نتيجه

آنچه گفته شد تنها برخي از دلايل خدشه‌پذیر بودن مباني فكري اين «نوع» از عرفان‌ها و انحراف از صراطي است كه انسان را در كمال سلامت و صحت به سرمنزل مقصود مي‌رساند. تفكيك زيربنا از روبنا، ماده از معنا، عدم توازن ميان خواسته‌های مادي و معنوي، عدم دخالت و توجه به مسائل اجتماعي يا به قولي روبنايي، خودمحوري لجام‌گسیخته سران و مؤسسین اين نوع نحله‌ها و فرقه‌ها و بالاخره اعتمادبه‌نفس كاذب و ايمان خودفريبي كه عمدتاً اين مؤسسین به خود و به آنچه که به ديگران ارائه مي‌دهند دارند ازجمله نقاط ضعف و فترت و انحراف اين قبيل از شبه عرفان‌ها و شبه‌فلسفه‌هاست. البته فلسفه ازآنجاکه ابزار عقل و تعقل را در اختيار دارد كمتر دچار چنين انحرافاتي مي‌تواند باشد اما عرفان به جهت داشتن ماهيت ذوقي و وجود ديالكتيك معنايي در آموزه‌هاي خود، استعداد بيشتري براي مبتلا شدن به اين آفات را دارد.

البته منكر اين امر نيز نيستيم كه اين نوع شبه عرفان‌ها «شايد» در موطن اصلي و در سرزمين مادري خود به كار بيايند و با خرده‌فرهنگ‌های زادبوم خود تناسب و تطابق داشته باشند اما بديهي است كه رشد و نمو اين انديشه‌ها در زمين حاصلخيز فرهنگ اسلامي، نتيجه‌اي جز اتلاف نيروهاي مستعد و جوان كه با جهت‌دهي مناسب و تربيت اصولي، مي‌توانند كارهايي بسيار مؤثرتر از درمانگري، هيپنوتيزم، قدرت‌نمايي‌هاي دروني و امثال‌ذلک انجام دهند ندارد.

عدم توجه اين نوع شبه عرفان‌ها به آنچه كه در اينجا مسائل روبنايي ناميده شد ـ كه شامل مسائل شرعي و عرفي و اخلاقي مي‌شود ـ موجب مي‌گردد تا پس از مدتي آستانه حساسيت فردي كه در اين حلقات كهكشاني و كيهاني و ... وارد مي‌شود به مسائل اخلاقي و شرعي كاهش يابد و درنهایت امري جز اباحيگري در تحت رداي معنويت و دين باقي نخواهد ماند.

عرفان اصيل اسلامي ـ و نه آنچه كه بنام عرفان اسلامي در برخي مواضع تبليغ و ارائه مي‌شود ـ به سبب آميختگي ذاتي و عجين بودن ماهوي با امر اخلاق، «نمي‌تواند» ختم به اباحي گري و عزلت‌نشینی و بی‌اخلاقی گردد. مهم‌ترین نقطه‌ضعف اين شبه عرفان‌ها عدم ارائه الگو و اساساً فقدان الگو و نمونه عيني و فراگير است. جز سران و مؤسسین اين عرفان‌ها كه چند صباحي را به رفع حوائج خود از كيسه خلق‌الله مي‌پردازند هيچ الگوي ديگري به كساني كه با هزار اشتياق و اميد و به تمناي درك مواقف كمال انساني به دامان آن‌ها پناهنده مي‌شوند معرفي نمي‌گردد. اومانيسم لجام‌گسیخته‌ای كه ختم به خودمحوري پيروان اين شبه عرفان‌ها مي‌گردد نه‌تنها افراد را به‌سوی سعادت فردي پيش نخواهد برد بلكه با جرأت مي‌توان گفت افرادي كه در اين حلقات پرورش مي‌يابند به لحاظ آنكه از ضعف فلسفي عميق و فتور دانش ديني به شدت رنج مي‌برند داراي درجات متفاوتي از بحران‌هاي روحي و رواني و اعتقادي‌اند كه براي جامعه نيز مخاطره‌آميز خواهند بود.

يك انديشه فلسفي يا عرفاني يا سياسي آنگاه مي‌تواند هماوردي طلب كند كه نمونه‌اي ملموس، عيني و كامل از خود بروز دهد و در مرحله عمل نيز امتحانات خود را پس داده باشد. مكاتب و شبه مكاتبي كه گاهي از ظهور و ساخت آن‌ها تنها چند دهه مي‌گذرد كي و كجا امتحانات خود را پس داده‌اند و كدام الگوي موفق، حاصل تربيت و پرورش در اين مكاتب است؟ اين مكاتب براي كدام ساحت از ساحت‌هاي متعدد وجود انسان برنامه‌اي جامع و روشن دارند؟ و اساساً اگر هم دارند كدامشان حرفي بالاتر و كامل‌تر ازآنچه در اصل آموزه‌هاي ديني و نص قرآن و عرفان اصيل اسلامي آمده ارائه داده‌اند؟ كدام مكتب مدعي وحدت وجود سخني بالاتر از «هوالاول و الاخر والظاهر والباطن»[1] دارد و كدام مدعي علوم و فنون باطني كلامی دقيق‌تر و شاذ‌تر از بيان حضرت امير دارد كه فرمود: «مع كل شي لا بمقارنه و غير كل شي لابمزايله»[2]؛ و اگر قرار است همين بيانات محترم و عالي كه ارباب دين و معرفت به‌رایگان و به بهاي جان‌عزیز خود در اختيار اين نسل و نسل‌ها پس از خود گذارده‌اند را از زبان ديگران بشنويم چرا با عناويني ديگر و چرا با كيسه‌هايي آماده، جهت پر شدن؟!

اخلاق، امر ظريف و مشترك ميان عرفان و فقه است و چنانچه اين مرز ظريف از ميان برداشته شود هيچ امري برجاي خود نخواهد ماند. موازين اخلاقي بهترين وسيله براي درك و نقد انديشه‌هايي است كه تحت عناوين گوناگون عرفاني، در اين آشفته‌بازار معنويت به حراج انسانيت مي‌پردازند. ملاك محقق اهل بصيرت، نه كلام و مكتوبات است و نه جمال و ظاهر مدعيان؛ هركجاي مباني فكري و مبادي اعتقادي و عملي افراد به اصول اخلاقي برآمده از متن دين همخواني نداشته باشد، به‌یقین انحرافي آشكارا رخ‌داده و اين انحراف یقیناً در درازمدت نتايجي مخرب و منفي به بار خواهد آورد. حال پرسش اينجاست كه مباني اخلاقي كجاي آموزه‌هاي اين مكاتب قرار دارد؟ و آيا اساساً آموزه‌هاي اخلاقي قابل انفكاك و تفكيك از مسائل و موازين شرعي هستند يا خير؟ معرفي حضرت امام (س) در تمام آثار صاحب اين قلم به‌عنوان الگوي انسان كامل مكمل كه هم واجد مراتب كمالات و مقامات عرفاني است و هم داراي دانش ديني و خرد فلسفي و نيز به‌عنوان نمونه كامل يك انسان اخلاقي، تمام منظور ما را در اين تحقيق و نقد روشن مي‌نمايد.

در پايان سخني چند نيز با اساتيد معظم حوزه و دانشگاه و باريافتگان صديق ملكوت عرفان دارم؛ كساني كه حقا و صدقاً به درك و كشف عرفان محمدي نائل‌آمده‌اند:

عرفان اسلامي علي‌رغم آنکه ظرفيت‌هاي فراواني از ادارة فرد و اجتماع را در خود جمع نموده است، مع‌ذلک دوراني بر اين انديشه گذشت كه او را همچون هر انديشه ديگري دچار آفت و گزند نمود. «استفاده كردن، به بيراهه كشاندن و يا سركوب كردن سه‌راهی است كه همواره پيش پاي انديشه‌هاي پيشرو در تاريخ بوده و عرفان نيز از اين قاعده مستثنا نبوده است.»

 عرفان اجتماعي سياسي عمل‌گرای برون‌گراي مردمي، همواره در پيش روي دو طيف عمده در طول تاريخ بوده: يكي سلاطين جور و حكام ظلم و ديگر، ارباب تقدس‌مآبی و متنسكان بی‌خرد و نيز عارفان نمایان دكاندار و معتزلان كديه پيشه؛ و از همين رو است كه آنان که خلق را همواره در غفلت و پريشاني مي‌خواهند، از اين عرفان سياسي واكنش‌گر بيش از عرفان زهد و رياضت، انزجار دارند و مي‌ترسند. براي نمونه كافي است به کشف‌المحجوب هجويري يا بستان العارفين و يا رساله قشيريه نظري افكنيد تا صحت مطلب روشن شود. در آنجا به انبوهي از نام‌هاي عارفاني مي‌رسيد كه نه مكتوبي از ايشان بر جاي است و نه در بند سلسله‌اي ازجمله سلاسلي كه بعدها به وجود آمد، بوده‌اند و حتي برخي نيز مانند ابراهيم ادهم، شبلي، بشر حافي، فضيل عياض و برخي ديگر از زمره همين حكام و ظلام جور بوده‌اند كه به سببي، باب توبه و طهارت بر ايشان گشوده شد و به اصل، بازگشتند.

نخستين ضربه بر پيكره عرفاني آن بود كه آن را از متن جامعه و از قلب توده مردم جدا كنند و چه راهي بهتر از آنكه زبان تصوف و عرفان را از زبان مردم كوي و برزن مجزا نمايند. لذا تصوف نظر گرایی كه در بند لفاظي‌ها و اصطلاح‌بافي‌‌هاي عارفانه بود را در مقابل عرفان عمل‌گرای مردمي علم نمودند، البته چنانكه مي‌بينيم با هوشياري همين عارفان عمل‌گرا، عرفان در عصر طلایی‌اش كه با ظهور امثال عطار و مولوي، عرفان به شكوه خود رسيد از همين حربه نيز به سود خود بهره جست؛ اما اين روند ديري نپاييد و تنها در همان عصر بود كه مردان ميدان بر مركب الفاظ لجام نهادند و فلسفه و كلام و منطق و خلاصه هر آنچه براي مقابله با اينان به ميدان آورده بودند را در خود هضم نمودند.

عرفان نظر گرا كه هدفش خانه‌نشين كردن عرفان انقلابي و تصوف مردمي بود، با افول آفتاب عرفان در عصر شكوه و عظمت خود، قد علم نمود و مكتب عرفان را آن‌قدر ملعبه دست لفاظان و عارف‌نمايان نمود كه اندكي پس از مولوي و ابن عربي و عطار، در زمان حافظ اين لجام‌گسیختگی، تمام عرفان اسلامي را فلج نموده بود. چنانچه حافظ بزرگ نيز، جابه‌جا در غزل شيرينش از اين دلق ريايي و خرقه سالوس و امثال آن ياد مي‌كند و آنچه از ابداع شخصيت رند، در شعر حافظ مي‌بينيم نيز، براثر فقدان عارفان عامل و صوفيان مردمي و عرفاني اجتماعي است. انحصار علم عرفان و احتكار آن توسط برخي از منتسبين به اين طايفه سبب شد تا عرفان كه زماني در جامعه و رگ و پوست و گوشت و خون مردم ادغام‌شده بود، مبدل به دانشي ويژه خواص گردد كه جز با زبان رمزگونه، كنايي و مبهم قابل ابراز نباشد. زباني كه نه ريشه در فرهنگ مردم داشت و نه ريشه در دين و مذهب؛ و چنين شد كه عرفان خانقاهي در عصر صفوي عملاً منقرض شد و عرفان به مدارس علميه كوچ نمود و درست از همین‌جا بود كه پايگاه و جايگاه مردمي عرفان از دست رفت و زاويه‌ها كه روزگاري مأمن و ملجأ توده مردم در امر دين و دنيا بود، معابد متروك و مساجد مسكوتي شدند و تصوف كه روزگاري پناهگاه مردم رنج‌کشیده بود، بدل به نماد ضلالت و گمراهي شد و اطلاق صفت متصوفه پس از عصر صفوي، مترادف با طايفه گمراهان و ضالين شد. چنانچه در اواخر عصر صفوي، فتاواي متعددي مبني بر تكفير و ارتداد و نجاست قائلين به اين طايفه صادر گرديد كه اين رويه کم‌وبیش نزد اكثريت فقها تا اواخر عصر قاجار ادامه داشت.[3]

عدم تحرك و پويايي و رشد عرفان بعد از ظهور متفكراني همچون ابن عربي و حركت علمي وي مبتني بر تدوين و جمع‌آوري آرا و عقايد اهل عرفان و تحولي كه او در عرفان نظري به وجود آورد، تكرار مكررات و حد‌اكثر بسنده كردن به شرح حكمت قديم و عدم پيشرفت تئوری پردازی در علوم انساني ـ به مفهوم خاص آن عرفان و علوم باطني ـ در جهان اسلام و بالأخص در ايران سبب گرديده تا شرق مسلمان، در حيطه علوم تجربي و فني نيز كه هستند، دچار خللي جدي و عميق گردد، به‌طوری‌که نه به پيوندهاي فكري حكمي و عرفاني سنتي پايبندي مي‌يابند و نه به بلندي‌هاي علوم و فنون جديد كه زائيده همان تفكرات قديم است دست‌مي‌يازند.

ناچار جامعه‌اي شكل می‌گیرد که نه منطبق با ايده‌ها و افكار سنتي ‌است و نه موازي با علوم و فنون مدرن؛ و اگر علم و فن جديد را به هر دليل منافي شرافت انساني و لگدكوب كنندة حقيقت روحاني مي‌دانيم لااقل در همان مسير تفكر عقلاني و در حيطة علوم انساني گام‌ها را اندكي فراتر از مرزهاي سنتي و بافت‌هاي قديمي بگذاريم. صِرف تكرار «فتوحات» و «فصوص» ابن عربي و «اسفار» ملاصدرا و شروح و حواشي و تعليقات مكرر بر آن‌ها، آن‌هم درست در جهت همان تفكرات و بلكه با همان زبان و قلم، حتي ـ در برخي موارد ـ نه در ابعاد و عمق خود اين فلسفة عرفاني، همه و همه سبب شده تا ما حداكثر فقط حافظ الفاظ و اصطلاحات فلسفه و عرفان سنتي باشيم و جز بازي با الفاظ و کلمات، ثمره‌اي از اين حكمت عميق و عرفان بي‌انتها نبرده باشيم. بگذريم از اينكه گاهي افرادي نادر يافت شده‌اند که از دريچة اين كلمات و اصطلاحات به آنچه كه بايد رسيده‌اند؛ «ثلّه من الأولين و قليل من الآخرين»[4]

سخن بر سر استعداد و غناي بالقوه انديشه عرفاني و حكمت اسلامي نيست، بلكه سخن بر سر به فعليت رساندن اين قوا و استعداد در ظرف زمان و مكان است. به نظر مي‌رسد آنچه عرفان را از متن و بطن جامعه مفارقت داد و سبب مهجوري اين دو از يكديگر گرديد، زبان نامأنوس و بيان مضامين عرفاني با لساني متكلف و استعاري است كه درك و ارتباط عموم جامعه با آن دشوار است؛ و الا چطور زماني كه در همين عصر خودمان، امام (س) در تفسير سوره حمد، بالاترين مضامين عرفاني را كه بنا به فرمايش اساتيد معظم، بايد در پرده محجوبي و مستوري مي‌ماندند، بيان مي‌نمايد، نه‌فقط مورد استقبال و توجه عموم مخاطبين و توده جامعه قرار مي‌گيرد، بلكه روح حاكم بر اين الفاظ و معاني منطوي در اين كلمات كه درنهایت سادگي و بي‌پيرايگي از لسان مبارك امام (س) جاري مي‌شدند، چنان در پيكره اجتماع تأثیر عميق و ژرفي بر جاي گذاشته بود كه اثر آن تا سال‌ها در جبهه‌ها نمايان بود و اين نبود مگر تأثیر همان ناگفتني‌هايي كه قرن‌ها در انحصار طايفه خاصي از نخبگان امت اسلامي، سینه‌به‌سینه و رمزوار، منتقل مي‌گرديد و از انديشه‌رس توده مردم دور نگه‌داشته شده بود.

درحالی‌که به نظر نگارنده همان‌طور كه گفته‌ شد، اين روش نه‌تنها كمكي به بقا و حفظ اين ميراث ماندگار تاريخ فكر و انديشه نمي‌كند بلكه بالعكس با كوچ دادن جامعه به‌سوی سطحی‌نگری‌های روزمره و غفلت و تجاهل جامعه نسبت به مسائل جدي‌تر و عميق‌تر، يا بايد شاهد افول تدريجي اين حقايق و معارف عميق كه در تاروپود جان مردم و روح ديني و ملي ما عجين گشته است باشيم و يا دست روي دست بگذاريم و مصرف‌كنندة‌ عرفان وارداتي باشيم. عرفاني كه اگر به‌گزاف سخن نرانده باشيم وام‌های بسياري از ‌فرهنگ و پيشينه ما ستانده است.

روي سخن ما با آن دسته از بزرگواراني است كه عرفان و معارف ناب اسلام را به ديد يك ميراث فرهنگي و آثار باستاني نگريسته‌اند و نخواسته‌اند حتي خشتي از اين ميراث كهن رنگ و بوي تجدد به خود بگيرد. آيا وقت آن نرسيده كه عروس علوم انساني‌ ـ عرفان اسلامي ـ جمال خود را به مشتاقان و دلباختگان بنمايد؟ آيا این‌همه سردرگمي جوانان كافي نيست تا اندكي از مرزهاي عرفان سنتي قدم فراتر بگذاريم و عرفان را به زباني روزآمد به جامعه عرضه نمائيم؟

عرفان نيز اگرچه علمي كشفي و باطني است، اما همانند هر علم و طريقه و بينش ديگري نيازمند روزآمد شدن، تجدیدقوا و پوست‌‌انداختن است و بنا بر اعتقاد شخصي، رويكرد جامعه امروزين به عرفان سنتي بزرگ‌ترین زنگ خطر هم براي عرفان و هم براي جامعه می‌باشد.

باري، آنچه به نظر مي‌رسد مي‌تواند ما را و فرهنگ عقلي و معنوي ما را از اين رخوت و خمودگي و سستي بيرون بياورد_ همچنان که رهبر حكيم انقلاب به‌راستی و درستي اشاره نمودند_ يك نهضت عظيم جنبش نرم‌افزاري درزمینهٔ علوم عقلي و باطني است: «... البته وقتى از علم صحبت مى‏شود، ممكن است در درجه اوّل، علوم مربوط به مسائل صنعتى و فنّى به نظر بيايد ... اما من به‌طورکلی و مطلق اين را عرض مى‏كنم. علوم انسانى، علوم اجتماعى، علوم سياسى، علوم اقتصادى و مسائل گوناگونى كه براى اداره يك جامعه و يك كشور به‌صورت علمى لازم است، به نوآوری و نواندیشی علمى - يعنى اجتهاد - احتياج دارد ... بايد مغزهاى متفكّرِ استاد و دانشجوى ما بسيارى از مفاهيم حقوقى، اجتماعى و سياسى را كه شكل و قالب غربى آن‌ها در نظر بعضى مثل وحى مُنزل است و نمى‏شود درباره‏اش اندك تشكيكى كرد، در کارگاه‌های تحقيقاتىِ عظيمِ علوم مختلف حلاجى كنند؛ روى آن‌ها سؤال بگذارند؛ اين جزمیت‌ها را بشكنند و راه‌های تازه‏اى بيابند؛ هم خودشان استفاده كنند و هم به بشريت پيشنهاد كنند.[5]»

در خاتمه اين نوشتار، توجه خوانندگان گرامي و خصوصاً اهل‌فن و نظر را به گوشه‌اي از بيانات رهبر معظم انقلاب كه در جمع اساتيد و فضلاء حوزه علميه ایرادشده است جلب مي‌نمايم.

 *مسئله‏ى تكفير و رمى و اين حرف‌ها را بايستى از حوزه ورانداخت:

«یک‌نفری نظر فقهى مي‌دهد، نظر شاذّى است. خيلى خوب، قبول نداريد، كرسى نظريه‏پردازى تشكيل بشود و مباحثه بشود؛ پنج نفر، ده نفر فاضل بيايند اين نظر فقهى را رد كنند با استدلال؛ اشكال ندارد. نظر فلسفى‏اى داده مي‌شود همین‌جور، نظر معارفى و كلامى‏اى داده می‌شود همین‌جور. مسئله‏ تكفير و رمى و اين حرف‌ها را بايستى از حوزه ورانداخت؛ آن‌هم در داخل حوزه نسبت به علماى برجسته و بزرگ؛ یک‌گوشه‌ای از حرفشان با نظر بنده‏ حقير مخالف است، بنده دهن بازکنم رمى كنم؛ نمي‌شود این‌جوری، اين را بايد از خودِ داخل طلبه‏ها شروع كنيد. این‌یک چيزى است كه جز از طريق خودِ طلبه‏ها و تشكيل كرسي‌هاى مباحثه و مناظره و همان نهضت آزادفكرى و آزادانديشى كه عرض كرديم، ممكن نيست. اين را عرف كنيد در حوزه‏ علميه؛ در مجلات، در نوشته‏ها گفته شود. يك حرف فقهى يك نفر مي‌زند، يك نفر رساله‏اى بنويسد در ردّ او؛ كسى او را قبول ندارد، رساله‏اى در ردّ او بنويسيد. بنويسند، اشكال ندارد؛ باهم بحث علمى بكنند. بحث علمى به نظر من خوب است.[6]»

پاورقي ها: ------------------------------------------------------------------------------------
[1] سوره حدید، آیه 3.
[2] خطبه اول نهج‌البلاغه در بيان اوصاف ذات باری‌تعالی.
[3] ر.ك وحدت وجود در فلسفه و عرفان اسلامي، سيد حسن امين، ص 22. البته اين مواجهه با متصوفه تنها منحصر به فقها و علما نمي‌گردد. چنانكه استاد جوادي آملي در تحرير تمهيدالقواعد نيز اشاره نموده‌اند «براي صيانت آسمان عرفان از عروج كاذبانه كسي كه «نهاد دام و سر حقه باز كرد» همواره عارفان واصلي چون سيد حيدر آملي (ره) به عنوان حرس الهي پاسداري مي‌نمايند تا هرگز، سيئات مدعيان دروغين به حسنات سالكان واصل نياميزد و آنان که هزار نكته باریک‌ترازمو را شكافتند و يافتند و ساختند و پرداختند، به جرم داعيه‌داران قلندري كه تنها گواه عرفان آنان، گيسوي درازشان مي‌باشد مورد بي‌مهري قرار نگيرند و تشنه‌كامان معارف زلال را از زاد راه اين پرهيزكاران پرمحتوا و بي‌ادعا محروم نكنند. لذا قبل از هر گروهي، عرفاي شامخ، دستي از آستين غيرت بدر آورده‌اند و به سينه صوفي نماي نامحرم زده‌ و سند زندقه و آلودگي وي را تدوين و امضا كرده‌اند»...ازجمله ايشان مي‌توان به عارف معروف سيد حيدر آملي اشاره نمود كه «صلابت و سداد ديني و عرفاني وي، ره‌توشه بي‌شماري داشت كه نقل شبهات صوفي نما و نقد دست‌آويز دست‌آموزان نفس اماره از درون و ابليس اغواگر از بيرون و طرد و طعن و لعن و فتوي به مهدورالدم بودن معاندان و مهاجمان حرم امن شريعت از ثمرات همان شجره طوبي است.» ر.ك تحرير تمهيدالقواعد، صص 45- 44.
[4] سوره واقعه/14.
[5] بيانات معظم له در جمع دانشجويان دانشگاه صنعتي امیرکبیر، 9/12/79.
[6] بيانات رهبر معظم انقلاب در جمع اساتيد و فضلاء حوزه علميه 8 آذر 86.