيست. عرفان واقعى اين است كه حقيقت «لا اله الا الله» را در زندگى و وجود خود پياده كنيم. اين در حالى است كه ما وقتى در كارها و زندگى خويش دقت مىكنيم، مىبينيم به خدايان بسيارى معتقديم و به انحاى گوناگون آلوده به شركيم. بسيارى از ما تنها به زبان «لا اله الا الله» مىگوييم و به واقع، هوا و هوسهايمان را معبود خويش قرار دادهايم:
أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ؛(1) پس آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده است.
كسى كه هواى نفس خود را معبود خويش قرار داده چگونه لا اله الا الله مىگويد؟! به همين دليل هم هست كه قرآن كريم مىفرمايد:
وَما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللهِ إِلاّ وَهُمْ مُشْرِكُونَ؛(2) بيشترشان به خدا ايمان نمى آورند مگر اين كه [با او چيزى را] شريك مىگيرند.
كسى كه به تعبير قرآن «اِتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه»، ممكن است به زبان «لا اله الا الله» بگويد؛ ولى در دل مىگويد: لاالهالاّانَا! چنين كسى رفتارش نشان مىدهد كه خودش را خدا مىداند و از دلخواه خود تبعيت مىكند. دلخواه و هوا و هوس انسان نيز تفاوتى نمىكند كه چه باشد: شكمپرستى، مقامپرستى، پولپرستى، غريزه جنسى، و محبوبيت و شهرت بين مردم؛ هر كدام از اينها نوعى هواپرستى است و بدترين نوع آن نيز اين است كه كسى خود را جاى خدا قرار دهد و با فريب مردم، آنها را به پرستش خود وا دارد و نعره «اَنَا رَبُّكُمُ الاَْعْلى» سر دهد!
اگر بتوانيم در راه رهايى از خودپرستى و هواپرستى كارى كنيم كه شكم بر ما مسلط نباشد بلكه عنان اختيارش به دست ما باشد و از غذايى غير آنچه كه خداوند اجازه داده است تناول نكنيم، تازه بت شكم را شكستهايم. بت مهم ديگر بت شهوت و غريزه جنسى است:
قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ؛(3) به مؤمنان بگو چشمهاى خود را فرو گيرند و عفاف خود را حفظ كنند.
شهوت بايد كاملا در كنترل آدمى باشد. البته معناى اين كنترل آن نيست كه با اصل غريزه جنسى مبارزه كنيم، بلكه بايد آنچنان كه خداى متعال فرموده است عمل كنيم. گاهى اِعمال غريزه جنسى حتى واجب است، كه در اين صورت نهتنها مذموم نيست، كه عبادت و اطاعت خدا است و موجب تقرب به خداى متعال مىشود. اِعمال غريزه جنسى گرچه در ظاهر كارى حيوانى است؛ ولى در اين موارد چون انگيزه الهى دارد و در واقع شهوت اسير آدمى مىشود و با اراده الهى كنترل مىگردد، عبادت است. در هر صورت بدينگونه بت شهوت نيز شكسته مىشود.
اما هنوز كار تمام نشده و بتهاى متعدد ديگرى نيز بايد شكسته شود: بت غضب، بت مقام، بت ثروت، بت شهرت و.... بسيارى از افراد مىتوانند شهوتشان را كنترل كنند؛ ولى اگر كسى به آنان توهين كند، نمىتوانند تحمل كنند. اينان اسير غضب هستند. مؤمن بايد طورى باشد كه اگر كسى به ناحق هم به او توهين كرد خود را نبازد و تاب تحمل داشته باشد.
خلاصه اگر اين بتها از بتكده شيطانى نفس به زير كشيده شوند و در وجود انسان حاكمى غير از الله نباشد آنگاه شخص مىتواند با صداقت «لا اله الا الله» بگويد، وگرنه شهادتش آميخته با شركها و شائبههايى خواهد بود.
براى آنكه حقيقت «لا اله الا الله» و توحيد در اعمال و رفتار و زندگى انسان جلوهگر شود تنها كافى نيست كه عقل وحدانيت خدا را اثبات كند، بلكه مهم اين است كه دل زير بار اين توحيد برود. راه كلى اين است كه اين حاكميتها و استقلالها را از اراده خود و بتهايمان بازپس بگيريم و به آفريننده آنها واگذار كنيم. به عبارت ديگر، سراسر اين راه يك عنوان دارد و آن «بندگى كردن» و «بنده شدن» است و مشكل ما اين است كه بنده نيستيم و خود را خدا مىدانيم و نفس خويش را معبود خود قرار دادهايم. از اين رو ما «بنده» نيستيم، و اين در حالى است كه تنها راه نيل به مقامات عرفانى، خالص شدن در بندگى است:
أَلا للهِِ الدِّينُ الْخالِصُ؛(4) آگاه باشيد كه دين خالص از آنِ خدا است.
بايد بكوشيم تا بنده خالص و «عبد» شويم؛ مقامى كه خداى متعال عزيزترين بندگانش را به آن مقام رساند:
سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَْقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا؛(5) منزّه است آن [خدايى] كه بندهاش را شبانگاهى از مسجدالحرام به سوى مسجدالاقصى ـ كه پيرامون آن را بركت دادهايم ـ سير داد تا از نشانههاى خود به او بنمايانيم.
پيامبر(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه به معراج مىرود و آيات ويژه الهى به او نشان داده مىشود لقبش «عبد» است. در نماز نيز در كنار توصيف خداوند به وحدانيت، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را با وصف «عبد» ياد مىكنيم: اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ... وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ.
در مورد يكى از بزرگان عرفا نقل شده است كه از او پرسيدند: ميان انسان و خدا چقدر راه است؟ در پاسخ گفت: يك قدم! گفتند: عجب! چطور تنها يك قدم؟! فرمود: تو قدمت را بلند كن و روى نفس خود بگذار، به خدا مىرسى!
آرى در مسير عرفان حقيقى يك مشكل بيشتر وجود ندارد و آن مشكل اين است كه امر دائر است بين اطاعت نفس و اطاعت خدا! ما خود حجاب خوديم. اگر پا روى نفس گذاشتيم ديگر حجابى ميان ما و خدا نخواهد ماند. اگر بندگى خدا كنيم به خدا مىرسيم، ولى اگر خود را در مقابل خدا مطرح كنيم از خدا دور مىشويم. در دعاى ابى حمزه ثمالى مىخوانيم:
وَاَنَّكَ لا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ اِلاّ اَنْ تَحْجُبَهُمُ الاَْعْمالُ دُونَكَ؛(6) بار خدايا، تو از خلقت در حجاب قرار نمى گيرى، مگر آن كه اعمال مردم خود حجاب شود و آن ها را از تو محجوب كند.
اعمال ناپسند ما است كه بين ما و خدا حجاب مىشود، وگرنه خداوند بخلى ندارد كه همه مردم به او نزديك شوند. نهتنها بخلى ندارد، بلكه عزيزترين بندگانش را براى همين فرستاده است و بسيارى از بهترين بندگانش كه همان پيامبران هستند در راه همين آرمان به شهادت رسيدهاند. نكته اين است كه اين تقرب بايد به اختيار خود مردم باشد نه آنكه به صورت جبرى حاصل گردد. اگر اختيار از انسان سلب شود و جبر جاى آن را بگيرد انسان ديگر انسان نخواهد بود و به آن مقام و منزلت نخواهد رسيد.
پاورقی ها * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
1. جاثيه (45)، 23.
2. يوسف (12)، 106.
3. نور (24)، 30.
4. زمر (3)، 39.
5. اسراء (17)، 1.
6. مفاتيحالجنان، اعمال سحر ماه رمضان، دعاى ابى حمزه ثمالى.