16- نام گذارى فرزندان با پيشوند«عبد» و«غلام»

گاهى مهر و علاقه انسان به فردى، سبب مى شودكه خود را، «غلام» يا «عبد» او بخواند. هدف از اين تعبير، ابراز كوچكى به فرد مورد علاقه است.

خواجه حافظ شيرازى مى گويد:
صبا در عشق من، رمزى بگو با آن شـه خوبـان                      كه صد جمشيد و كيخسرو، غلام كمتـرين دارد

گاهى افراد پاكدل به پيامبران و صالحان واوليا عشق مىورزند،و نام آن بزرگواران را با پيشوند «عبد» و «غلام» بر فرزند خود مى نهند و فى المثل مى گويند: «عبد النبى» يا «عبد الحسين» و از اين نام گذارى جز عشق ورزى و اظهار مهر به خاندان رسالت قصد ديگرى ندارند.

در شعر منسوب به حافظ درباره حضرت رضا (عليه السلام)چنين آمده است:
اى دل غـلام شـاه جهان بـاش و شاه بـاش                           پيوستـه در حمـايـت لطف اله باش
قبر امـام هشتم و سلـطان ديـن رضا                     از جـان ببوس و بر در آن بارگـاه باش

همان طور كه متذكر شديم انگيزه اين نوع نام گذارى، جز اظهارت مودت چيز ديگرى نيست و درك آن براى كسانى كه از روح لطيف واحساس ناب برخوردارند، بسيار آسان است.

با توجه به اين گفتار كوتاه، به مشكلى كه برخى در اين مورد تراشيده اند، اشاره مى كنيم:

مى گويند: لباس بندگى بر قامت انسان، فقط و فقط در برابر خدا دوخته شده است، چنانكه مى فرمايد:
(ان كلُّ مَنْ في السّمواتِ والأرضِ إلاّ آتي الرحمنِ عبداً).(1)
«هر كه در آسمانها و زمين است بنده وار به سوى خداى رحمان حاضر مى شود».

با توجه به اينكه انسان بنده خداست، ديگر نمى توان او را «عبدِ» زيد وعمرو خواند; اين نوع نام گذارى بوى نوعى شرك مى دهد!

در پاسخ اين شبهه يادآور مى شويم:

نخست بايد ملاك «بندگى » را به دست آورد، آنگاه درباره «انحصار» و عدم انحصار آن سخن گفت، و به تعبير ديگر: بندگى تكوينى را كه با گوهر انسان آميخته است، از بندگى قانونى و تشريعى كه چيز عاريتى است و چه بسا از انسان جدا مى گردد، از هم باز شناخت،و در اين جداسازى، بى پايگى شبهه كاملاً روشن مى گردد.

هرگاه ملاك بندگى،خالقيّت و هستى بخشىِ طرف مقابل باشد، در اين نگاه تمام انسانهاى جهان، بنده خدا بوده و جز او، بنده هيچ كس نمى باشند. اگر حضرت مسيح خود را «عبد خدا» مى داند و مى گويد: (إِنّي عبد اللّه)(2) يا خداوند در خطاب به افراد با ايمان از لفظ (يا عباد)بهره مى گيرد و مى گويد:(قُلْ يا عِباد الَّذّينَ آمَنوا اتَّقوا ربّكُمْ) (3) ، به علت همين ملاك است.

اين نوع بندگى لازمه وجود هر انسانى است، كه هرگز از اوجدا نمى شود و برپايه همين ملاك فقط بايد بنده خدا بود، و او را پرستش كرد.ولى هرگاه ملاك بندگى يك نوع قرارداد اجتماعى يا تشريع الهى باشد در اين نگاه بندگى انسان مخصوص خدا نيست، بلكه انسان در شرايطى مى تواند بنده انسان ديگر باشد.اينك به هر دو نمونه اشاره مى كنيم:

1.زورمداران،در طول تاريخ از طريق اعمال زور و قدرت، بيچارگان را به بندگى مى گرفتند، و به خريد و فروش و توالد و تناسل آنها مى پرداختند. تا چندى قبل، اين شيوه ضد انسانى در اروپا وامريكا رواج داشت و هم اكنون سياهان امريكا، از نسل انسانهايى هستند كه از افريقا به زور به عنوان برده به اين سرزمين منتقل شده اند.اسلام اين نوع بردگى را مردود دانسته و تنها به يك نوع برده گيرى در جنگ ـ آن هم براى حفظ جان دشمن اسير از كشته شدن ـ صحه نهاده و اسيران جنگى را بندگان سپاه اسلام تلقى نموده است كه تفصيل آن در كتاب جهاد از فقه آمده است.

2. قرآن مجيد انسانها را به دو دسته تقسيم مى كند و مى فرمايد: (الحرّ بالحرّ والعبد بالعبد) (4) يعنى آزاد در برابر آزاد، و برده در مقابل برده(قصاص مى شوند)، مقصود از عبد در آيه، عبد تكوينى و آفرينشى نيست زيرا بندگى به اين معنى به قسم خاصى از انسان ها اختصاص ندارد، مقصود از آن «برده» در مقابل «حر و آزاد » است اكنون بايد ديد اين افراد كه قرآن از آنها ياد مى كند، بنده چه كسانى هستند، مسلماً بنده كسى هستند كه از نظر قانون اسلام، بر او سيادت دارد.

قرآن در مقام دعوت به تزويج دختران و صالحان، از برده و كنيز نام مى برد و مى فرمايد:
(وَانْكِحُوا الأَيامى مِنْكُمْ وَالصّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَإِمائِكُمْ) .(5)
«دختران و غلامان وكنيزان درستكار را همسر دهيد» .

اكنون سؤال مى شود اين گروه، غلام وكنيز چه كسانى هستند ، جز كسانى كه به نوعى از طريق مشروع بر آنها تسلط يافته اند.

از اينجا روشن مى گردد كه عبوديت را كه سرچشمه آن خالقيت و ربوبيت باشد، نمى توان به غير خدا اضافه كرد ولى آن بندگى را كه سرچشمه آن نوعى قانون الهى باشد، مى توان به غير خدا نسبت داد و گفت «زيد» غلام پيامبر و يا بِلال بنده ابى بكر و قنبر برده على بود كه بعدها آزاد شدند.

با توجه به اين دو نوع عبوديت و بندگى يادآور مى شويم: بندگىِ قانونى، رمز اطاعت و پيروى از مولاست و غلامان و كنيزان قانونى بايد از موالى خود اطاعت كنند و احكام اين نوع اطاعت در فقه اسلامى و در كتابهاى فقهى بيان شده است و هدف از نامگذارى فرزندان به صورت «عبد النبى»، يا «عبد الحسين» تشبيه آنان به بندگان قانونى است و در حقيقت اشاره به رمز اطاعت است، يعنى همان طور كه بندگان قانونى از مولاى خود اطاعت مى كنند صاحب اين نام نيز بنده پيامبر و يا سالار شهيدان است و از آنها اطاعت مى كند.

و به ديگر سخن،«عبد» در اين موارد، به معنى «مطيع» است، و در لغت عرب يكى از معانى آن، مطيع بودن است(6) و مسلمانان به حكم آيه (أَطيعُوا اللّه وأَطيعُوا الرَّسول وَ أُولى الأَمْرِ مِنْكُمْ) (7) در حقيقت مطيعان خدا، و پيامبر و صاحبان امرند.

شگفت اينجا است كه اين نوع افراد كه با سالوس بازى از اين نوع نام گذاريها انتقاد مى كنند، در برابر حكّام و سلاطين، در حد پرستش كرنش كرده و آنان را امير مؤمنان مى خوانند!

پس از بركنارى «سعود بن عبد العزيز»، فيصل برادر او زمام كشور را به دست گرفت،و در يك نشست رسمى، مفتى سابق «عربستان»(بن باز) او را اميرمؤمنان خواند،و اين نوع حاتم بخشى، به اندازه اى زننده بود كه خود فيصل، از آن پوزش خواست و خود را كمتر از آن ديد كه اميرمؤمنان باشد.

و اين مذاكرات در مطبوعات عربستان منعكس بوده و نگارنده جريان نشست را در جرايد و مجلات آن كشور قرائت كرده است.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1. مريم/93.
2 . مريم/30.
3. زمر/20.
4 . بقره/178.
5. نور/32.
6. المنجد : ماده «عبد».
7 . نساء/59.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------