افتضاح اجتماع بدشت
نخستين واقعه اي كه حسينعلي بهاء در آن واقعه بروز كرد، واقعه ي رسواي بدشت است، بدشت محلي است نزديك شاهرود، عده اي از پيروان ميرزا علي محمد باب (در آن وقتي كه باب در زندان ماكو و چهريق به سر مي برد) در آنجا به عنوان جشن براي نسخ شدن اسلام و استقلال شرع بيان، اجتماع كرده بودند، در اين اجتماع از جوانان، هرزگي ها و بي عفتي هايي بروز كرد كه قلم از نگارش آن شرم دارد، كار به جايي رسيد كه بعضي از ساده لوحان كه به راستي علي محمد باب را امام زمان مي دانستند، با ديدن اين مناظر رسوايي، بريدند و ديگر برنگشتند.
گردانندگان رسوايي بدشت كه در رأس قرار داشتند، سه نفر بودند: 1- ميرزا حسينعلي بهاء 2- محمدعلي قدوس بارفروشي (اهل بابل) [1] 3- قرةالعين [2] .
اشراق خاوري در كتاب قاموس توقيع منيع مبارك در صفحه 501، (94 صفحه اي) ماجراي بدشت را نقل مي كند كه به طور خلاصه چنين است:
«در نزديكي شاهرود امروز بدشت معلوم و مشهور است... باري جمال مبارك (حسينعلي) جمعي از اصحاب را كه بالغ بر 81 نفر بودند مهمان كرده بودند، و آن انجمن براي دو منظور تشكيل شده بود، يكي اين كه براي استخلاص حضرت اعلي (علي محمد باب) از حبس ماكو مشورت كنند و ديگر آن كه بنا بود، استقلال شرع بيان (سيد علي محمد) و نسخ شرع سابق (اسلام) ابلاغ شود... سرانجام استقلال شرع بيان و نسخ شريعت ابلاغ شد [3] ... تمام جمعيت در دوره ي توقفشان [4] در بدشت، مهمان بهاءالله... بوده اند، هر يك از اصحاب بدشت به اسم تازه اي موسوم شدند، از جمله خود هيكل مبارك (حسينعلي) به اسم بهاءالله... باري در ايام اجتماع ياران در بدشت هر روز يكي از تقاليد قديمه القاء مي شد، ياران نمي دانستند كه اين تعبيرات از طرف كيست؟... معدودي هم در آن ايام به مقام حضرت بهاءالله عارف بودند و مي دانستند كه او مصدر جميع اين تعبيرات است...
ناگهان حضرت طاهره (قرةالعين) بدون حجاب با آرايش و زينت به مجلس ورود فرمودند، حاضرين كه چنين ديدند، دچار وحشت شديد گشتند، همه حيران ايستاده بودند، زيرا آنچه را منتظر نبودند مي ديدند... زيرا معتقد بودند كه حضرت طاهره مظهر حضرت فاطمه عليهاالسلام است و آن بزرگوار را رمز عفت و عصمت و طهارت مي شمردند.
عبدالخالق اصفهاني دستمال را در مقابل صورت گرفت و از مقابل حضرت طاهره فرار كرد، و فرياد زنان دور شد و چند نفر ديگر هم از اين امتحان بيرون آمدند و از امر تبري كرده و به عقيده ي سابق خود برگشتند... از اجتماع ياران در بدشت مقصود اصلي كه اعلان استقلال امر مبارك بود حاصل گرديد.»
عبدالبهاء در صفحه 254 مكاتيب جلد دوم مي نويسد:
«و جناب طاهره اني انا الله (من همان خدا هستم) را در بدشت تا عنان آسمان به اعلي الندا بلند نمود و همچنين بعضي احباء در بدشت.»
كار افتضاح به جايي رسيد كه فاضل مازندراني در كتاب ظهور الحق (بخش
سوم) صفحه ي 110 مي نويسد: «ملا حسين بشرويه اي (از نخستين پيروان باب) كه حلقه ي اخلاص حضرت قدوس (محمدعلي بابلي) در گوش داشت، در بدشت حاضر نبود، همين كه واقعات مذكوره به سمعش رسيد، گفت: «اگر من در بدشت بودم اصحاب آنجا را با شمشير كيفر مي نمودم.»
سرانجام پس از پايان واقعه ي بدشت، حسينعلي بهاء با طاهره (قرةالعين) و خادمه وي به «نور» مازندران عزيمت كردند.
* * *
[1] در آن عصر نام بابل، بارفروش بود.
[2] شرح حال قرةالعين در صفحات آينده ذكر خواهد شد، داستان بدشت در كتاب كواكب الدريه كه به تصحيح عباس افندي رسيده آمده است.
[3] به اصطلاح بهائيان قيامت كبري پديد آمد، زيرا آنها روز نسخ دين سابق و اعلام دين جديد را روز قيامت كبري مي خوانند.
[4] كه 22 روز بوده است.