مقدمه

نقد و بررسي فرقه‌ها، نحله‌ها و انشعابات گوناگوني كه بر پيكره درخت تناور اسلام روييده‌اند نه مسئله تازه‌اي است كه محصول ديروز و امروز باشد و نه رويش و نضج انگلي شبه‌فلسفه‌ها و شبه عرفان‌ها در دامن دين امري قريب‌الاتفاق و جديدالظهور است. از آغاز شكل‌گيري و تثبيت، اسلام همواره با غُلات و افراطيون و تفریطیان دچار اصطكاكات فكري‌، علمي و حتي در برخي برهه‌ها فيزيكي نيز بوده است. از كساني كه در دوران حيات امیرالمؤمنین تا سر حد پرستش او افراط نمودند و البته با برخوردهاي تند ايشان مواجه گرديدند تا فرق و نحلي كه در دوران پس از عصمت به عناوين و انحاء گوناگون از مسير مستقيم، منحرف شدند، همه و همه مصاديقي براي نقد و بررسي اين شبه عرفان‌ها و ماكت‌هاي فلسفه به شمار می‌روند.

البته بر محققان و اهل دانش پوشيده نيست كه اين انحرافات تنها مختص به فرق و نحلي كه در دامن اسلام پا گرفتند نيز نمي‌شود بلكه همه اديان و مكاتب الهي به‌نوعی با اين امر تأمل‌برانگیز مواجه بوده‌اند؛ امري كه بيش و پيش از آنكه همت منتقدين و دلسوزان و متدينين را معطوف به رد و انكار و تكفير این‌گونه حركات نمايد، به نظر مي‌رسد محتاج کالبدشکافی ماهوي و «چرايي» حدوث واقعه باشد؛ همان چيزي كه اين روزها به آن «صورت‌مسئله» مي‌گويند و صورت‌مسئله نياز به حل شدن دارد.

در اين مجال و مقال مختصر نه ياراي بررسي همه‌جانبه اين آفات و انحرافات كه گفته شد هست و نه قصد ما از تهيه اين اوراق مختصر، پرداختن به چنين امر مهمي است؛ مسئله‌ای كه بايستي از وجوه گوناگون روان‌شناسانه، دين پژوهانه، ساختارهاي جامعه‌شناسانه و نيز زيست‌بوم‌هاي فرهنگي و مذهبي هر قوم و ملتي مورد بررسی و تدقيق علمي قرار بگيرد.

نگاه ما در اين نوشتار خاصتا معطوف به جرياني ازاین‌دست نحله‌ها و شبه عرفان‌ها و فلسفه گونه‌هاست كه عمري كمتر از دو دهه در اين ديار دارد و پایه‌گذاران و مبدعان و مجريان اين جريان ـ كه اين اصطلاح «جريان» را تسامحاً به كار مي‌بريم ـ قائل به‌نوعی از ارتباط كيهاني ميان اجزاء عالم وجودند و بر پايه همين تفسير نيز «حلقه‌«اي را شكل داده‌اند كه از آن به «عرفان كيهاني» تعبير شده است.

گذشته از اينكه مباني عرفاني‌اي كه «حلقه» بر اساس آن تشکیل‌شده تا چه حد درست يا نادرست فهميده شده ـ كه در متن پيش رو به آن خواهيم پرداخت ـ دو مسئله اساسي مدنظر نگارنده اين سطور است.

مورد اول: چند سال پس از شروع فعاليت حلقه، به دليل مراجعه متعدد دانشجويان به این‌جانب براي ارزيابي تعاليم حلقه، بنده تصميم گرفتم تا با نوشتن پاورقي بر برخي آثار حلقه روشن نمايم كه آنچه حلقه بيان مي‌كند نه‌تنها مباحثي نو و بديع نيست بلكه معادل‌هاي صحيح آن در عرفان و حكمت اسلامي از قوت و ثبات بيشتري نيز برخوردار است و پشتوانه اين ثبات و وزانت نيز ريشه در آيات و روايات اسلامي دارد؛ و درواقع بايد گفت تشابه ميان اصطلاحات حلقه در متن اساسنامه يا متون ديگر با آنچه در پاورقي‌هاي نوشته‌شده توسط این‌جانب وجود دارد صرفاً اشتراكاتي لفظي است.

                                                ميان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمين تا آسمان است

و مع‌الأسف پاورقي‌هاي این‌جانب به آثار حلقه از طرف مدعيان اين جريان به‌عنوان تأییدی بر نظرات ايشان تلقي شد و باکمال تأسف از جانب دوستان نيز حمل بر توجيه تعاليم حلقه شد. ازآنجاکه حلقه مذكور به خيال آنكه صاحب اين قلم از وجاهت علمي برخوردار است با استفاده از اين عنوان در پي تثبيت جايگاه خود در اين آشفته‌بازار عرفان و معنويت و يافتن جايگاهي در ذهن مخاطبان خاص و عام خود است. بنده نيز بدون هیچ‌گونه مسامحه و در كمال شجاعت علمي و نيز بر مبناي وظيفه شرعي و ديني خود هرگونه ارتباط سري و علني خود را با اين حلقه رد نموده و اين نقد نيز جهت تنوير افكار عمومي و تصريح در نقد تعاليم و آموزه‌هاي حلقه مي‌باشد.

 و اما دومين مورد ازآنچه ذهن نگارنده را به خود معطوف و مشغول نموده است شامل نقد آموزه‌هاي اين حلقه است كه در مباني و مبادي فكري و نظري اين نوع از شبه عرفان‌ها، گپ‌هاي فلسفي و مناطق فراغ زيادي وجود دارد كه بر پايه مغالطات منطقي و خلأهای فلسفي شکل‌گرفته‌اند و چنانچه با نگاهي سطحي و زودگذر به آن‌ها نظر افكنده شود جذاب، بديع و پرهيجان به نظر مي‌رسند اما در حقيقت زير اين قشر فريبنده، لايه‌هايي از خردستيزي و اخلاق گریزی وجود دارد. در ساحت عمل نيز اين نوع از عرفان‌ها دچار همان مشكلي هستند كه در مباني نظري بدان مبتلايند. بدان معنا كه بسياري از اعمال و رفتارهايي كه توسط منتسبين به اين نوع عرفان‌ها بروز مي‌يابد نه‌تنها با مباني ديني و ایمانی عقلي منافات دارد بلكه در راستاي همان مباني نظري كه خود ايشان بدان مي‌پردازند نيز قرار نمي‌گيرد.

در پايان اين مقدمه بار ديگر متذكر مي‌گردم كه راه برخورد با این‌گونه انحرافات و پديده‌هايي كه از بستر حاصلخيز دين به‌مثابه علف‌هاي هرز بيرون مي‌آيند و حيات اصل دين را به مخاطره مي‌اندازند در وهله نخست عدم به وجود آوردن فضايي است كه اين شبه عرفان‌ها و شبه‌فلسفه‌ها بتوانند در آن نضج و نمو كنند و اين مهم ميسر نخواهد شد مگر با ارائه عرفان اصيل مكتبي و معنويت پايدار ديني از زبان و قلم راه‌رفتگان و متخصصان واقعي اين دانش الهي و آسماني؛ و هر بار كه با چنين پديده‌هايي در جامعه مواجه مي‌شوم اين كلام بلند به ذهنم خطور مي‌كند كه: «به‌جای آنكه به تاريكي دشنام فرستي، چراغي روشن كن»

                          درون‌ها تيره شد باشد كه از غيــب                چراغي بر كُنــد خـلوت نشيني

                          مـروت گرچه نامي بي نشـان است                نيـازي عرضه كن بر نازنــيني

                          خدا زان خرقه بيزار است صد بار                     كه صد بت باشدش در آستيني

                          گر انگشت سليــماني نبــاشد                       چه خاصيت دهــد نقش نگيني