دلايل كفر يزيد و لعن بر او

پرسش:

چرا شيعيان يزيد را كافر، فاسد و ملعون مى دانند؟ در صورتى كه خال المؤمنين معاويه (كه خود منصوب عمر و عثمان ـ خلفاى دوم و سوم ـ در امارت شام بود)، او را به خلافت منصوب نمود. يزيد از خطاى خود كه كشتن نوه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) بود، پشيمان شد، توبه كرد و خدا نيز او را بخشيد.

پاسخ:

اين استدلال كه يزيد چون به وسيله اسلاف خويش يعنى معاويه منصوب شده است پس بايد بر حق باشد و مسلمين نيز تسليم وى گردند و او را كوركورانه اطاعت نمايند، معقول و منطقى نمى باشد. زيرا اگر اين روش انتصاب خلفاى مسلمين، دليل منطقى و معقولى مى بود بايد در تعيين خليفه اول از همين شيوه استفاده مى شد و او را به صورت شورايى انتخاب نمى كردند.

اما استدلال دوم كه انتصاب معاويه به وسيله خلفاى قبلى، دليل بر حقانيت او مى باشد با همين روش مى توان او را نالايق و غاصب خلافت ناميد; چون خليفه بعدى يعنى على(عليه السلام)او را از امارت شام عزل نمود، اما او به جنگ خليفه چهارم برخاست و حكومت اسلامى را متزلزل ساخت.

از طرف ديگر با قرارداد صلح با امام حسن(عليه السلام) معاويه بر اريكه قدرت تكيه زد و يكى از بندهاى قرار داد عدم تعيين وليعهد از طرف معاويه بود، لذا حكومت يزيد از چند جهت نامشروع بود و معاويه در چند جا به آن اقرار كرده بود.

از نظر شيعيان، خليفه و امام بايد اولاً معصوم باشد و ثانياً از جانب خداى متعال منصوب گردد تا واجب الاطاعه باشد. از آنجايى كه نه يزيد و نه معاويه داراى چنين ويژگى هايى نبودند، بنابراين خلافت آن ها بر حق نبوده و در نتيجه از جانب خداى متعال و رسولش نيز نمى باشد.

اما در مورد قتل نوه رسول الله(صلى الله عليه وآله): كشتن بدون تقصير پاره تن پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) يعنى همان كسى كه پيغمبر درباره او فرموده است «حسين از من است و من از حسين مى باشم(1)» به همراه 72 تن از كوچك و بزرگ اين خاندان و اسارت زن و بچه و نواميس آن ها، فقط يك خطا و لغزش قابل توبه نبوده، بلكه از معاصى كبيره غير قابل آمرزش است.

هر چند بايد خاطرنشان ساخت كه گناهان يزيد تنها منحصر به شهادت خاندان پيامبر نيست، زيرا او به وفور و آشكارا مرتكب گفتار و كردار كفرآميز بسيارى شده است. براى مثال سگ باز و دايم الخمر بوده است. به طورى كه ابتدا جام شراب را به سگ مى داده و سپس نيم خورده سگش را مى نوشيده است. حتى اكثر علماى اهل سنت(2) به اين ويژگى هاى زشت و ناپسند يزيد معترفند.

ابوالفرج ابن جوزى در كتاب خود به نام «الرد على المتعصب...» همه اشعار و گفتار يزيد را ثبت كرده و مثلاً يزيد مى گويد: «هر چه هست همين دنياست و غير از اين عالم، عالم ديگرى وجود ندارد. پس دست از نعمت ها و لذت هاى اين دنيا بر نداريد». در جاى ديگر آورده است «برخيزيد و پياله ها را برگيريد و به ساز و آواز گوش فرا داده، از شراب ناب استفاده كنيد و خرافات دين را كنار بگذاريد.

آن چنان آواز مرا بخود جلب كرده كه آنرا با صداى اذان تعويض نمى كنم و پيرزنهاى خواننده را با حوريان بهشتى معاوضه نمى كنم.» حتى ابن جوزى در كتاب خود آورده است: هنگامى كه اسراى كربلا را به شام آوردند، يزيد دو بيتى زير را سرود: «وقتى محمل اسراى آل رسول ظاهر شد كلاغى قارقار مى كرد (در عرب صداى كلاغ نحس است و به فال بد مى گيرند)، يزيد خطاب به كلاغ گفت: اى كلاغ تو چه بخوانى و چه نخوانى من طلب خود را از پيغمبر گرفتم(3)». اين سخن يزيد كنايه از آن است كه نزديكان و بستگانم را در جنگ هاى احد و بدر و حنين كشتند، من هم تلافى كرده و فرزندانش را كشتم. به همين مناسبت، مجلس جشن و سرورى را ترتيب داده بود و اشعار زير را قرائت مى كرد. يزيد در آن اشعار، حيات اجداد كافر خودش را كه در جنگ هاى فوق به دستور پيغمبر كشته شده بودند، آرزو مى كرد و مى گفت:
«اى كاش بزرگان و پيران قبيله من كه در جنگ بدر كشته شدند، زارى كردن قبيله خزرج را مى ديدند و از شادى فرياد مى زدند و مى گفتند: اى يزيد! دستت قوى باد كه بزرگان آن ها را كشتى و تلافى «بدر» را نمودى تا عدالت برقرار شود. بنى هاشم با سلطنت بازى كردند و گرنه، نه خبرى از آسمان آمد و نه وحيى نازل شد. اگر انتقام از فرزندان پيغمبر نگيرم، از فرزندان خندف(4) نيستم. با كشتن فرزند على(عليه السلام) (انتقام خون اجداد خود را از على(عليه السلام) گرفتيم(5)».
زشتى و گناهان يزيد آنقدر زياد و عيان است كه حتى اكثر علماى اهل تسنن مثل امام احمد حنبل او را كافر و ملعون دانسته و افرادى چون ابوالفرج ابن جوزى كتاب مستقلى(6)در اين زمينه نوشته اند.

از طرفى حتى كسانى چون دميرى كه از يزيد حمايت كرده و او را خليفه مسلمين دانسته اند، در كتاب «حيات الحيوان» و نيز مسعودى در «مروج الذهب» گفته اند كه او ميمون هاى زيادى داشت، لباس هاى حرير و زيبا به تن آن ها مى كرد، گردن بندهاى طلا به گردن آن ها مى آويخت و آن ها را بر اسب سوار مى كرد. بر گردن سگ هاى خود نيز طوق طلا مى انداخت و با دست خود آن ها را شستشو مى داد. با جام طلا به آن ها آب مى داد و خود، نيم خورده سگان را مى خورد. او پيوسته مست و مخمور بود. مسعودى اضافه مى كند: يزيد سيرت فرعونى داشت، لكن فرعون در مردم دارى از يزيد عادل تر بود. به همين دليل سلطنت وى لكه ننگى در تاريخ اسلام است. گناهان او از جمله شرب خمر، كشتن آل رسول الله(صلى الله عليه وآله)، لعن وصى پيغمبر يعنى على ابن ابى طالب(عليه السلام)، آتش زدن و خراب كردن مسجد الحرام و فسق و فجور فراوان بود.

ابن جوزى در تذكره خود مى نويسد: در سال 62 هجرى عده اى از مردم مدينه به شام رفتند و پس از مشاهده كفريات و فجايع يزيد به مدينه برگشته، بيعت خويش را با او شكسته، علناً او را لعن و نفرين مى كردند و فرماندارش را از شهر بيرون كردند. پس از آن كه يزيد مطلع شد، بلافاصله سپاهى بزرگ و سنگين براى سركوبى اهل مدينه روانه آنجا كرد. مسلم بن عقبه، سه شبانه روز در آنجا قتل عام كرد. به طوريكه خون در كوچه ها جارى شد و مردم در خون، فرو رفتند. مرقد رسول الله(صلى الله عليه وآله) را خون فرا گرفت و مسجد و قرآن حضرت پر از خون شد. در اين واقعه، شمار كشتگان به ده هزار تن رسيد. بعد از اين واقعه و بر اثر تجاوز لشكريانش، هزار زن بدون شوهر وضع حمل كردند.

جالب اين كه اين واقعه را پيغمبر(صلى الله عليه وآله) پيش بينى نموده و بخارى و مسلم در صحيحين خود، علامه سمهودى در «تاريخ المدينه» و امام احمد حنبل در مسند آن را در كنار حديثى از ايشان چنين نقل كرده اند: «كسى كه اهل مدينه را از روى ظلم و ستم بترساند، خداى تعالى او را در روز قيامت بترساند و لعنت خدا و ملائكه و تمامى مردم بر او باد. خداوند هيچ عملى را از او قبول نمى كند(7)» و نيز فرموده است: «لعنت خدا بر هر كه اهل شهر مرا بترساند(8)». علامه شبراوى شافعى در كتاب خود راجع به لعن يزيد مى گويد: «لعنت خدا بر او و ياران و اعوان او باد(9)». علامه سمهودى از علماى اهل سنت در كتاب «جواهرالعقدين» مى گويد: عموم علماء بر لعن بر قاتلين حسين و كسى كه دستور داد و كسى كه اجازه داد و كسى كه به آن رضايت داد، اتفاق نظر دارند.

عن عائشة قالت رسول الله... يبكي فقلت: ما يبكيك؟ قال: «اِنَّ جبرئيل أراني التربة التي يقتل عليها الحسين فاشتد غضب الله على من يسفك دمه» و بسط يده فإذا فيها قبضة من بطحاء، فقال: يا عائشة والذي نفسي بيده أنّه ليحزنني فمن هذا من أمّتي يقتل حسيناً بعدي.

از عايشه نقل شده كه پيامبر گريه مى كرد. گفتم چرا گريه مى كنى؟ فرمود: جبرئيل خاكى كه حسين بر آن كشته مى شود را به من نشان داد. پس غضب خدا شدّت دارد بر كسى كه خون او را مى ريزد. آنگاه دست مبارك را دراز كرد و مقدارى خاك از بطحاء گرفت. فرمود: اى عايشه قسم به كسى كه جان من در دست اوست غمگين شدم از اين كه بعضى از امّتم حسين را بعد از من مى كشند.(10)

قالت امّ سلمة كان النبي(صلى الله عليه وآله) نائماً فجاء حسين... فقعد على بطنه... فقال: انّما جائني جبرئيل و هو على بطني قاعد فقال: لي أَتُحِبُّه؟ فَقُلتُ: نعم، فقال: أمّتك ستقتله ألا أريك التربة التي يقتل بها؟ قال: فقلت بلى...

ام سلمه گفت: پيامبر در خواب بودند. حسين(عليه السلام) آمد بر روى شكم پيامبر نشست. پيامبر فرمود: در همين هنگام جبرئيل نازل شد و گفت: آيا او را دوست مى دارى؟ گفتم: بله، جبرئيل گفت: امّت تو او را خواهند كشت. آيا مى خواهى تربتى كه بر آن كشته مى شود به تو نشان بدهم. گفتم: بله. پس بالى زد و اين تربت را به من داد، آنگاه تربت قرمزى در دستش بود و گريه مى كرد و مى فرمود...»(11)

**************************************************************************************
1  . العمده، ص406 ; مسند احمد، ج 4، ص172 ; سنن ابن ماجه، ج 1 ص51 ; ينابيع المودة لذوى القربى، ج 2، صص34، 38، 91، 207، 208 و 283 ; سنن التدمذى، ج 5 ، ص324 ; شبهاى پيشاور، ص532 «حسينٌ مِنّى أنا مِنْ حُسَين».
2  . به جز غزارى و دميرى.
3  . جواهر المطالب فى مناقب الامام على(عليه السلام)، ج 2، ص301 ; لواعج الاشجان، ص218 ; معالم المدرستين، ص155 ; وفيات الائمه (من علماء البحرين والقطيف)، ص455 ; شبهاى پيشاور، ص260

لما بدت تلك الرءوس و أشرقت *** تلك الشموس على ربي جيرون
صاح الغراب فقلت صح أو لا تصح *** فلقد قضيت من النبي ديوني

4  . يكى از اجداد يزيد است.
5  . كتاب الاربعين، ص379 ; روضة الواعظين، ص191 ; شرح الاخبار، ج 3، ص252 ; شبهاى پيشاور، ص261 ...

لست من خندف إنْ لم أنتقم *** من بني أحمد ما كان فعل
قد أخذنا من علىّ ثارنا *** و قتلنا الفارس الليث البطل»

 

6  . ينابيع المودة لذوى القربى، ج 3، ص 33; ترجمة الامام الحسين، ص 386 «الرد على المتعصب العنيد المانع عن لعن يزيد لعنه الله»
7  . مسند احمد، ج 4، ص55 ; ينابيع المودة لذوى القربى، ج 3، ص34 ; البداية والنهايه، ج 8 ، ص244 ; شبهاى پيشاور، ص265 «من أخاف أهل المدينة ظلماً أخافه الله و عليه لعنة الله و الملائكة والناس أجمعين لا يقبل الله منه يوم القيامة صرفاً و لا عدلاً».
8  . شبهاى پيشاور، ص265 «لَعَنَ اللهُ مَنْ أخاف أهل مدينتي»
9  . شبهاى پيشاور، ص265 «فلعنة الله عليه و على أنصاره و على أعوانه ـ الاتحاف بحبّ الاشراف»، ص20
10  . ابن عساكر شافعى تاريخ مدينه دمشق، ج14، ص195
11  . همان منبع، ج14، ص194